قسمت 101 - انا مسلم 2
انَا مُسلم ۲
.. نمی داند که دشمن به جرم مسلمان بودنمان به خاک ما تجاوز کرد.
تیر به قسمت راست مغزش نفوذ و بینایی و کنترل ادرارش را از دست میدهد و همچنین قدرت کلامی اش را مختل میکند.
در بصره عراقی ها با چکمه روی سر مجروح و غرق به خونش میروند و او را بسیار مورد ضرب و شتم قرار میدهند.
سری که غرق به خون است ، شاید این هم نوعی مداوا و درمان است ...
به علت بهم خوردن سیستم کلامی ، لهجه عادی خود را فراموش و کتابی صحبت میکند و هنگامی که بعثی ها او را میزنند میگوید:
چرا می زنید ـ شکایتت را به مولا علی(ع) میکنم ...
شهید حیدری جوانی ۱۹ ساله علی رغم اینکه هنوز محاسنی چندانی نداشت ولی درچهره نشان می داد که محاسن خلوتی دارد از طرفی باند بزرگی بر سرش بسته بودند که تداعی عمامه میکرد و لذا بعثی ها او را مسخره و خطاب میکردند؛ ها رفسنجانی ، ها رفسنجانی و قهقه مستانه سر می دادند.
شاید هم قیافه جدید او باعث خشم بعثیها شده باشد.
به هنگام عزیمت به اردوگاه و عبور از تونل معروف به مرگ از آنجا که چشمش درست نمیدید و به خاطر جراحت سر تعادل لازم را نداشت .
بچه های همراهش او را تا نزدیکی درِ آسایشگاه همراهی میکنند ولی به علت ضرب و شتم شدیدِ بچهها ، کورش از دست آنها جدا و در آستانه در به علت عدم دید کافی حیران که با عدنان شکنجه گر معروف روبرو میشود .
عدنان هم با زدن لگد محکمی به کمر ایشان باعث میشود در آستانه در با صورت به زمین بخورد.
آه آه خدایا ...
با تنی مجروح ، بدنی زخمی و کبود از ضربات کابل و.... چشمی نابینا ، مسافری تازه از راه رسیده از سفری دوماهه ، از بصره و استخبارات و الرشید اینگونه در آستانه در به او خوش آمد می گویند.
حدود سه ماه نیز در اردوگاه مهمان بود در ماه های اولی که دائم پیر و جوان سالم و مجروح از سهمیه ضرب و شتم و شکنجه برخوردار بودند .
نهایتا این شهید عزیز به علت بحرانی شدن وضعیت جسمی به بیمارستان صلاح الدین منتقل لکن به علت عفونت شدید در تاریخ ۶۶/۲/۱۱ برای همیشه اردوگاه را ترک و داغش بر دل همسفرانش میماند
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.