وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۳۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

وضعیت درمانی الرشید

 

به علت عدم امکانات و محیط غیر بهداشتی بعضی از دوستان دچار اسهال شدند که قبلا اشاره کردم

یکی دیگر از مشکلات بُروز  پدیده ای بنام شپش بود که از سر و کول بچه ها بالا می رفتند و خون نداشته بچه ها و مجروحین را می مکیدند.

لباسهایی که بعضا بیش از دو ماه از تن بچه ها بیرون نیامده بود و اکثرا آلوده به خون و جراحت بود

یکی از راه کارها برعکس پوشیدن لباس بود و دیگری کشتن آنها با پشت دو ناخن شست.

 

حدود ۳۰ تَن از غواصان با لباس غواصی نگهداری می شدند که وضع آنها نگران کننده تر از بقیه بود .

 

تعداد زیادی مجروح که بسیاری از آنها بدون کمک دیگران امکان هیچ حرکتی نداشتند بدون دارو و درمان رها شده بودند و هر روز شاهد پرکشیدنشان بودیم .

هر دو هفته یکبار یکسری لوازم امدادی شامل باند و ساولن (مایع ضد عفونی کننده) در حد محدود جهت درمان و پانسمان جراحات این همه مجروح تحویل ، که امداد گران خودمان کار رسیدگی به مجروحین را انجام می دادند.

 

باند پر از عفونت مجروحی که باز می شد با کمترین آبِ موجود بارها و بارها شسته می شد و مجددا مورد استفاده قرار می گرفت اینقدر این پروسه تکرار می شد تا باند زخم ، خو د به خود تمام می شد  .

 

وضعیت بهداشتی به حدی اسف بار بود که نگهبانان عراقی با اینکه از ماسک استفاده می کردند ولی وقتی برای بستنِ در غرفه ها می آمدند سریع محل را ترک می کردند و این خود یک مزیتی داشت و آن اینکه داخل غرفه ها از ضرب و شتم در امان بودیم البته بعضی ها را به بیرون فرا می خواندند و مورد آزار و اذیت قرار می دادند.

 

 بعد از غروب آفتاب همه را در حیاطِ بند به صورت ردیف پنج تایی می نشاندند جهت اخذ آمار که البته آنجا تلافی کرده و بچه ها دست خالی به سلولها باز نمی گشتند و اکثر مواقع مزدوران بعثی در این موقعیت به افرادی گیر داده و بصورت ویژه مورد شکنجه قرار می دادند.

اگر محیط ، بهداشتی بود با کمبود مواد غذایی می شد کنار آمد.

 

شاید باور نکنید در طول مدت یکماه ابتدای اسارت با کمال عذرخواهی ما نیازی به دستشویی نداشتیم چون مختصر غذایی که می دادند مستقیما جذب بدن می شد و علاوه بر آن  از اندوخته های چربی بدنمان نیز استفاده می شد و اینکه گفته می شود حدود پنجاه نفر در یک فضای محدود سپری می کردیم حقیقتا ما دیگر از نظر جسمی افراد سابق نبودیم.

 

علت احتیاج به دستشویی هم اسهال ناشی از محیط غیر بهداشتی و مشکلات تغذیه‌ای و استرس ناشی از فشار و شکنجه وآینده نامعلوم بود.

شاید با این پدیده روبرو شده اید که وقتی خبر ناگوار یا استرس شدیدی بر ما وارد می شود احساس می کنیم حال مزاجی امان نیز به هم خورده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۵

وضعیت بهداشتی الرشید

 

هرکدام از غرفه ها خود داستان جداگانه ای دارد .

اتفاقاتی که مثلا در غرفه ما افتاده با اتفاقاتی که در سایر غُرف رخ داده قطعا متفاوت و منحصر به فرد می باشد.

به همین خاطر خاطرات دوستان آزاده در الرشید در عین حالی که در یک بند بسر می برده اند متفاوت است.

 البته شباهتهایی وجود دارد و یکسری اتفاقات در حد کل بند بوده که قطعا اکثر دوستان حضور ذهن دارند.

 

شبها که درها بسته می شد امکان رفت و آمد به قسمت راهرو و دستشویی نبود و بعضی از دوستان به علت محیط غیر بهداشتی و سوء تغذیه به اسهال مبتلا می شدند و چاره ای جز قضای حاجت در همان محیط نبود و لذا طرف را به گوشه ای از اتاق هدایت و با حایل کردن پیراهنی به عنوان پوشش ، طرف مجبور بود داخل پارچ آبخوری قضای حاجت کند.

 

 تصوّر بفرمایید در اتاق کوچکی با انبوه جمعیت ، جدای از درد ناشی از بیماری اسهال ، طرف بخواهد در همان مکان خود را راحت کند.

 

البته محیط به علت عفونت زخمهای مجروحین و عدم استحمام و البسه آلوده و...  غیر قابل تحمل و مشمئز کننده بود لکن ما به آن عادت کرده بودیم.

تازه برای شستن همین ظرف ، آب کافی دراختیار نبود و بدتر از آن اینکه مجبور بودیم از همان ظرف برای آب شرب هم استفاده کنیم لذا بالاجبار به هنگام شستشو در حد رفع نجاست اکتفا می شد که حالا بماند....

آب مورد نیاز بند توسط تانکر از بیرون تامین می شد که اکثرا در همان لحظات اول تمام و بعضا  هم عمدا قطع می کردند.

یکی از روشهای تهیه آب ، مکیدن شیر آب توالت بود بدین شکل که شیر آب توالت را مکیده و با نگهداری آب در دهان و انتقال آن به پارچ  شاید مقداری آب تهیه شود.

 

در ارتباط با استفاده از ظرف آبی که  اشاره شد شاید بعضی دوستان بگویند خوب مگر مجبور بودید از همان ظرف ، آب بخورید ، نمی خوردید ، فوقش این بود که می مُردید.

درست ، ولی وقتی با دنیای واقعی مواجه بشید و طعم تشنگی  را بچشید ، و واقعیت را لمس کنید شاید نظرتان عوض شود.

ضمن اینکه هیچ کدام از وقایع و رویدا هایی که ما با آن دست و پنجه نرم می کردیم حالت عادی و طبیعی نداشت و اگر ما می خواستیم مثلا در این یک مورد مقاومت کنیم در مقابل صدها اتفاق غیر منتظره دیگر چه کار می توانستیم بکنیم ضمن اینکه شرعا هم چنین اجازه ای نداشتیم و دشمن بعثی هم خواستار درهم شکستن اراده ما بود و اگر همه ما هم می مردیم هیچ اتفاقی نمی افتاد.

 

درسی که در این زمینه می شود گرفت اینکه آدمی در سخت ترین شرایط و کمبودها می تواند مدت زیادی دوام بیاورد انسانی که با دو قاشق برنج و یک قلپ آش هم زنده می ماند چقدر برای دو روز زندگی فانی دنیا وقت ارزشمند خود را صرف جمع آوری ذخایر دنیا می کند با اینکه می داند سرانجام رفتنی است .

البته این مهم با کار و تلاش و فراهم کردن لوازم آسایش خانواده و هم نوعان منافاتی ندارد که عین عبادت است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۵

 

افسانه الرشید

 

چگونه می خواهید باور کنید که شبها عده ای به نوبت می ایستادند تا جایی برای خوابیدن بقیه پیدا شود.

 

از بالا که به جمعیت اتاق نگاه می‌کردی فقط سر بود که می دیدی  تمام بدن افراد به عنوان بالشت استفاده می شد و مشخص نبود کدام سر متعلق به صاحب بالشت است  سر صاحب بالشت نیز بر بدن دیگری تکیه داشت .

ادامه این وضعیت ممکن نبود و طرف که بدنش زیر سرها سنگینی می کرد امکان جابجا شدن و غلطیدن نداشت و در واقع خوابی در کار نبود بی حسی بود و...

چه کسی باور می کند که سهمیه  صبحانه هر اسیر ، به قول معروق یک قُلپ از آشی بنام شوربا باشد ته قابلمه‌ای .

 مسوول توزیع  با گرفتن قابلمه مقابل دهان  بچه ها باید مواظبت کند که کسی قلپ بزرگی بر ندارد تا به همه برسد.

بعد از صبحانه مفصل نوبت به چای می‌رسید از همان قابلمه نَشُسته مجددا برای توزیع چای استفاده می کردند و باز بصورت قلپی و اگر اضافه می آمد یک دور دیگر می چرخاندند.

هر چه جمعیت اضافه می شد سهمیه غذایی تغییری نمی کرد

در روزهای اول حدوداً سه قاشق ، برنج خالی به عنوان ناهار به هر فرد می‌رسید که در روز های آخر مسوول تقسیم غذا در غرفه ما که شخصی میانسال به نام علی بنا بود سهمیه برنج هر فرد را با فشردن سر پنجه تَهِ ظرفی سینی مانند و ته گود بنام  قصعه جدا می نمود که تقریبا یک  قاشق می شد.

روزانه دو عدد نان صمون ساندویچی شکل که قبلا توضیح دادم نیز می دادند که بچه ها برنج ها را با آن بشکل ساندویج سرو می کردند.

بعضا هم که نانی در کار نبود برنج را دانه دانه می خوردند تا زمان طولانی تری صرف ، و به اصطلاح اشتهایمان کور شود.

دوستی می‌گفت برای اینکه سیر شویم بهتر است همین مقدار غذای ناچیز را در زمان طولانی تناول کنیم  زیرا این مغز انسان است که باید دستور سیر شدن را صادر کند و به همین خاطر است که معده افرادی که با عجله غذا می‌خورند زود پر می شود ولی احساس سیری نمی کنند .

زیرا هنوز پیامی مبنی بر سیر شدن از معده به مغز نرسیده است و تقریبا ده دقیقه طول می‌کشد تا پیام به مغز برسد و لذا این شیوه تناول باعث چاقی افراد نیز می شود. این هم نکته آموزشی .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۲

ورود به سلول الرشید

 

همچنان که اشاره کردم حدودا حوالی ظهر روز شنبه ۱۸ بهمن توسط یک دستگاه اتوبوس به زندان دژبان واقع در پادگان الرشید منتقل و در بند معروف به حسن غول جای گرفتیم.

 

تا آنجا که به یاد دارم در بدو ورودمان به عللی از جمله ساعت ورود ، مورد پذیرایی چندانی قرار نگرفتیم .

هر چند که حضور در سلولهای الرشید هر لحظه‌اش شکنجه بود .

همچنان که گفتم بند ، دارای ده غرفه حدودا ۹ متری که هر غرفه دارای  دری با حفاظ فلزی جداگانه بود که شبها به روی اسرا بسته می شد و به علت ازدهام جمعیت ، راهروی وسط غرفه ها و حتی ساختمان سرویس و دستشویی مملو از جمعیت بود و راهروی وسط نیز به مجروحین اختصاص داشت.

 

هر اتاق گنجایش ده الی پانزده نفر بیشتر نداشت لکن از بدو ورود اسرای عملیات کربلای چهار تا پایان عملیات کربلای پنج هر رزمنده ای که به اسارت در می آید به همین مکان منتقل می شود .

البته حدود ۲۰ نفر از اسرای عملیات کربلای پنج به بند کناری یعنی سعد ابن ابی وقاص( محل نگهداری اسرای ارتش) منتقل لکن بعد از جریان فیلمبردیِ نمایشی در بصره ، به بند حسن غول منتقل می شوند.

در زمان حضور ما که حدودا ۱۸ روزی به افتتاح اردوگاه باقی است جمعیت غرفه ها نزدیک به پنجاه نفر می رسد

 و جمع ما که حدود ۳۷ نفری می شدند بین ده غرفه تقسیم شدند.

 

یادم هست به محض حضور ما در بند ، تعدادی از بچه های قدیمی به علت ریزه میزه بودن تعدادی از دوستان ، ما را قاپیدند و به اتاق خودشان بردند بعد که وارد غرفه شماره فکر کنم ۹ شدیم فهمیدیم که قضیه از چه قرار است .

فضای اتاق به حدی تنگ و فشرده بود که جایی برای نشستن نبود.

ولی از آنجایی که ما مهمان و تازه وارد بودیم کنار اتاق ، جایی برایمان باز کردند.

روزها درِ هر سلول باز می کردند و بچه‌ها می توانستند به فضای راه رو و سرویس ها رفت و آمد کنند اما آنجا هم جایی برای نشستن و حتی ایستادن نبود فقط در حدی که رفت و آمدی کرده باشند.

تعدادی از غواصان شجاع و مظلوم این دو عملیات هنوز با لباس غواصی در این زندان نگهداری می شدند از جمله همشهری ساکت و آرام خودم آقای علی شفیعی سورک.

 

دوستانی که از نزدیک لباس غواصی را دیده اند می دانند تحمل حضور در چنین پوششی چقدر سخت است آنهم برای مدت حدود دوماه بدون حمام و...

من نمی دانم با چه حسی داستان بند الرشید را نقل کنم ، آیا بتوانم حق مطلب را ادا کنم ؟ هر چند که قصه الرشید واقعا به افسانه ها بیشتر شباهت دارد تا واقعیت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۰

وجه تسمیه حسن غول

 

علی الظاهر نگهبانی بنام حسن که دارای هیکلی فوق العاده و طینت و سیرتی حیوانی بوده و برای خودش به اصطلاح غولی به حساب می آمده  مسوولیتی در زندان دژبان مرکز  (الرشید) داشته ، لذا با توجه به آوازه وحشیگری هایش ، بین زندانیان اعم از زندانیان عراقی و اسرا ی ایرانی ، بندی که نامبرده در آن حضور داشته به حسن غول معروف می شود.

 

البته فردی نیز با این مشخصه و عملکرد ، در استخبارات بوده که تعداد قابل توجهی از آزادگان  در بدو ورود به استخبارات به آن اشاره کرده اند

لذا احتمال داده می شود که نامبرده بعدها  از زندان الرشید به زندان استخبارات منتقل و مامور شده یا به هر دو مکان رفت و آمد داشته باشد . همان فردی که در قسمت ۳۷ به او اشاره شد

 

🔸معرفی حسن غول از زبان یکی از دوستان آزاده و اشاره به زندان استخبارات

 

📝 حسن غول کیست؟

وقتی اسم حسن غول می آید یقیناً تمامی اسرا خاطراتی برایشان تداعی میشود.

کابل خوردن ها ، با کفش و پوتین به سر و صورت و لب و دندان زدنها در بدو ورود اسرا به بغداد در زندان و یا بهتر است بگویم شکنجه گاه اسرای ایرانی و سربازان و زندانیان سیاسی عراق بنام استخبارات .

حسن غول واقعا غول بود با این وصف که هیکل بسیار درشت و قیافه ای واقعا ترسناک و اخلاقی حیوانی ، تمامی صفات رذیله در این موجود زنده وجود داشت .

معمولا در برخورد با اسرا در تمام دنیا حتی در صحرای کربلا با مجروحین و آنهای که در حال جان دادن هستند کاری ندارند ولی حسن غول در این یک مورد عدالت را رعایت میکرد.

 

هر عمل جنایتکارانه ای که برای فردی تکرار شود به عادت تبدیل و دیگر احساس گناه نیز معنایی ندارد و وجدانها نیز می میرند . شکنجه گران بعثی نه تنها احساس گناه نکرده بلکه فقط شکنجه است که آنها را راضی می کند .

نکته غیر قابل باور اعتیاد رییس بزرگشان ، صدام ملعون به بوی خون است.

 آقای میخائیل ـ رمضان که نقش بدل صدام را به عهده داشته در صفحه ۱۶۸ کتاب خاطراتش بنام شبیه صدام  مواردی را آورده که  عیناً  نقل می کنیم .

عجیب است که صدام با دیدن رنگ خون واقعاً خوشحال می شود.

او با شنیدن صدای تیر و تفنگ ، خطوط چهره اش باز می شود و به وجد می آید. بعد از آنکه علت این حالت را جویا شدم ، دریافتم که دچار یک بیماری روانی است که داروی آن ، رنگ و بوی خون است . او قربانی اش را برای مدتی در مقابل خود ، رها می کند و به آن می نگرد و هرچه نگاهش به جنازه مقتول طولانی تر شود خوشحالی ، سرور و بهجت او نیز افزایش می یابد .

 بارها دیدم که برای او ظرف خونی آوردند که از آن بویی مانند بوی کشتارگاه های حیوانات متصاعد می شد. صدام با این بو آرام می گرفت و تقریبا یک ربع ساعت آن را استنشاق می کرد.

 

🔸اخیرا  فردی بنام سرهنگ عبدالرشید از فرماندهان ویژه گارد ریاست جمهوری و نزدیکان صدام در عراق دستگیر شده که به جنایات زیادی از جمله شکنجه و به شهادت رساندن اسرای ایرانی اعتراف نموده که از جمله تأیید می‌کند که صدام در اعدام بیش از 450 اسیر ایرانی مستقیم و به همراه گروهی از همراهان همیشگی خود در تیم حفاظتش دست داشته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۴

زندان الرشید * یا دژبان مرکز

 

روز شنبه هجدهم بهمن با ضرب و شتم به وسیله یک دستگاه اتوبوس و دست و چشمان بسته از زندان استخبارات به زندانی بنام الرشید واقع در پادگان بزرگی در بغداد به همین نام  منتقل شدیم.

 

زندان الرشید که به آن زندان دژبان نیز می گفتند شامل چهار بند به نامهای ذیل بود که در سال ۱۳۶۱ ه. ش تاسیس و در سال ۱۳۶۹ ‌نیز منحل می گردد

 

🔸 ۱ـ بند حسن غول

🔸۲ـ بند سعد ابن ابی وقاص

🔸 ۳ـ بند مشروع

🔸۴ـ بند محجر

 

در آن برهه یعنی دی ماه سال ۶۵، بند حسن غول محل نگهداری اسرای عملیات کربلای چهار و پنج بود و بند کناری آن که احتمالا بند سعد ابن ابی وقاص باشد محل نگهداری اسرای کربلای شش .

 

هر بند شامل ده غرفه در ابعاد ۳×۳  و یک سالن در طول و عرض غرفه ها .

 

فضایی حدود بیست متر مربع ، سمت چپِ راه رو به دستشویی و مثلا حمام تعلق داشت و یک فضای بیرونی جهت هواخوری زندانیان در مساحتی حدود هشتاد متر مربع.

 

🔸 تعداد و ترکیب جمعیتی بندها

 

🔹بند معروف به حسن غول

 

🔸 شامل تعداد ۴۵۰ نفر از اسرای عملیات کربلای چهار که از تاریخ سوم دیماه یعنی شب عملیات تا یکی دو هفته بعد .

 

🔸 تعداد حدود ۲۰۰ نفر از اسرای کربلای پنج که از تاریخ نوزدهم دیماه تا یکی دو هفته بعد از عملیات را در بر می گیرد .

 این دو گروه که شامل تعدای از غواصان مظلوم و خط شکن این دو عملیات می شوند در یک بند در شرایط فوق العاده اسف باری نگهداری می شوند.

البته تعداد دیگری از اسرای عملیات کربلای پنج بعد از انتقال اسرا از زندان الرشید به اردوگاه ، به سایرین ملحق می شوند .

 

🔹 بند معروف به سعد ابن ابی وقاص

 

🔸بند دوم محل نگهداری اسرای عملیات کربلای شش که حدودا بیش از دویست نفر از برادران ارتشی به همراه تعدادی از فرمانده هانشان را شامل می شود که آنها نیز در همین شرایط بسر می برند.

 

لازم بذکر است عملیات کربلای شش در تاریخ ۶۵/۱۰/۲۳  یعنی چهار روز بعد از عملیات پیروزمندانه کربلای پنج ، در منطقه نفت شهر و سومار توسط برادران ارتش انجام می شود و هدف از عملیات هم کم کردن فشار دشمن از روی منطقه عملیاتی کربلای پنج در شرق بصره و گسیل نیروهای عراق به آن منطقه است .

 

* الرشید  ؛  به احتمال قریب به یقین بر گرفته از نام هارون الرشید پنجمین خلیفه ستمگر عباسی است که زندان معروف بغداد و زندانی مظلوم آن امام موسی کاظم ـ علیه السلام ـ  معرف حضور همگان هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۷

تصویری از گلزار شهدای آزاده واقع در منطقه النجمی عراق .

🌹نام و محل تعدادی از قبرستانها

🔹قبرستان النجمی نزدیک مرز کویت .

🔸قبرستان الکرخه اسلامی در بغداد.

🔹قبرستان زبیر در بصره

برخی از شهدای ایرانی که به علت شکنجه یا جراحت و بی توجهی نیروهای بعثی در همان روزهای ابتدایی اسارت به شهادت می رسند در قبرستان زبیر بصره بخاک سپرده شده اند که مشاهده شده بعضا هنوز اجزایی از سِرم  به بدن نازنینشان وصل بوده است.

تعداد ۵۷۰ شهیدِ اسیر تحت عنوان شهدای غریب در تیرماه سال ۸۱ به آغوش وطن باز می گردند.

بدن بعضی از این عزیزان بعد از حددا ۱۵ سال هنوز سالم بوده که انشاء الله در ادامه خاطرات ، به آن خواهیم پرداخت.

در بعضی از بیمارستانها نیروهای بعثی اجازه درمان کامل اسرا را نمی دادند و استفاده از داروی بیهوشی برای انجام عمل جراحی  نیز ممنوع بوده و کادر بیمارستان بالاجبار با گرفتن دست و پای مجروحین و قرار دادن باند زخم در دهان آنها اقدام به عمل جراحی می نمودند

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۴۸

قسمت چهل و دوم

 

پرواز شهید متقیان فرد

 

یکی از افرادی که در استخبارات بیش از همه شکنجه شد شهید احمد متقیان بودند که در قسمت سی و سوم هم به ایشان اشاره شد.

هر چند که این روحانی عزیز از نظر جسمی دیگر نایی در بدن نداشت و از آنجایی که هویتش در سوابق پرونده فاش شده بود لذا بعثی ها مجددا او را شکنجه و تا سر حد مرگ می زدند.

 اینجا هم پایه ثابت شکنجه ها بود.

 

روز سوم حضورمان در استخبارات یعنی جمعه مورخ ۶۵/۱۱/۱۷  بود که این عزیز از شدت شکنجه دیگر توان نشستن نداشتند و همه شواهد نشان از لحظات آخر حیاتشان داشت .

چند بار به در ضربه زدیم تا نگهبان بیاید و به بیمارستان منتقل یا دوا و درمانی انجام شود یکی دوبار نگهبان آمد از پشت دریچه کوچک نگاه کرد و رفت .

مَن ، جمله عربی خود درآوردی سر هم کردم و به نگهبان گفتیم  : هٰذا الرجلُ قریب الموت ، یعنی این مرد نزدیک مرگ است .

جمله ، کتابی و نامفهوم بود ، نگهبان متوجه نشد.

البته چون آنروز جمعه بود شاید مسوول مافوقش حضور نداشته به هر  حال کسی برای امداد نیامد.

یکی از دوستان گفت سرش را کمی  بالا بگیرید من سرش را روی پایم گذاشتم .

کاری از دست ما ساخته نبود.

چند دفعه دیگر هم به در ضربه زدیم ولی بعد از شهادتِ ایشان در را باز کردند و فردی که علی الظاهر در حد پرستار بود آمد و دیگر کار از کار گذشته بود.

هر چند که اگر به بیمارستان هم منتقل می شد و بهبود می یافت قطعا در اردوگاه طعمه عدنانها و علی آمریکایی ها می شد و نهایتا به طور قطع و یقین به شهادت می رسید.

پس از شهادت ، آقای محمد رضا قره جانلو دست و پای شهید را صاف و در راستای قامتشان قرار دادند تا همینجور ثابت بماند.

خدا به درجاتش بیفزاید و ما را با ایشان محشور گرداند.

پیکر پاکش را در پتویی گذاشتند و بردند.

 

قشر روحانیت در طول جنگ ، حضوری فعال داشت و طبق آمار های موجود در طول دفاع مقدس تعداد ۳۳۱۷ طلبه به شهادت رسیدند که این آمار با توجه به نسبت جمعیت روحانیت در آن زمان ، حکایت از آن دارد که قشر روحانیت دوازده برابر سایر اقشار ، شهید تقدیم دفاع از میهن اسلامی کرده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

بازجویی و یادی از وطن

 

از همان روز اول در دسته های پنج نفره به حیاط زندان منتقل و بازجویی می شدیم .

همان حرفهای تکراری  و با اصطلاح تحت بازجویی بازجویان کار کشته که حالا مثلا اگر اطلاعاتی زیر دستشان در رفته اینجا دیگه مو را از ماست بکشند.

تقریبا وسط حیاط روی یک سکو یا میزی با ارتفاع کم نقشه بزرگی از ایران به زبان فارسی پهن بود و بیشتر سوالها حول محور شناسایی مناطق نظامی و محل سکونت افراد بود.

یکی از سوالات راجع به محل و موقعیت تیپ الغدیر یزد ، یگان خدمتی خودمان بود که از بچه ها می خواست از روی نقشه نشان بدهیم که گفتیم ما اهواز را به زور می توانیم روی نقشه پیدا کنیم و...

حالا از ما که سن و سالی نداشتیم پذیرفتنی بود که اطلاعاتی نداشته باشیم و کارمان یک مقدار ساده تر بود ولی از دوستانی که یکی دو سال از ما بزرگتر بودند به این راحتی ها کوتاه نمی آمدند و بیشتر از ما پذیرایی می شدند .

حالا اون دوستانی که سن و سالشون بیشتر بود و محاسنی هم در صورت داشتند که بماند مثل شهیدان متقیان و پیراینده و...

یکی از نکاتی که برایم عجیب بود اینکه وقتی از محل سکونتم سوال کرد از استان شروع و به روستا رسیدیم و  زمانی که اسم روستایمان را سوال کرد و گفتم روستای مزرعه‌نوی اردکان ،  افسر بازجو با انگشت آن را روی نقشه نشانم داد فکر کنم تا آن زمان اسم روستایمان را در نقشه ندیده بودم.

دیدنِ اسم روستایمان ، حس غریبی بهم دست داد.

دیدید در غربت اگر آشنایی ببینی چه حسی به آدم دست می ده.

افسر دیگری با توجه به اینکه کم سن و سال بودم و نسبت به همسالان خودم کوچتر بنظر می رسیدم سوال کرد: شیر می خوای . یعنی تو  هنوز دهانت بوی شیر می ده چرا اومدی با ما بجنگی.

من سکوت کردم ، البته جوابش را در میدان نبرد از امثال من گرفته بود.

بعضی شبها هم از سلولهای دیگر که محل نگهداری سربازان فراری عراق بود صدای شکنجه بگوش می رسید و یکی از آن سربازان فراری که حکم اعدامش صادر شده بود با یکی دو تا  از بچه ها به هنگام رفت و آمد به دستشویی یا محل بازجویی مواجهه ای صورت می گیرد.

 

دیدگاه فرماندهان عالی رتبه حزب بعث پیرامون تحلیل و تفسیر وضعیت جبهه ها و اوضاع داخلی  ایران در دفاع مقدس نشان از فاصله عمیق با واقعیت های جبهه های ایران دارد .

که بخشی از  این می تواند نتیجه  ارائه اطلاعات فریب از سوی آزادگان به افسران بازجویی بعثی باشد.

 

کتاب جنگ صدام نوشته "کوین وودز " که به دیدگاههای  ژنرال ، راعد ـ مجید ـ حمدانی . فرمانده گارد ریاست جمهوری عراق پرداخته پُر است از تحلیلها و اشتباهات فاحش

که توسط انتشارات "نشر مرز و بوم " به رشته تحریر درآمده و مصداق  گویایی از این واقعیت است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۰۷

 

شعار الموت لصدام

 

یکی از خواسته های دشمن درخواست توهین به مسوولین نظام بود و  بیشترین توهینها را نیز نثار آیت الله هاشمی رفسنجانی می کردند و رفتارشان نشان می داد که چقدر از ایشان کینه دارند.

یادم هست یکی از بعثی ها از ما خواست هاشمی را با القابی تحقیر آمیز خطاب کنیم و هر بار که در را باز می کرد مثل رییس گروه اُرکست دستهایش را در هوا می چرخاند و از ما می ‌‌خواست هماهنگ با او جمله ای که حالا نیاز به گفتن آن نیست را تکرار کنیم .

یک مورد هم خواستار شعار علیه امام رحمت الله علیه به زبان فارسی شدند که بچه ها کلمات ناقصی شبیه آنچه نگهبان بعثی درخواست کرده بود به زبان می آوردند که در این میان آقای سید محمود موسوی  همشهری خودمان که از ناحیه هر دو پاه مجروح بود و روبروی در ، به دیوار تکیه داده بود به هنگام درخواست نگهبان از روی عادت یک دفعه گفت الموت لصدام .

فرد بعثی افتاد به جونش و حسابی از خجالتش در اومد اما خودش هم متوجه شد که ناخودگاه این شعار داده و دست از سرش بر داشت .

با توجه به وحشگیری بعثی ها ، گفتیم دیگه کارش تمومه و این بعثی حتما خسته شده و الان است که بیایند ببرندش بیرون و... که خدا را شکر به خیر گذشت .

من خودم این احساس را دارم که فرد بعثی اینقدرها هم بدش نیومده که ببینه یک اسیر در مخوفتیرین بازداشتگاه های صدام شعار مرگ بر صدام را سر بدهد و حتی ممکن است کیف هم کرده باشد لذا از انتقال ماجرا به سایرین و مافوقش خودداری کرد.

البته این جمله را اگر از روی اشتباه یا به هر نحو دیگری  شخصی در اردوگاه به زبان می آورد مرگش قطعی بود زیرا در اردوگاه جلادانی مثل عدنان و علی آمریکایی دنبال کوچکترین بهانه ای بودند تا مثل گرگ فردی را بدرانند هر چند وقتی بهانه ای هم نبود سفره شکنجه اشان پهن بود.

شهدای مظلومی چون رضایی - حیدری- قاسمی و.... حاصل شکنجه های قرون وسطایی همین سفاکان خونریز بود.

بعدها در اواخر جنگ از تلوزیون عراق هم چند مورد نمایشی مسخره علیه آقای هاشمی نشان می دادند که در آن فردی در نقش ایشان در حالی که عصایی در دست داشت و به اصطلاح حرکات موزون انجام می داد ، اشعاری که حالا ما از واژه عربی آن می گذریم به معنی اینکه  : رفسنجانی اصالت ایرانی ندارد پخش می کردند.

چون آقای هاشمی در اواخر ، به عنوان فرمانده جنگ می شناختند  کینه زیادی نسبت به ایشان داشتند و حتی در خاطرات یکی از دوستان خواندم  اسیری که نامش اکبر بود به جرم همنام بودن با آقای هاشمی به باد کتک می گیرند و بدین شکل دق دلی خود نسبت به مسوولین را سر اسرا خالی می کردند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۷