وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲۰ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

سوزاندن با اُتو به جرم فرار۱

 

چند روز بعد از جریان شکنجه‌ی عده‌ای به جرم  تیز کردن قاشق و به روایتی ۲۷ خرداد ۶۶ شکنجه گران بعثی که از شکنجه بچه‌‌ها فارغ می‌شوند پروژه‌ی دیگری را کلید می‌زنند.

 

تلاش آشپزها برای فرار

 

تلاش آشپزها برای فرار یا کمک آنها به عده‌ای جهت فرار اتهام جدیدی است که بعثی‌ها به سرکردگی عدنان به بچه‌های آشپزخانه می‌زند تا بساط شکنجه‌اشان همچنان پهن باشد.

 

وجود موانع متعدد اطراف اردوگاه ۱۱ تکریت از جمله چندین ردیف سیم خاردار در عرض ۱۷ متر و عبور برق فشار قوی از میان آن به دلیل حضور غواصان آموزش دیده و خط شکن در این اردوگاه و همچنین تجربه بعثی‌ها در مواجهه با فرار اسرا در سایر اردوگاه‌ها آنها را بر آن داشته تا تمام تدابیر امنیتی لازم را در این اردوگاه اندیشیده و پیاده نمایند.

 

از طرفی با توجه به مخفی نگه داشتن اسرای این اردوگاه احتمال می دادند که عده‌ای با فرار قصد افشای اسامی مفقودین را داشته باشند.

همچنان که در اواخر تعدادی از دوستان چنین قصدی را دارند ولی به علت غیر ممکن بودن فرار از این اردوگاه این نقشه را در مکان دیگری اجرا می‌کنند که پس از فرار و گرفتار شدن جهت شکنجه و نگهداری مجددا سر از اردوگاه ۱۱ تکریت در می‌آورند.

با همه این تدابیر باز رژیم بعث همچنان که در مناطق مختلف عملیاتی امکان عملیات رزمندگان اسلام را غیر ممکن می‌دانستند و باز شاهد شکستن خطوط دفاعی خود بودند در این زمینه نیز اطمینان کافی از تدابیر امنیتی خود نداشته و ترس هر گونه اقدامی از سوی اسرای در بند خواب را از چشمشان گرفته بود.

عدنان شکنجه گر بعثی با توجه به اینکه به زبان فارسی تسلط داشت اردوگاههای زیادی را تجربه کرده بود و تجربیاتش را اینجا پیاده می‌کند.

در ساختمان آشپزخانه که در فضای مابین چهار بند واقع بود و به سایر بندها دسترسی نداشت حدود ده الی ۱۱ نفر از بچه‌هایی که در آشپزی مهارت داشتند در آنجا به کار گرفته می‌شوند.

ادامه دارد . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۰۸:۵۴

قاشق  بهانه‌ای برای شکنجه۲

 

عدنان از سمت راست یعنی ساکنین پشت پنجره شروع کرد

یکی یکی قاشقها را محکم به صورت صاحبش می‌کشید ، اگر صورت فرد خراش برمی‌داشت به بیرون منتقل و منتظر شکنجه می‌ ماند .

یادم هست که من روبروی دوستی از بچه‌‌های استان همدان ایستاده بودم.

 

 آقای خسرو به نظر ،  روی زرد و رنگ پریده و بدن استخوانی و نحیفی داشت .

عدنان دُم قاشق یا لبه ماشین تیغ را بر صورتش کشید .

صورتش چاک سطحی برداشت و کمی خون جاری شد.

برای ما که نفرات آخر بودیم زمان به کندی می‌گذشت.

ظاهر قاشق نشان می‌داد که ما در امانیم.

 

چند نفر دیگر نیز به همین شیوه به او ملحق شدند.

آنها را به بیرون منتقل و اینقدر با چوب و کابل بر دستانشان زده بودند که دستهایشان دو برابر شده بود و به رنگ زغال .

دست انسان به علت دارا بودن بیشترین مفاصل ، در صورت ایراد ضربه بیشترین درد را تجربه می کند و بهبودی آن نیز زمان زیادی می‌طلبد

آنها بیرحمانه می زدند .

دردها تازه بعدا شروع می شود

هنوز چهره رنگ پریده و مظلوم و دستهای ورم کرده اش در نظرم هست وقتی گردنش را کج گرفته بود و از در آسایشگاه وارد شد و نای آه و ناله کردن هم نداشت .

شنیدم آقای به نظر چندی پیش در اثر تصادف مرحوم شده اند ، خدا با شهدا محشورش کند.

یکی دیگر از عزیزانی که در این جریان به همین شیوه شکنجه شدند شهید مهدی احسانیان است که در آسایشگاه ۶ با تنی مجروح حضور داشتند.

شهید احسانیان چندی بعد در اثر شکنجه به شهادت می‌رسد.

ضرب و شتم به علت تیز کردن قاشق و به اتهام حمله به بعثی‌ها موضوعی بود که خود بعثی‌ها نیز مطمئن بودند که همچون برنامه‌ای در کار نبوده زیرا اگر از این موضوع ترس داشتند طبیعتا باید  برای همیشه قاشقها را جمع آوری می‌کردند و از طرفی اتفاقا قاشقهایی که زوائد آن را با سایش از بین برده بودند صاحبینشان از شکنجه در امان ماندند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۰۸:۵۳

قاشق، بهانه‌ای برای شکنجه۱

 

 اواخر خرداد و به روایتی ۲۴ خرداد سال ۶۶ توزیع قاشق بین افراد بهانه‌ای می‌شود تا موجبات آزار و شکنجه بچه‌ها فراهم شود.

قاشقها از جنس روی بود و به دلیل عدم پرداخت و گرفتن پلیسه های اطراف دسته یا دُم آن زائده های تیزی داشت که در بدو تحویل اکثر بچه‌ها با ساییدن به کف و دیوار سیمانی به اصطلاح آن را پرداخت کرده بودند تا هم شکیل‌تر شود و هم تیزی آن بر طرف شود.

بعضاً هم برای نشانه گذاری .

در ابتدای توزیع قاشقها هر کس قاشق شخصی داشت و نزد خود نگهداری می‌کرد ولی به مرور قاشق از جنبه شخصی خارج شد.

از قضا یکی از جاسوسان بُزدل و ترسو با اینکه از نیت بچه‌ها یقین داشته برای خوش خدمتی به بعثی‌ها گزارش می‌دهد که بچه‌ها قصد شورش دارند و با تیز کردن قاشقها می‌خواهند به شما حمله کنند.

در خصوص جاسوسی و علل آن انشاءالله در فرصتی دیگر به آن خواهیم پرداخت.

از طرفی حدودا همزمان با توزیع قاشق به هر نفر یک ماشین تیغ دستی به همراه یک پیاله و فرچه خمیر  ریش تحویل دادند که بعضی از دوستان لبه‌های ضامن فلزی ماشین که روی تیغ جای می‌گیرد را جهت عملکرد بهتر شکسته و جدا می‌کنند.

استحضار دارید که ضامن در ماشین تیغ برای اصلاح موهای بلند عملکرد خوبی نداشته و باعث تجمع مو زیر لبه تیغ می‌شود و دائم نیاز به تمیز کردن دارد و برای ما که مجبور بودیم در وقت محدود تمام موهای بدنمان را بلااستثناء با تیغ بزنیم بهتر بود لبه ضامن را جدا کنیم .

هر چند که کار با آن خطرناک بود ولی در شرایط غیر عادی  باید امور را به اصطلاح سبک سنگین کرد.

البته بعد از مدتی ماشین های تیغ را جمع آوری و حدود ده ماشین تیغ در اختیار هر آسایشگاه  گذاشتند.

به هر حال بعثی ها که دنبال کوچکترین بهانه‌ای برای تنبیه بچه‌ها بودند با هجوم به آسایشگاهها سوژه های خودشان را انتخاب می کردند.

البته این واقعه قطعا در یک روز اتفاق نیفتاده و تقریبا هر روز برای یک بند یا   آسایشگاه به اجرا در می‌آید تا شکنجه‌گران بعثی در روزهای متوالی سرگرم باشند.

داستان شکنجه بعثی‌ها و نحوه برخورد و ماجرای آن برای هر آسایشگاه نیز داستان متفاوتی دارد.

اما در آسایشگاهی که ما حضور داشتیم یعنی آسایشگاه سه بعثی‌ها به سر کردگی عدنان وارد آسایشگاه شده و دستور داد همه ، قاشقها و ماشینهای تیغشان در دست داشته باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۸:۵۱

شنا در خون

 

در فروردین ماه سال ۶۶ سرهنگ خلبان محمد وارسته و سروان خلبان خسرو ادیبی و یک افسر نیروی زمینی ارتش جهت مخفی نگه داشتن آنها به اردوگاه ۱۱ منتقل و در آسایشگاه سه اسکان داده می‌شوند.

علت اسکان افسران در آسایشگاه سه همچنان که قبلا ذکر شد به علت قرار گرفتن این آسایشگاه روبروی اتاق نگهبانی بعثی‌ها و در جهت اشراف و کنترل بیشتر آنها بود.

افسران و درجه داران ارتش طبق کنوانسیون ژنو دو الی سه برابر افراد عادی از حقوق به اصطلاح ماهیانه برخوردار بودند .

هرچند که مبلغ  ذکر شده  یعنی سه الی پنج دیناری که تحت عنوان بُن‌های کاغذی به افسران می‌دادند ارزش چندانی نداشت ولی از میان آن عزیزان بودند افرادی چون سرهنگ وارسته و سرگرد سمندریان که از بذل و بخشش آن به افراد نیازمند دریغ نمی ورزیدند

در میان افسران جناب سرهنگ وارسته از همه ارشدتر بود و گاهی وقتها در ساعاتی که بچه ها داخل آسایشگاه بودند به ایشان اجازه قدم زدن در محوطه را می دادند.

بر همین اساس ایشان کم و بیش شاهد ماجراها و شکنجه های بچه ‌ها بودند .

 

در اینجا به یک مورد از خاطراتی که از زبان خودشان شنیدم اشاره می کنم .

 

یک روز که در محوطه قدم می زدم یکی از بچه‌ها را داخل حوض آبی که روبروی اتاق نگهبانی عراقی ها واقع بود انداخته بودند و او را می زدند .

عدنان شکنجه‌گر معروف با نبشی به سر ایشان می زد ، بنده خدا هم برای اینکه از ضربه نبشی در امان باشد سر خود را به زیر آب می برد وقتی نفسش تمام می‌شد و سرش را از زیر آب بیرون می‌آورد. عدنان بلافاصله نبشی را بر فرق سرش فرود می‌آورد .

بین دو انتخاب برای ملکوتی شدن مخیر بود.

غرق شدن در حوض خون

پذیرش عمود آهنی و شکافتن سر .

و او هر دو را پذیرفت .

 

شکنجه گر بعثی اینقدر این عمل سفاکانه را تکرار کرد تا آن عزیز در آب با فرق شکافته غرق شد و آب حوض شد دریایی از خون ....

مانند مقتدایش ابوالفضل العباس ـ علیه‌السلام ، اما نه با لب تشنه ، سیرابِ سیراب..... نه از آب فرات ،  از آب دجله*

 

در کجای تاریخ چنین جنایاتی را سراغ دارید..

وقتی در میدان جنگ ترسو و بزدل باشی و در برابر اراده‌های آهنین رزمندگان اسلام  خوار و زبون.

آری با اسیر در بند هر کاری می شود کرد .

 

* آب اردوگاه از رودخانه دجله  که در نزدیکی شهر تکریت جاری بود تامین می‌شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۹ ، ۰۸:۵۰

هـمدلـــی

 

... یا همان جریان کشیدن لایه نازک صابون روی شیشه پنجره جهت ممانعت از مه گرفتگی که قبلا ذکر شد .

موارد دیگری هم بود که به خلاقیت بچه‌ها ارتباطی نداشت و هنرمندی بچه‌ها را می‌رساند که به وقت خود اشاره خواهد شد.

اینها همه در سایه وحدت و همدلی بچه‌ها حاصل می شد.

در جامعه خودمان هم اگر این همدلی وجود داشت تحریمها قطعا اثری کمتر و خلاقیت و نوآوری بیشتری بدنبال داشت.

 

اما چه کنیم که ما امروز دچار حیله و فریب دشمن شده ایم و بجای اتحاد و همدلی پنجه بر صورت یکدیگر می‌کشیم و انرژی خود را صرف امورات بیهوده و دعواهای بی‌حاصل جناحی می‌کنیم

در چنین وضعیتی به نوآوری و خلاقیت مورد انتظار دست نخواهیم یافت.

این فضای غیر دوستانه ای که امروز جامعه ما به آن مبتلاست قطعا کار دشمن است که برادر را در مقابل برادر قرار داده.

چقدر وقت مفید و انرژی خود را صرف شایعه پراکنی و ارسال اخبار راست و دروغ بر علیه یکدیگر می کنیم .

زمانی دزدان بیت المال پرو بال می‌گیرند که دوستداران انقلاب به خودشان مشغول باشند.

اگر بیدار نشویم نباید انتظار داشته باشیم دستی از غیب همیشه ما را یاریگر باشد.

 

از مواردی که شاهد آن بوده ایم خصوصا در این چند سال اخیر افرادی که در هیچـکدام از جناحبندی های سیاسی داخل نظام حضور نداشته و در طی سالهای گذشته مطرود بوده اند در نتیجه همین دعواهای سیاسی ما پر و بال گرفته‌اند و از آب گل آلود ماهی مقصود می‌گیرند و به ریش همه ما می‌خندند.

سوال اینجاست که آیا وقت آن نرسیده که از این دعواها فشل کننده دست برداریم.

فاعتبروا یا اولی الابصار

 

بگذریم ، برگردیم به قصه خودمان .

 

یادم هست یکی از دوستان سر درد شدیدی گرفته بود نگهبان میانسالی بنام عَبِد که حالا نسبت به بقیه  متعادل تر بود آمد پشت پنجره و از دوست ما که روبروی پنجره دستانش را بر سر گرفته بود سوال کرد «ها اشبیک ؟» یعنی چته ؟ دوست ما هم که فکر می کرد که شاید حس ترحم نگهبان گل کرده و حتما مُسکنی چیزی می‌آورد  گفت سرم درد می کند.

نگهبان هم گفت  سرت درد می کنه؟ بزن به دیوار .

این هم یک نوع روش درمان سر درد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۹ ، ۰۸:۴۹

کمبودها و خلاقیت

 

در اسارت امکان استفاده از امکانات بیرون و دنیای آزاد وجود نداشت و ما به مثابه انسانهای اولیه جامعه خود را بادست خود ساخته و پیش می‌بردیم

به عنوان مثال ترکشهایی که به بدن بچه‌ها اصابت کرده بود به مرور به سطح پوست می‌آمد و بچه ها زمانی که تیغ اصلاح می‌دادند با شکافتن پوست ، ترکشها را از بدن افراد خارج می‌کردند.

 

یکی دیگر از ابتکارات اعصاب کشی دندان بود که البته این مهم فقط در آسایشگاه سه به عنوان اتاق عمل امکانپذیر بود.

آسایشگاه سه مدتی محل اسکان خلبانان و افسران بود و عراقی‌ها در ابتدا دست و دلبازی کرده یکی دو دستگاه چراغ خوراکـپزی علاءالدین جهت دم کردن چای در اختیارشان گذاشته بودند که پس از مدتی پشیمان شده و پس گرفتند.

 دندانپزشک تجربی ما  قطعه ای از خار جدا شده از سیم های خاردار را با استفاده از چراغ ذکر شده حسابی داغ و سرخ می‌کرد و در سوراخ دندان طرف وارد و این عمل را چند بارتکرار تا عصب دندان کاملا  سوخته و به اصطلاح اعصاب کشی شود که البته موثر هم واقع می‌شد و چاره‌ای جز این هم نبود زیرا بچه ‌ها آموخته بودند که درخواست دارو و درمان برای درد دندان امر مسخره‌ای است و ممکن است تنبیه هم بدنبال داشته باشد.

کمبود ها همیشه باعث خلاقیت می‌شود.

 

خلاقیتهایی نظیر درست کردن کفش با شلینگ سِرم و کمربند شلوار با استفاده از کفی بلا استفاده کفش کتانی .

درست کردن سوزن با سیم خاردار با سایش آن به دیوار سیمانی و حتی سوراخ کردن آن .

درست کردن جوهر خودکار با استفاده از گوگرد حاصل از سوزاندن کش شلوار و درست کردن محلولی غلیظ با آب و  تزریق آن به خودکارهای بلا استفاده بعثی‌ها .

بعضی از بچه‌ها تحت عناوینی به اتاق نگهبانی بعثی‌ها بصورت محدود رفت و آمد داشتند لذا خودکارهایی که احیانا جوهرش تمام می شد را از سطل زباله جمع آوری و مخفیانه به آسایشگاه می رساندند.

درست کردن تخته سیاه با استفاده از پارچه  ـ نایلون و صابون

با آغشته کردن سطح پارچه با صابون خمیر شده و قرار دادن پارچه داخل نایلون و صاف کردن سطح پلاستیک و در واقع پخش نمودن خمیر صابون بصورت یکسان در سطح پارچه می‌توانستیم با وسیله‌ای مانند دم قاشق روی آن بنویسیم  و با صاف کردن دوباره سطح آن مجددا استفاده نماییم .

ادامه دارد . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۰۸:۴۸

وصیت‌نامه شهید کورش حیدری

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 انا لله وانا الیه راجعون

 بنام خداوند بخشنده ومهربان

 بنام یگانه عالم بشریت وصیت خود را مى نویسم :

اینجانب کورش حیدرى فرزند حسن متولد۱۳۴۶ صادره از شیراز به شماره شناسنامه ۴۹۵.

از خواهرانم و برادرانم و پدر و مادرم حلال بودى مى‌طلبم .

و همچنین ازخویشاوندانِ خویش

 اگر هر گونه ناراحتى از اینجانب سرزده است ببخشایند که سوى ملکوت مى‌روم بنده گنهکار خجل نباشم.

 از دوستان و همسایه‌ها هم حلال بودى مى‌طلبم و اگر که در این نبرد شهید شدم به مادرم وصیت مى‌کنم که گریه نکند زیرا به قول معروف که مى گویند مرا در روز محنت یاریم ده و گرنه در روز شادى وقت بسیار است و من هم مانند دیگر انسانها .

مى روم که آماده شوم براى روز رستاخیز

من چیزى ندارم ولى صحبتى که با خانواده ام دارم این که در آرامش کامل بسر برند و ناراحتى نداشته باشند.

 و از دولت جمهورى اسلامى خواهانم که این زینب داغدار را دلدارى دهد و آنان را در راه علم و معرفت و اسلام خط مشى دهد

و از دولت خواهانم که به دانش آموزان رسیدگى کنند و هرگونه کمبودى‌دارند به‌آن‌ها امکان دهند و تا ایران ماهمانند دژى مستحکم برروى جهانخواران سد شود و دولت اسلامى با پرچم الله اکبر در اهتزاز باشد و مردم را تا ظهور امام زمان (عج)آماده سازید که وقتى امام زمان ظهور مى کند دیگر در جامعه فساد تباهى نباشد

 از بچه‌هاى گروه مقاومت مسجدمان هم حلال بودى مى طلبم و اگر وقتش را داشتید هفته اى یاماهى یکبار در مزارم بیایند و فاتحه‌اى بخوانند شاید خداوند ازسر گناهانم بگذرد

و وصیتى که دارم به مردم البته به مردم بگویید من وصیت ندارم سپاه محمد (ص) وصیت دارد که اى مردم قدرتمند و استوار و با دلهاى آکنده از ایمان پرباشد که نوید پیروزى رابراى شما شهید پروران ایران جواب مى‌دهند و میرویم و با امام خودمان حسین بن على(ع) وداع مى کنیم وسینه مى زنیم و یزیدیان و اهل کوفه را به قهر عذاب الهى مى‌اندازیم و جامعه‌مان را اجتماعى از مؤمنین در راه حق بسازیم

دیگر عرضى ندارم بجز اینکه با تن خاکى خود توانسته باشم درجبهه حق وعلیه باطل کارى ناچیز انجام داده باشم والسلام علیکم ورحمة‌الله و برکاته این ‌بود از بنده اى خجل وشرمنده در صف شهیدان

 وصیت نامه شهید کورش حیدرى اعزامى ازشیراز ۶۵/۹/۲۹

درضمن اگر به کسى بدهکار بودم یادتان نرود چون الان یاد ندارم که به کسى بدهکار باشم وفکر هم نمى‌کنم ولى یادتان باشد التماس دعا .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۰۸:۴۵

انَا مُسلم ۲

 

.. نمی داند که دشمن به جرم  مسلمان بودنمان به خاک ما تجاوز کرد.

 

تیر به قسمت راست مغزش نفوذ و بینایی و کنترل ادرارش را از دست می‌دهد و همچنین قدرت کلامی اش را مختل می‌کند.

در بصره عراقی ها با چکمه روی سر مجروح و غرق به خونش می‌روند و او را بسیار مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند.

 

سری که غرق به خون است ، شاید این هم نوعی مداوا  و درمان است ...

 به علت بهم خوردن سیستم کلامی ، لهجه عادی خود را فراموش و کتابی صحبت می‌کند و هنگامی که بعثی ها او را می‌زنند می‌گوید:

چرا می زنید ـ شکایتت را به مولا علی(ع) می‌کنم ...

 

شهید حیدری جوانی ۱۹ ساله علی رغم اینکه هنوز محاسنی چندانی نداشت ولی درچهره نشان می داد که محاسن خلوتی دارد از طرفی باند بزرگی بر سرش بسته بودند که تداعی عمامه می‌کرد و لذا بعثی ها او را مسخره و خطاب می‌کردند؛ ها رفسنجانی ، ها رفسنجانی و قهقه مستانه سر می دادند.

شاید هم قیافه جدید او باعث خشم بعثی‌ها شده باشد.

 

به هنگام عزیمت به اردوگاه و عبور از تونل معروف به مرگ از آنجا که چشمش درست نمی‌دید و به خاطر جراحت سر تعادل لازم را نداشت .

بچه های همراهش او را تا نزدیکی درِ آسایشگاه همراهی می‌کنند ولی به علت ضرب و شتم شدیدِ بچه‌ها ، کورش از دست آنها جدا و در آستانه در به علت عدم دید کافی حیران که با عدنان شکنجه گر معروف روبرو می‌شود .

عدنان هم با زدن لگد محکمی به کمر ایشان باعث می‌شود در آستانه در با صورت به زمین بخورد.

 

آه آه خدایا ...

با تنی مجروح ، بدنی زخمی و کبود از ضربات کابل و.... چشمی نابینا ، مسافری تازه از راه رسیده  از سفری دوماهه ، از بصره و استخبارات و الرشید اینگونه در آستانه در به او خوش آمد می گویند.

 

حدود سه ماه نیز در اردوگاه مهمان بود در ماه های اولی که دائم  پیر و جوان سالم و مجروح  از سهمیه ضرب و شتم و شکنجه برخوردار بودند .

نهایتا این شهید عزیز به علت بحرانی شدن وضعیت جسمی به بیمارستان صلاح الدین منتقل لکن به علت عفونت شدید در تاریخ ۶۶/۲/۱۱ برای همیشه اردوگاه را ترک و داغش بر دل همسفرانش می‌ماند

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۹ ، ۰۹:۰۰

  انَا مُسلِم ۱

 

چه کسی باور می کند جدا کردن فیکساتور ( آتلی که بوسیله گذراندن چندد عدد پیچ در استخوان عضو شکسته شده آن را ثابت نگه می‌دارد تا استخوان جوش خورده و ترمیم شود)  و درآوردن پیچ های شش گانه آن از  میان استخوانهای پای دو آزاده یزدی بدون استفاده از ابزار پزشکی و داروی بیهوشی و صرفا بوسیله یک انبر دست و زور بازو و ثابت نگه داشتن بدن نامبردگان توسط هفت الی هشت نفر سرباز .

اینکه بعثی ها چگونه راضی شدند این دو مجروح را بدین شکل مداوا کنند جای تعجب دارد هر چند که هر دو آنها هنوز هم با مشکل راه رفتن دست و پنجه نرم می کنند و یکی از آنها با دو عصا رفت و آمد می کند.

 

عزیزی داشتیم که روده هایش را از دست داده بود و عمل تخلیه را از ناحیه سوراخی که در قسمت راست شکمش ایجاد کرده بودند با نصب کیسه ای نایلونی  یکبار مصرف صورت می‌گرفت و چه بسا با یک کیسه طول دوران اسارت را گذراند.

چقدر زجر می‌کشید وقتی دوستانش با افتخار به شستشو و نظافت کیسه می‌پرداختند تا مجددا مورد استفاده قرار گیرد.

شنیدم  ایشان در اثر خوراندن پودر رختشویی توسط بعثی‌ها زیر شکنجه روده هایشان را از دست دادند.

وقتی یاد برخورد افسران بعثی با مجروحین خودشان در خطوط نبرد می‌افتم  باورم می‌شود که آنها با مجروحین ما با رأفت و انساندوستانه برخورد کرده اند و در همان ابتدای اسارت آموختم که نباید توقعی بیجا داشت .

 

اَنَاْ مُسلِم

 

یکی دیگر از مجروحین که به علت عدم رسیدگی و ضرب و شتم بجای مداوا آسمانی شد شهید کورش حیدری بچه شیراز بود.

این شهید غریب به اتفاق تنی چند از رفقای محلشان از شیراز اعزام و  در عملیات کربلای چهار یعنی مورخ ۶۵/۱۰/۴ هنگامی که به محاصره در آمده بودند در حالی که دستهایش را بالا آورده  فریاد می زند .

" اَنا مسلم "  مورد اصابت گلوله واقع و اسیر می‌شوند .

گلوله همزمان به دست راست و گوش و نهایتا به سرش اصابت می کند.

خون از گوشش بیرون می‌زند.

 

انا مسلم ‌؛ یعنی اولین اعتراف به بزرگترین اتهام

 

می گوید : انا مسلم  نمی‌داند که از نظر حزب بعث جرمی بالاتر از این نیست .

 

انا مسلم یعنی من هم مثل تو مسلمانم اما نمی داند که چیزی که در قاموس حزب بعث و صدام معنی ندارد مسلمانی است

 

... ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۹:۰۰

اردوگاه و مجروحین

 

آن تعداد از عزیرانی که از ناحیه پا قطع عضو بودند توسط  یکی از دوستان که در کارگاهی واقع در بند یک به امور نجاری مشغول بود عصایی تهیه و در اختیارشان قرار می‌گرفت .

 مجروحینی هم بودند که از نواحی دست و پا جراحت داشتند ولی چون سرپا بودند به بیمارستان منتقل نمی‌شدند و در الرشید و اردوگاه هم که همچنان که ذکر شد امکانات امدادی چندانی در اختیار نمی گذاشتند لذا این دسته از مجروحین بدلیل عدم معاینه و معالجه برای همیشه نواقصی در اعضایشان ایجاد می شد.

مثلا دست تعدادی از دوستان که در جبهه آسیب دیده و استخوانش شکسته بود در همان حالت جوش خورده و دیگر امکان اصلاح آن وجود نداشت .

دوستانی هم بودند که به علت عدم رسیدگی دست و پایشان عفونت و در نتیجه منجر به قطع آن می‌شد.

 

بعد از مدتی ساختمانی در بند معروف به آشپزخانه به بهداری یا درمانگاه اختصاص داده می‌شود و تعدادی از بچه‌های خودمان که در امور پزشکی و درمانی دستی داشتند و یا در جبهه امدادگر بودند با نظارت بعثی‌ها و با کمترین امکانات به درمان مجروحین و بیماران می‌پرداختند.

 

 ارزانترین و فراوان ترین کالای پزشکی  سرنگ است که از  آنهم مضایقه می‌کردند و باعث می شد با یک سر سوزن به چند بیمار تزریقات صورت پذیرد .

البته چند روز یکبار پزشک عراقی به اردوگاه می آمد که او هم هیچـگونه اختیاری نداشت و کمبود دارو مشکل اصلی بود و انبوه بیماران ، مخصوصا در فصل زمستان که اکثر بچه‌ها به علت عدم پوشش مناسب و تغذیه ناکافی یا دچار سرما خوردگی و عفونت می‌شدند یا دچار اسهال خونی.

خیلی وقتها هم که در صف بیماران قرار می گرفتی تا به درمانگاه منتقل شوی ابتدا نگهبان بند معاینه ای می کرد و در واقع کار کارشناس تریاژ در بیمارستان را انجام می‌داد و با چند سیلی به اتهام تمارض یا در جهت اولویت بندی بیماران جواب می‌شدی .

اگر هم به درمانگاه اعزام می‌شدی دکتر بیماران مختلف را همه با یک نوع دارو که معمولا چند عدد قرص گچی بود ویزیت می کرد.

چه کسی باور می کند  عزیزانی که به علت عفونت و سیاه شدن پایشان ، در همان اردوگاه بدون داروی بیهوشی با اره پایشان را قطع کردند.

چه کسی باور می کند جدا کردن ...

 

...ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۹ ، ۰۹:۰۰