وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

قسمت 79 - حمام و نظافت

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۴۳ ب.ظ

حمام و نظافت

 

حدودا کمتر از  یکماه بعد از افتتاح اردوگاه ، ده دوش حمام اشتراکی بندهای ۱و۲ وهمچنین  بندهای۳و۴ راه اندازی شد و هفته ای یک آسایشگاه به نوبت از حمام استفاده می کردند.

 

آب گرم کل حمام از یک آبگرمکن معمولی برقی تامین می شد که در همان ابتدا  تمام و بجز نفرات اول بقیه که بیش از یکصد نفر  بودند باید در عرض تقریبا سه ساعت با آب سرد استحمام کنند.

 

ضمن اینکه یکی از دوشها متعلق به خود نگهبانها بود و آب گرم معمولا نصیب آنها می شد .

 

صابون در حد محدود در خود حمام توزیع می شد و لیف نیز از نوع الیاف خرما با همان ۱۵۰۰ فلس  تهیه می کردیم .

یادم هست اولین حقوق که دادند فکر کنم مبلغ  ۶۰۰   فلس آن را به خرید لیف حمام اختصاص دادیم .

در تابستان همیشه بامشکل کمبود آب چه برای استحمام چه برای شستشوی البسه و همچنین برای شرب مواجه بودیم .

 

در زمستان هم قبل از دوش گرفتن به علت سردی آب در ابتدا باید نفسهایمان را در سینه حبس می‌کردیم و سپس زیر دوش می رفتیم .

 

جهت شستشوی لباسها نیز هفته ای یکبار چند عدد تشت و مقادیری محدود پودر لباسشویی (برای هر تکه لباس یک قاشق) در اختیار آسایشگاه قرار می گرفت .

همکاری و ایثار بین بچه‌ها در همه زمینه ها موج می زد ، تعداد زیادی از عزیزان مجروح بودند  لذا  سرویس دهی به آنها از  جمله‌ی افتخارات بود .

یاد خاطره ای افتادم از شهید حسین پیراینده ، این خاطره را بعدها  در حالی که کنار ستون بالکون آسایشگاه سه ایستاده بود برایم تعرف کرد.

 

در روزهای اول دو نفر از نگهبانهای عراقی که جهت برق کشی ساختمان تازه تاسیس  سرویس بهداشتی از بیرون به اردوگاه آمده بودند با فراخوانی عراقی ها جهت کمک به نامبردگان، شهید پیراینده پیشقدم می شود .

از آنجایی که شهید پیرانده به زبان آذری تسلط داشتند از قضا یکی از عراقی های مذکور نیز آذری بوده و با هم همصحبت می شوند.

برقکار عراقی در حین صحبت از حسین سوال می کند (امام )خمینی ـ ره  بهتر است یا صدام که شهید پیراینده  به مضمون می گوید ؛ صدام ناخن چیده خمینی ره هم نمی شود .

در این حین نگهبانی که بالای داربست در حال برقکشی بوده از نگهبان  مخاطب سوال می کند که چه می گوید و درخواست ترجمه دارد . وقتی ترجمه می کند نامبرده از آن بالا سیم چین را بطرف شهید پیراینده پرت می کند که نگهبانِ مترجم با دست مانع از برخورد با ایشان می شود .

و در نهایت بامیانجیگری نگهبان آذری زبان قضیه فیصله می یابد و پیراینده را نصحیت می کند که اگر می خواهی زنده به کشورت بازگردی اینجا باید مواظب زبانت باشی.

لازم بذکر است اگر این قضیه به نگهبانان اردوگاه درز پیدا می کرد شهادت پیراینده حتمی بود ولی خواست خداوند چنین بود که بجای روز های اول در روزهای آخر پس از تحمل حدود چهار سال زجر و شکنجه به معشوق بپیوندد ـ روحش شاد و یادش گرامی باد.

شرح قصه شهید پیراینده فرصت دیگری می‌طلبد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی