۱۴ـ مصطفی
مصطفی ، نگهبانی هیکلی با قدی متوسط که سال ۶۶ به اردوگاه منتقل میشود.
یکی دو تا از دندانهای نیش او کج و معوج رشد کرده بود.
در ابتدا برخوردش با اسرا خوب بود اما در اثر همنشینی با سایر نگهبانها ، تحت تاثیر جو اردوگاه قرار میگیرد و از این رو به آن رو میشود.
قبلا توضیح داده شد که نگهبانها به مرور در قبال شخصیت و معنویت بچهها احساس کمبود میکردند و همین عقده حقارت آنها را وادار میکرد تا از قدرت خود استفاده کرده اسیر آزاری کنند.
البته این یکی از علل تغییر رفتار آنها بود.
آنها دچار دوگانگی شده بودند ، بیرون از اردوگاه و در سطح جامعه با حکومتی دیکتاتور و در اردوگاه شاید بر خلاف میل باطنی مجبور به برخورد خشن با عدهای اسیر که حق بودن آنها برایشان محرز بود.
آنها هم در واقع اسیر بودند اسیری بی اجر و مزد که بارها خودشان به آن اعتراف کردند .
✏️خاطرهای از برادر آزاده دکتر مسعود مولودی:
روزی یکی از اسرا که در زندان انفرادی بغداد اسیر بود به فرمانده زندان نسبت به اذیت و آزار او توسط سربازان عراقی شکایت میکند . آن فرمانده میگوید: چه آزاری به تو رساندهاند
آن اسیر میگوید: مرا با کابل زده اند
آن فرمانده میخندد و دستور میدهد او را از سلولش بیرون بیاورند ، سپس او را با خود به شکنجه گاه سربازان و مردم عراق میبرد در آنجا به او نشان میدهد که آنها با سربازان فراری خود و مردم عراق چه رفتاری دارند و آنها را چگونه شکنجه میکنند.
آن اسیر که این مسائل را برای ما تعریف میکرد ، گفت : من به محض اینکه رفتار شنیع شکنجه گرها را با عراقیها دیدم ، غش کردم و پس از مدتی در سلول خود به هوش آمدم .
نگهبانها در گفتگوهای موقتی که گاهی با اسرا پیش میآمد پی به واقعیتهایی برده بودند که تحمل این وضعیت برایشان سخت مینمود ، مثلا وقتی متوجه میشدند که خدمت سربازی در ایران چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ بر خلاف ارتش عراق که تا پایان جنگ ادامه دارد ، دوسال است متعجب میشدند
از این طرف خیل عظیم بسیج مردمی و حضور داوطلبانه در جنگ
و از طرف دیگر اعدام گسترده به جرم فرار از خدمت در ارتش عراق.
....ادامه دارد