وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

آغاز شکنجه ها

 

روزهای اول حدودا تا شش ماه هر روز بلا استثناء همه را بشدت مورد ضرب و شتم قرار می دادند.

عده ای نیز به علل مختلف بصورت ویژه مورد شکنجه قرار می گرفتند که به وقت خود به آن اشاره خواهد شد.

اتفاقات این ایام اینقدر فشرده و زیاد هست و شبیه به هم که شاید خوانندگان عزیز را آزرده خاطر کند و آنچه در پی می آید از نگاه و دید این حقیر است و قطعا وقایع زیادی از این دست اتفاق افتاده که از دید بنده و سایر دوستان مخفی مانده است.

جدای از اینکه وقایع از دید فردی به تعداد همه اسرا قابل بیان است اتفاقاتی در محدوده های فیزیکی ۱۴ آسایشگاه رخ داده که قطعا وقایع هر آسایشگاه با سایر آسایشگاهها متفاوت است.

 

یکسری وقایع هم هست که به علت بزرگی آن ، همه اردوگاه را تحت الشعاع قرار داده مثل شکنجه و شهادت تعدادی از  عزیزان که بالطبع کم و  بیش همه اسرا از اخبار آن مطلعند.

یکی از آزار و اذیت های که بعثی‌ها از آن لذت می بردند زدن کابل و چوب  بر سر بچه ها بود .

کابل برق سه فاز که  ضخیم و همانند چوب خشک و انعطاف کمی دارد.

در هفته اول که بچه ها سرهایشان را تراشیده بودند همه را با ضرب و شتم به طرف آسایشگاهها سوق می دادند و با توجه به کم عرض بودن در ورودی ساختمان همه مقابل در تجمع می کردند و عراقی ها از این فرصت استفاده و محکم و بی رحمانه به سر بچه ها می‌کوبیدند.

هنوز آن تصاویر جلوی ذهنم رژه می روند وقتی که کابل بر سری فرود می آمد و بلافاصله بچه ها شاخ در می آوردند و بعد خون فوران می کرد و چهره ها گلگون می شد.

 این صحنه آدم را یاد فیلمهای کارتونی برنامه کودک می انداخت که با وارد شدن ضربه  به سر طرف با صدایی همراه بود و جای ضربه به اندازه چند سانتیمتر بالا می پرید.

 

یکی دو هفته اول هنوز دستشویی های جدید راه اندازی نشده بود و همه از دستشویی های قدیمی  واقع در بند آشپزخانه استفاده می کردند که توسط بچه ها تا آنجا که راه داشت تمیز و چشمه های آن را باز کرده بودند چشمه هایی مملو از سنگ و پاره آجر و بطری‌های شکسته شده نوشیدنی که به هنگام تمیز کردن، بریدن دست بچه ها را در پی داشت .

در رفت و برگشت در مسیر دستشویی لحظه ای کابلهایشان استراحت نداشت هر چند که رفتن به چنین سرویس ویژه ای با پای برهنه  و آلودگی پاها و عدم امکان ازاله نجاست خود شکنجه دیگری  بود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۴۵

حمام و نظافت

 

حدودا کمتر از  یکماه بعد از افتتاح اردوگاه ، ده دوش حمام اشتراکی بندهای ۱و۲ وهمچنین  بندهای۳و۴ راه اندازی شد و هفته ای یک آسایشگاه به نوبت از حمام استفاده می کردند.

 

آب گرم کل حمام از یک آبگرمکن معمولی برقی تامین می شد که در همان ابتدا  تمام و بجز نفرات اول بقیه که بیش از یکصد نفر  بودند باید در عرض تقریبا سه ساعت با آب سرد استحمام کنند.

 

ضمن اینکه یکی از دوشها متعلق به خود نگهبانها بود و آب گرم معمولا نصیب آنها می شد .

 

صابون در حد محدود در خود حمام توزیع می شد و لیف نیز از نوع الیاف خرما با همان ۱۵۰۰ فلس  تهیه می کردیم .

یادم هست اولین حقوق که دادند فکر کنم مبلغ  ۶۰۰   فلس آن را به خرید لیف حمام اختصاص دادیم .

در تابستان همیشه بامشکل کمبود آب چه برای استحمام چه برای شستشوی البسه و همچنین برای شرب مواجه بودیم .

 

در زمستان هم قبل از دوش گرفتن به علت سردی آب در ابتدا باید نفسهایمان را در سینه حبس می‌کردیم و سپس زیر دوش می رفتیم .

 

جهت شستشوی لباسها نیز هفته ای یکبار چند عدد تشت و مقادیری محدود پودر لباسشویی (برای هر تکه لباس یک قاشق) در اختیار آسایشگاه قرار می گرفت .

همکاری و ایثار بین بچه‌ها در همه زمینه ها موج می زد ، تعداد زیادی از عزیزان مجروح بودند  لذا  سرویس دهی به آنها از  جمله‌ی افتخارات بود .

یاد خاطره ای افتادم از شهید حسین پیراینده ، این خاطره را بعدها  در حالی که کنار ستون بالکون آسایشگاه سه ایستاده بود برایم تعرف کرد.

 

در روزهای اول دو نفر از نگهبانهای عراقی که جهت برق کشی ساختمان تازه تاسیس  سرویس بهداشتی از بیرون به اردوگاه آمده بودند با فراخوانی عراقی ها جهت کمک به نامبردگان، شهید پیراینده پیشقدم می شود .

از آنجایی که شهید پیرانده به زبان آذری تسلط داشتند از قضا یکی از عراقی های مذکور نیز آذری بوده و با هم همصحبت می شوند.

برقکار عراقی در حین صحبت از حسین سوال می کند (امام )خمینی ـ ره  بهتر است یا صدام که شهید پیراینده  به مضمون می گوید ؛ صدام ناخن چیده خمینی ره هم نمی شود .

در این حین نگهبانی که بالای داربست در حال برقکشی بوده از نگهبان  مخاطب سوال می کند که چه می گوید و درخواست ترجمه دارد . وقتی ترجمه می کند نامبرده از آن بالا سیم چین را بطرف شهید پیراینده پرت می کند که نگهبانِ مترجم با دست مانع از برخورد با ایشان می شود .

و در نهایت بامیانجیگری نگهبان آذری زبان قضیه فیصله می یابد و پیراینده را نصحیت می کند که اگر می خواهی زنده به کشورت بازگردی اینجا باید مواظب زبانت باشی.

لازم بذکر است اگر این قضیه به نگهبانان اردوگاه درز پیدا می کرد شهادت پیراینده حتمی بود ولی خواست خداوند چنین بود که بجای روز های اول در روزهای آخر پس از تحمل حدود چهار سال زجر و شکنجه به معشوق بپیوندد ـ روحش شاد و یادش گرامی باد.

شرح قصه شهید پیراینده فرصت دیگری می‌طلبد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۴۳

پیام خوانندگان

 

سلام ـ ضمن تبریک عید سعید غدیر خدمت تک تک خوانندگان عزیز جهت استحضار همسنگران آزاده خصوصا آزادگان تکریت ۱۱ به اطلاع می‌رساند ، از بدو شکل گیری کانال برزخ تکریت، خوانندگان زیادی ضمن تماس و ارائه مطالب سرشار از مهر و محبت ، از ارائه خاطرات ابراز خرسندی  نموده و از بیان خاطرات سایر آزادگان نیز استقبال نموده اند .

  ذیلا به چند مورد از پیامهای خوانندگان عزیز با اندکی تخلیص اشاره می‌گردد.

 

 

📩سلاااااام برادر خوبم ......  دست مریزاد بسیار زیبا و دقیق بیان کردی از صمیم قلب از خدای متعال برایت سلامتی وسربلندی آرزو میکنم .

ارادتمند؛ مازندران ؛ ساری ؛......

 

📩سلام بر .........

خیلی خاطراتت زیبا و دل نشینه و غمناک .

بی صبرانه هر روز منتظر قسمت بعدی هستم.

 ...........  شما اینجور خاطراتت رو به قلم تحریر در می‌آرید و اشک مخاطب را سرازیر

می‌خوام بدونم خاطراتت را یادداشت کردی یا در حافظه داری؟

 

 

📩سلام.....همیشه عاشق این بودم یکی برام از این خاطرات جنگ هشت ساله تعریف کنه وحتی ازخاطرات اسارت.

 

می‌گم اگر می‌شه به بقیه آزاده ها و همرزمانت بگو  آنها هم مثل شما خاطراتشون و یا بفرستن برا شما بگذارید تو این کانال یا خودشون مثل شما کانال بزنن.

 

📩 سلام ... با خواندن هر خطش به ایرانی بودنم افتخار می کنم ومی بالم...ممنونم از کانال بی نظیرتون... جاهایی هم با اشک می خونم...

 

📩سلام می‌دانم نوشتن این خاطرات سخت است اما باید مردم بدانند چه به شما گذشته شما همیشه برای ما افتخارهستی ....

 

📩 سلام برادر خدا نگهدارد باشه.🤲 خیلی استفاده بردیم. هر چند که درکش مشکله.

آفرین بر شما...

 

📩 سلام....بسیار قلم شیرین و.......

 مطالب شما  بسیار برای بنده مورد استفاده است......

 

📩 سلام ..... مطالب خاطراتتون راخواندم

و باخواندن خاطراتت دلموبردین

تواون فضای خوب جبهه وجنگ واسارت

خیلی عالی

وفیض بردیم.....

 

📩 سلام ....دست شما درد نکنه آقای حکیمی عزیز.🌹🌹🌹 تجدید خاطره شد. خصوصا چهره نورانی شهید پیراینده دل را جلا می دهد

 

📩 سلام ..... خیلی عالی

پیشنهادمی‌کنم خاطرات اردوگاه ۱۱ را بصورت کتاب درآورید.

خاطراتتون عالیه که باتمام جزئیات

مینویسید.

براتون آرزوی سلامتی وموفقیت راخواستارم

 

 

 📩سلام ممنون از شما که این قدر باظرافت می نویسید ..ما باید بدونیم .دنیا باید بدونه ... وتاسف من از اینه که چرا اینقدر دیر باید این حقایق به گوش ما برسه

 

📩سلام .... حتی  تلوزیون به خودش زحمت نمی‌ده از چهره زشت بعثی‌ها مستندی تهیه کنه و این حقایق رو بگه...خدا رو شکر به لطف این فضای مجازی و این کانالها مقداری با گذشته شما عزیزان آشنا شدیم....ممنونم که زحمت می کشید ..من باجون و دل کلمه به کلمه این روایتها رو می خونم و .....😭😭😭😭

 

 

بنده نیز متقابلا از الطاف بی شائبه همه عزیزان سپاسگزارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۴۲

سرویس داخل آسایشگاه ۲

 

از خواننده عزیز بابت مطالب چِندش آور عذر خواهی می کنم چون قصد دارم تا آنجا که امکان دارد به ریز مطالب بپردازم و احساس می کنم تا کنون به عللی به مطالب اینچنینی پرداخته نشده لذا از اینکه تحمل می‌فرمایید ممنونم.

حال تجسم کنید اگر فردی بالاجبار از سطل ذکر شده استفادهِ یرقانی و سرطانی کند ، حال جهت فرار از تنبیه و شکنجه احتمالی چه شگردی بکار برد که در امان بماند.......

قدر آزادی را بدانیم.

البته یک سنگ روشویی در ابتدای فضای ذکر شده بود که بعد از یکی دو سال آب هم در آن جریان افتاد هر چند آب دائم جریان نداشت ولی امکان وضو و مسواک نیز  کم و بیش فراهم شد.

در ارتباط با عدم امکان استفاده از توالت در شب این نکته را باید مد نظر داشت که ضمن عادت به این رویه با توجه به کمبود خورد و خوراک ، اسرا کمتر نیاز به دستشویی داشتند و معده بچه ها به مرور به این شرایط عادت کرده بود .

بعداز آمارگیری صبحگاهی به نوبت کل بند در یکی دوساعت باید از دستشویی های بند که جدیدا افتتاح شده بود استفاده می کردند و خود فرد باید رعایت می‌کرد تا دوستانشان از این امکان محروم نشوند چون به محض پایان وقت و سوت آمار هیچ کس جرأت حضور در دستشویی یا هر مکان دیگری نداشت.

بارها دیدم  افرادی را که با سر و روی آغشته به کف و صابون از حمام ، خود را به صف آمار رسانده اند.

یکی دو سال اول ، بند یک و دو از هم جدا بودند و به نوبت بیرون می آمدند ولی به مرور عراقی ها جهت راحتی خودشان مجبور شدند هر دو بند که روبروی هم واقع شده بود  را در یک  زمان در محوطه رها کنند.

بعد از این جریان برنامه دستشویی و حمام زمانبندی شد و هر آسایشگاه در نوبت خود از سرویسها در زمان محدود استفاده می کرد و صف دستشویی لحظه ای خالی نبود.

از همه بیشتر به مجروحین سخت می گذشت  مجروحینی که امکان استفاده از سنگ معمولی توالت نداشتند و واقعا چه سخت گذشت بر آنها و کم نبودند مجروحینی که از ناحیه هر دو پا جراحت داشتند.

علاوه بر آن در اغلب موارد آب کافی در اختیار نبود و باید با یکی دو لیتر آب ، ته آفتابه‌ای طهارت کرد

و چه خنده دار و غمبار که بچه ها جهت استفاده بهینه از این مقدار آب به یکدیگر آموزش می دادند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۰

سرویس داخل آسایشگاه  ۱

 

همچنان که در قسمت شصت اشاره شد  داخل هر آسایشگاه فضایی در حد ۱×۲ از ساختمان آسایشگاه مجزا شده بود که به عنوان دستشویی از آن استفاده می شد .

 قبل از غروب آفتاب که درِ آسایشگاه بسته می شد تا فردا صبح امکان خروج از  آسایشگاه از جمله برای استفاده از توالت وجود نداشت و اجبارا باید داخل سطل رفع حاجت می کردیم .

در ابتدا یک سطل پلاستیکی گوشه همان فضای اشاره شده تعبیه  و به مرور بچه‌ها با دوختن و سرِ هم کردن گونی، پرده ای تهیه و بر سردرِ آن آویختند.

تقریبا شش ماه اول از همان یک سطل استفاده می شد و باید مراقبت می‌کردیم تا قبل از صبح پر نشود لذا در این مدت امکان انجام طهارت وجود نداشت  ولی بعد از آنکه یک سطل دیگر اضافه شد امکان طهارات با حداقل مصرفِ آب امکانپذر شد.

البته استفاده از سرویس ذکر شده جهت اجابت مزاج در طول اسارت  امکانپذیر نبود و افراد باید مزاجشان را با اینگونه سرویس دهی اسارت وفق و هماهنگ می کردند.

در مقطعی یکی از مسوولین آسایشگاه ما که استوار ارتش بود و فردی فوق العاده سختگیر و افراطی و از عراقی ها هم عراقی‌تر و به اصطلاح کاسه داغتر از آش بود ، صبح به صبح ، سطل  ذکر شده را بازدید می کرد و اگر فردی به هر  علت مثلا اسهال و بیماری دیگری بالاجبار از سطل استفاده می‌نمود باید خود را برای تنبیه سخت آماده می‌کرد.

 وی اعتقاد داشت که تخلّی در فضای دربسته باعث شیوع  بیماری یرقان می‌شود و دائم این واژه را تکرار می کرد که یرقان پسرخاله سرطان.

البته استوار ذکر شده سِنی ازش گذشته بود و از نظر روانی در سلامت بسر نمی بردند و عراقی ها جهت فشار و اذیت و آزار بچه ها ، وی را بر آسایشگاه تحمیل کرده بودند.

آری ! ما اجازه و امکان استفاده از توآلت را هم نداشتیم .

حتی بازگویی خاطراتش هم برای ما استرس آور است .

خواننده عزیز بیایید قدر آزادی را بدانیم و خدا را شکر کنیم .

 انسان تا در مضیقه و محدودیت قرار نگیرد قدر آزادی را نمی داند.

صبح ، بعد از آمارگیری چند نفر مسوولیت داشتند سطلها را به توالتها منتقل و تخلیه کنند و این مسوولیت به نوبت به همه می رسید و باید بگوییم که یک عده ای هم البته همیشه داوطلب این مسوولیت بودند.

اکثر مواقع سطل ذکر شده لبریز می شد و در مسیر ، لباس بچه ها آلوده و نجس ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۰

حانوت یا فروشگاه

 

اقلامی که به اصطلاح خریداری می شد توسط یکی از نگهبانهای عراقی به عنوان مسوول فروشگاه یا "حانوت" با هماهنگی مسوولین مافوقش خریداری می شد.

یکی دیگر از اقلام مصرفی که بعضاً در اوایل تقریبا اجباری توزیع می شد سیگار بود که با توجه به محدودیت حقوقی ، بچه های سیگاری از سایر اقلام خوراکی محروم می شدند ولی بچه ها بلا استثناء هوای یکدیگر را داشتند .

هرچند اقلام خوراکی ، قابل توجه نبود ولی برای ما که به هیچ نوع خوراکی دیگری دسترسی نداشتیم به هر حال نعمتی بود.

البته همچنان که گفتم در ابتدا همه افراد درصدی از حقوق خود را به اقلام عمومی و خوراکی جمعی اختصاص می دادند که همه را در بر می‌گرفت.

توزیع سیگار نیز وسیله ای بود برای آزار و اذیت بچه ها در ابتدا به درخواست بچه های سیگاری جواب مثبت می دادند و در مواقعی نیز با عدم تهیه آن ، آنها را تحت فشار قرار می دادند .

این امر باعث شده بود تعدادی از دوستان که جهت کاستن از فشار اسارت روی به سیگار آورده بودند به مرور با سیگار خداحافظی کنند.

بچه ها در زمستان بیشتر احساس گرسنگی می کردند و از مسوول عراقی فروشگاه درخواست تهیه نان ساندویجی  می کردند که با توجه به حجیم بودن محموله نان و مشکل تهیه این حجم نان و یا مخالفت افسران مافوقشان در راستای سیاست گرسنه نگه داشتن اسرا مورد استقبال آنها قرار نمی گرفت ولی بسته به موقعیت زمانی در چند مورد محدود در اختیار بچه ها قرار می گیرد.

در زمستانها به علت سردی هوا و کمبود غذا گرسنگی بیشتر احساس می کردیم و یکی از راهکارها گرفتن روزه بود چون به هر حال اگر روزه هم نمی گرفتیم باز گرسنگی جای خودش بود.

 رسول خدا(صلی الله و علیه وآله) فرمود:

زمستان بهار مومن است از شبهای طولانی اش برای شب زنده داری و از روزهای کوتاهش برای روزه داری بهره می گیرد.

 لذا صبحانه و ناهار را به وعده افطار اختصاص می دادیم و شام را هم به عنوان سحری یا بعضا نان خالی با نمک که این یکی واقعا طعم و مزه خاصی داشت ، توصیه می کنم  تجربه کنید که  ارزش تجربه آن را دارد.

یاد امام علی ـ علیه السلام ـ می افتادی که در آخرین افطار، منزل ام کلثوم (س) به نان و نمک اکتفا نمود.

البته نگهداری غذای سهمیه برای افطار یا سحر و بعضا گرفتن روزه از نظر بعثی ها جرم محسوب می شد .

از نظر ارزش ریالی در آن سالها یادم هست که با کل مبلغ یک دینار و نیم امکان خرید یک قوطی یک کیلویی شیر خشک یا شش بسته سیکار بغداد وجود داشت .

لازم به ذکر است شیر خشک توزیع شده مختص بزرگسالان بود و روی آن واژه  "الاکبار" یعنی بزرگسالان قید شده بود و این نحوه توزیع شیر در عراق و احتمالا سایر کشورها بر خلاف ایران که شیر تازه توزیع می شود به نوبه خود دارای مزیتهایی از جمله طولانی شدن مدت زمان نگهداری،  راحتی حمل و نقل  و طعم آن است.

بچه‌ها با تجربه ای که داشتند از شیر خشکها ماست نیز تهیه می کردند و در این راستا از قرص مسکن به عنوان مایه ماست بهره می جستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۹

سایر برنامه های تغذیه ای اردوگاه

 

🍇 میوه

 

بعد از گذشت حدود یکسال برای اولین بار پرتقال آوردند و قبل از توزیع آن ، به هنگام آمارگیری با هزار منت و سوال که کدام از شما تا به حال پرتقال دیده است و... به هر آسایشگاه حدود ۷ عدد پرتقال دادند که به هر نفر یکی دو برش رسید.

 

به مرور  در فصل تابستان ماهیانه یکی دو بار انگور نیز می دادند که معمولا از ته مانده های بازار تهیه می کردند و اغلب انگورها فاقد خوشه بود.

 

نحوه تقسیم بین بچه ها هم بدین شکل بود که پس ازجمع آوری لیوانها  نفری حدود ۱۰ الی ۱۵ حبه انگور بین آنها توزیع می گردید.

تا آنجا که به یاد دارم یک بار هم به هر آسایشگاه به تعداد پرتقالهای ذکر شده انار توزیع کردند.

 

بعداز جریان آتش بس در فصل تابستان به هر آسایشگاه حدودا نصف قالب یخ نیز اختصاص می یابد که البته هیچ وقت ثابت و روزانه نبوده و مقدار آن نیز کفایت نمی کرد.

 

در اواخر خمره ای از جنس سفال بنام ‌"حبانه" که حدود ۳۰ الی۴۰ لیتر فضا داشت به هر آسایشگاه دادند که حکم آبسردکن داشت و بچه‌های آسایشگاهِ سه  بنا به رویه نامگذاری تولیدات نظامی و موشکی عراق توسط صدام ، آن را *عدنانِ دو نامگذاری کرده بودند.

 

علاوه بر موارد ذکر شده همچنان که در قسمت سی و نهم توضیح دادم ماهیانه به هر اسیر یک و نیم دینار یا در واقع ۱۵۰۰ فلس حقوق پرداخت می کردند که بسته به موقعیت ،  ۱۰۰ تا ۲۰۰ فلس آن را به عنوان سرانه آسایشگاه تحویل مسوولین آسایشگاه قرار می گرفت تا یکسری اقلام عمومی مورد نیاز آسایشگاه از قبیل عود و تیغ و... تهیه شود.

 

لازم بذکر است به هنگام حضور افسران بعثی جهت آمارگیری عصرانه به علت وجود سطل توالت و فضای غیر بهداشتی بعضاً بالاجبار باید عود روشن می کردیم .

 

مبلغی نیز به تهیه نخ و سوزن و بند کش  و مسواک و خمیر دندان و اقلام مورد نیازی که از نظر عراقی ها ممنوعه نباشد اختصاص می دادیم .

مواردی هم پیش می امد که بصورت جمعی در حد کل آسایشگاه ، شکر و شیر خشک خریداری و در طول ماه یکی دوبار بین کل آسایشگاه توزیع می شد و قضیه استفاده از المنت در همین موارد کاربرد داشت .

 

از دیگر اقلام خوراکی که امکان تهیه  محدودِ آن وجود داشت خرما و بعضا نوعی شیرینی بنام راحت الحلقوم و شیره خرما بود.

 

 

کنایه از عدنان خیر الله پسر دایی و برادر زن صدام و وزیر دفاع عراق که بدستور وی کشته شد و صدام برای لاپوشانی و تجلیل از وی نامش را روی یکی از محصولات دفاعی گذاشته بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۷

داستان سطل چای

 

نگهداری چای داغ در سطل پلاستیکی علاوه بر غیر بهداشتی بودن آن باعث می شد سطل به مرور کیفیت و مقاومت خود را از دست داده و پس از مدتی سوراخ شود.

لذا عداه ای در هر آسایشگاه از جمله این حقیر مسوولیت داشتند تا دست به لحیم کاری بزنند و با آب کردن نایلون  و پلاستیک که آنهم بصورت قاچاق حاصل می شد سطل ها را ترمیم نمایند.

 

وصله کاری سطلِ چای باعث شده بود وزن خالی سطل دو برابر شود.

 

عراقی ها هم خِسّت به خرج می دادند و در ابتدا که حدود سه عدد سطل به هر آسایشگاه داده بودند دو عدد از آن را به توآلت اختصاص دادیم و یکی هم به چای و دیگر از سطل خبری نبود.

 

در آسایشگاهی که ما حضور داشتیم یعنی آسایشگاه سه حدودا بعد از آتش بس ، سطل چای ، دیگر قابل ترمیم نبود و لذا پیشنهاد می شود  یکی از سطلهای دستشویی که با عرض معذرت بیش از دوسال به عنوان توالت از آن استفاده شده بود به عنوان سطل چای استفاده شود.

در ابتدا مخالفت می شود .

 

بنده که یکی از پیشنهاد دهندگان بودم سطل ذکر شده را بوسیله شن و خاک حسابی شسته و تمام رسوبات آن را تمیز نمودم که بعد از مشاهده دوستان در نهایت مورد موافقت قرار می گیرد.

 

 البته در چند شب اول عده ای از بچه ها از تحویل چای امتناع می ورزند ، خوب حق هم داشتند  باز عذرخواهی می کنم آخر با این حساب هر کدام از دوستان حداقل ۷۰۰ بار داخل این سطل رفع حاجت کرده بودند.

 

همزمان با دایر شدن چای به هر نفر یک عدد لیوان فلزی دسته دار ـ یک بشقاب و قاشق روی نیز تحویل داده شد که قاشق ها بهانه ای شد برای شکنجه بچه ها که انشاء الله به وقت خود به آن خواهیم پرداخت.

لازم بذکر است یکی از علل عدم رسیدگی و کمبودها بنظر این حقیر محدودیت  ارتش عراق بود و خود آنها نیز از امکانات چندانی برخوردار نبودند.

رژیم بعثی فقط در زمینه تجهیزات دفاعی تا دندان مسلح بود و مردم عراق نیز از امکانات رفاهی لازم برخوردار نبودند.

 

البته این نکته را هم باید در نظر داشت که مردم عراق  چندان درگیر تجملات نیستند و از رژیم غذایی ساده و سالمتری نیز پیروی می کنند که با مذاق ما چندان سازگار نیست .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۴۰