وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲۶ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

برنامه های غذایی اردوگاه ( چای)

 

🍮چای

بعد از حدود پنج الی شش ماه  ، چای در برنامه غذایی اردوگاه قرار می گیرد.

مقدار مصرف چای خشک و سهمیه هر اسیر.

یک بسته نیم کیلویی چای برای حدود هزار نفر در دو دیگ آب جوش که به هر نفر حدوداً نصف لیوان معمولی کمتر ـ بیشتر ، چای می رسید که تقریبا راضی کننده بود.

روش دم کردن و در واقع پخت چای هم بدین شکل بود که نیم کیلو چای را در دیگ آب ، جوشانده و قبل از غروب آفتاب و در واقع قبل از پایان آزاد باش و انتقال اسرا به بندها بین آسایشگاهها توزیع می شد.

کلا بعد از آمارگیری پایان روز که افسر نگهبان از بیرون اردوگاه جهت ثبت و ضبط آمار اسرا مراجعه می‌کردند حق باز کردن درِ آسایشگاهها بدون اجازه و هماهنگی وجود نداشت و توزیع شام و چای و هر امر دیگری باید قبل از اخذ امار انجام شود.

در روز های اول ، چای خشک را داخل دیگ ریخته می‌شود ولی با ابتکار عزیزان آشپز چای را داخل یکی از کیسه‌های حمل گوشت ریخته و تفاله آن گرفته می‌شود .

پس از مشاهده چای بدون تفاله توسط  نگهبانان عراقی این روش ساده مورد تعجب آنها واقع و خود نیز از این ابتکار استفاده می کنند.

چای را همان ابتدا با شکر شیرین می کردند و مصرف قند با چای مخصوص ما ایرانی هاست .

نحوه توزیع چای :

از هر آسایشگاه دو نفر با در دست داشتن یک سطل پلاستیکی با حجم حدود ۲۵ لیتر به آشپزخانه مراجعه و چای را دریافت وپس از مراجعه به آسایشگاه جهت گرم نگه داشتن آن تا زمان مصرف شام که حدود دو ساعتی زمان باقی بود با پیچیدن چند عدد پتو اطراف آن  از سرد شدن چای جلوگیری می کردند.

جالب است که این روش گرم نگه داشتن چای نیز مورد تعجب نگهبانهای عراقی واقع می شود.

لازم بذکر است به مرور بچه ها با ابتکاری ساده اقدام به ساخت المنت  نموده و در مواردی محدود اقدام به گرم کردن چای و آب می نمایند و در مواردی که بطور اتفاقی بخار ناشی از حرارت بالای آبی که توسط المنت گرم شده  مورد تعجب نگهبان واقع می شود باز بچه ها به جریان پتو متوسل می‌شوند .

البته هیچ گونه پریزی در آسایشگاهها وجود نداشت و بچه ها از سیم برق مهتابی ها که در بعضی از نقاط روی کار کشیده شده بود مخفیانه استفاده می کردند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۲۲:۳۷

 

برنامه غذایی اردوگاه (شام)

 

🍗برنامه شام

 

تقریبا اکثرا شبها شام گوشت گاو منجمد بود که اغلب بیش از چند ماه تا یکسال از تاریخ مصرف آن گذشته بود و جدای از آن به علت عدم حمل و نقل و نگهداری مناسب فاسد و بنا به اظهار یکی از دوستانِ آشپز بعد از گشودنِ پلاستیک جهت باز شدن یخ آن ، بوی بد و مشمئز کننده از آ ن به مشام می رسید .

در یکی از بازدیدهایی که یکی از پزشکان عراقی از آشپزخانه دارد بعد از مشاهده گوشتها دستور عدم پخت آن را صرفا در همان روز می دهد .

گوشتهای مصرفی ، وارداتی کشورهای  بلغارستان ـ برزیل و استرالیا می باشد.

سهمیه هر اسیر از گوشت وارداتی به اندازه حدود یک بند انگشت ، کمتر یا بیشتر و به حدی کهنه بود که به شکل تکه های چوب از هم جدا و ریش ریش می شد .

بعضی از شبها هم مرغ می دادند که بصورت آب پز و به هر آسایشگاهِ حدود ۱۰۰‌ نفر ه  ، چهار قطعه مرغ متوسط می رسید.

 

مسوولین تقسیم غذا در هر آسایشگاه مرغها را ریز ریز کرده و حتی استخوانهایش نیز تقسیم و تنها استخوانی که قابل خوردن نبود استخوان جناغ سینه بود و بقیه استخوانها دور ریخته نمی شد .

روزهای جمعه ، یعنی شب شنبه بلا استثناء شام لوبیا بود.

روزانه دو الی دو قرص و نیم نان (صمون) ساندویچی شکل که در قسمت سی و دوم توضیح دادم سهمیه داشتیم که برای صبحانه و شام مصرف می کردیم .

در واقع رژیم غذای حساب شده بود بشکلی که صبحانه ما را به ناهار و ناهار ما را زنده به شب می رساند.

 برنامه ریزان این را مد نظر داشته اند که مثلا اگر اسیری موفق به فرار شد انرژی حاصل از یک وعده غذایی نتواند فرد را زیاد از اردوگاه دور کند.

نحوه تحویل غذا هم به این شکل بود که  از هر آسایشگاه حدود ده نفر با در دست داشتن ظرفی بنام قصعه شبیه سینی مستطیل شکل و ته گود ، در ابعاد حدود ۳۰×۵۰ با عمق حدود ده سانتیمتر و دو دسته در طرفین در نظم و شرایطی سختگیرانه به آشپزخانه مراجعه و تحویل می گرفتند.

معمولا دواطلبی برای این مسوولیت نبود زیرا اکثرا با ضرب و شتم همراه بود که بعضا باعث ریخت و پاش غذا نیز می شد .

 

البته این مسوولیت بعضاً داوطلب و مشتری خاص هم داشت و آن اینکه دوستی خواستار دیدار دوستش از بندهای همجوار باشد که حالا شـــــــــــاید بصورت اتفاقی بتوانند زیر چشمی یکدیگر را ملاقات و از سلامتی هم با خبر شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۲۲:۳۵

 

برنامه غذایی اردوگاه (ناهار)

 

🍽 ناهار برای ۱۱۰۰ نفر

 

مواد مصرفی

۱ ـ برنج  ۱۰۰ کیلو گرم یعنی برای هر ۱۱ نفر یک کیلو گرم برنج ضمن اینکه نگهبانان عراقی که بیش از ده نفر بودند نیز از همین برنج سهمیه داشتند و هرچه دلشان می خواست  در ابتدا برداشت می کردند..

۲ـ روغن

 

🍲خورش مورد استفاده و مقدار آن

 

مثال ؛ خورش سیب زمینی

 یک گونی پنجاه تا شصت کیلویی سیب زمینی ، مقداری روغن و نمک برای ۱۱۰۰ نفر.

تنوع خورش در طول هفته

نوع خورش واقعی است ، ایام هفته مثالی است

شنبه       : یک گونی سیب زمینی

یکشنبه    :  یک گونی پیاز

دوشنبه    : به همین مقدار گوجه فرنگی

سه شنبه  : یک گونی بامیه

چهارشنبه : یک گونی بادمجان با پوست

پنجشنبه  : یک گونی باقلا

جمعه      :  به همین مقدار کلم گل

این اقلام و تنوع خورش بنا به موقعیت و فصل سال متغیر بود.

لازم بذکر است  خورش به قدری بی رنگ و بی محتوا بود که تغییری در رنگ برنج ایجاد نمی کرد و استفاده از گوشت یا حبوبات و هرگونه ادویه نیز در آن ممنوع و اصلا در دسترس آشپزها نبود.

مواد مصرفی از ته مانده های بازار تهیه می شد و از نظر بهداشتی و مرغوبیت کیفت لازم را نداشت .

بنده که خود در آسایشگاه سه و ده مدتی مسوول تقسیم غذا بودم بعضاً شاهد وجود کرم در لابلای خورش بامیه بوده ام و حتی یکبار به یکی از دوستان بنام آقای قمصری که بزرگ و الگوی ما بودند اطلاع دادم  و کسب تکلیف کردم که ایشان توصیه کردند بهتر است اعلام کنید تا هر کس خواست استفاده نکند.

البته عراقی ها فقط از برنج طبخ شده سهمیه ما استفاده می کردند و سایر وعده هایی غذایی یا از بیرون تهیه می کردند یا با استفاده از  مواد اولیه سهمیه بچه‌ها توسط  آشپز اختصاصی طبخ می کردند.

همچنان که استحضار دارید یک کیلو گرم برنج معمولا برای ۵ تا ۷  نفر طبخ می‌شود .

شاید در حال حاضر هم خیلی ها به علت رعایت رژیم غذایی به همین مقدار بسنده کنند و برایشان کفایت کنند .

لکن باید این نقطه مد نظر داشت که ما معمولا در طول روز و در فواصل مختلف وعده هایی غذایی، خوردنی های مختلف تناول می کنیم و برنج را نیز با خورشی مصرف می‌کنیم  که خودش به همان اندازه کم و بیش حجم دارد  و لذا  کمبودی احساس نمی کنیم.

اما در اسارت علاوه بر اینکه هیچ  خوردنی دیگری در دسترس نبود خورش مورد استفاده نیز هم از نظر حجمی و هم از نظر محتوایی بی خاصیت بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۲۲:۳۳

 

برنامه غذایی اردوگاه (صبحانه)

 

پس از استقرار بچه ها در آسایشگاهها ، عراقی ها در ابتدا چند نفر از بچه ها را که بنا به اظهار خودشان در آشپزی سر رشته ای داشتند انتخاب می نمایند .

ساختمان آشپزخانه نیز همچنان  که قبلا توضیح دادم در فضای خالی ما بین بندهای ۲ و۳  با استقرار چند عدد دیک و لوازم ابتدایی آشپزی و یک کانتینر یخچال دار تعیین که به مرور ساختمانی نیز توسط بچه‌ها ساخته می شود.

تعدادی از دوستانی که در ابتدا با فراخوانی عراقی‌ها در آشپزخانه مستقر می‌شوند مهارت لازم را نداشته و شاید از روی اجبار و برخورداری از آزادی بیشتر کاندیدا  شده بودند که بعد از مشخص شدن عدم مهارتشان بشدت تنبیه و چند دست و پا نیز شکسته می شود.

بعد از این جریان تعداد دیگری از دوستان که در آشپزی مهارت داشتند علی رغم میل باطنی  و با توصیه بچه ها در آشپزخانه مشغول بکار می شوند.

این دوستان نیز بعد از حدود شش ماه فعالیت در آشپزخانه به اتهام قصد فرار از اردوگاه  مورد ضرب و شتم واقع و در نهایت دو تن از آن عزیزان بنامهای طاهری و روزعلی به عنوان دو متهم اصلی بصورت ویژه  تحت شدید ترین شکنجه ها از جمله سوزاندن بوسیله اتو قرار می گیرند که انشاءالله در فرصت مناسب به آن خواهیم پرداخت.

🍳 برنامه غذایی اردوگاه برای حدود۱۱۰۰ نفر.

 

همچنان که قبلا ذکر شد چند ماه اول از صبحانه خبری نبود.

مواد مصرفی برای صبحانه ۱۱۰۰ نفر بر اساس اظهار  یکی از عزیزان آشپز

۱ـ یک گونی دال عدس

۲- رب گوجه فرنگی یک قوطی

۳ـ نمک

۴ـ روغن بسیار کم

لازم بذکر است به علت کمی سهمیه روغن آشپزها از سهمیه روغنِ برنج و خورش ظهر کاسته و تقریبا مخفیانه برای صبحانه مصرف می نمایند.

این منوی صبحانه برای تمامی ایام و بدون تغییر بود .

البته از زمانی که صبحانه دایر شد بعضاً بجای صبحانه چای می‌دادند و از صبحانه خبری نبود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۹:۱۸

تقسیم بین آسایشگاهها

 

پس از حمام به ترتیب بین دوازده آسایشگاه تقسیم  شدیم .

در ابتدا حدود ۷۰ نفر در هر آسایشگاه جای گرفتند و به مرور اسرای جدید اضافه شدند و جمعیت هر آسایشگاه تا مرز ۱۲۰ و در مقطعی تا۱۴۰ نفر نیز رسید.

 

افزایش جمعیت ، عراقی ها را بر آن داشت تا دو آسایشگاه جدید در ضلع شمال غربی بند های ۲و۴ توسط خود بچه ها ساخته شود.

ساختمان آسایشگاهها بر اساس شواهد موجود در زمان اشغال عراق توسط انگلیس پس از جنگ جهانی اول ساخته شده است.

دیوارها از نوع آجر معمولی بود و سقف آن از نوع بتنی پیش ساخته .

روز اول نه از صبحانه خبری بود و نه از ناهار ، مثل روز قبل.

البته ناهار از بیرون طبخ شده بود ولی به علت مشغله و فشردگی اتفاقات آنروز ، یکباره به اتفاق شام دادند که در مجموع حدود ۷ ـ ۸ قاشق برنج و آب خورش می شد.

غروب روز ششم اسفند قبل از تقسیمِ اسرا چند نفر از بچه ها اقدام به آب و جاروی آسایشگاهها نمودند .

بنده و تقریبا تمام دوستانی که در یک تاریخ اسیر شده بودیم در آسایشگاه سه جای گرفتیم .

آن شب هم به علت نداشتن پتو و زیر انداز روی زمین خوابیدیم .

 

فردای آنروز یا روز بعد به هر نفر  دو عدد پتوی ارتشی سبز رنگ که دارای خطوط سفید راه راه بود تحویل دادند.

 

به مرور به هر نفر یک کیسه انفرادی یک حوله حمام در اندازه ۸۰×۴۰ـ   شرت و زیر پوش ـ  ماشین تیغ ـ یک پیاله و فرچه خمیر ریش که بعدها ماشین تیغ ها راپس گرفتند.

تا شش ماه اول هیچ نوع پاپوشی نداشتیم و با پای برهنه رفت و آمد داشتیم.

چند ماه اول از صبحانه نیز خبر ی نبود.

یکی دو روز بعد سرها بوسیله چند عدد ماشین دستی قدیمی توسط خود بچه ها تراشیده شد  ولی از این تاریخ به بعد سرها را می بایست با تیغ می‌تراشیدیم که این خود داستان جداگانه‌ای دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۹:۱۷

سرویس ویژه بهداشتی

 

پس از تحویل یک دست لباس که در قسمت شصت و پنجم  بدان اشاره کردم  در صف به انتظار می ایستادی تا به سرویس بهداشتی برسی .

ساختمان سرویس بهداشتی شامل ۵ دوش حمام سمت راست و ده چشمه توآلت در سمت چپ می شد .

 

توآلتها در همان ابتدا به علت فرسودگی مسدود و فضای بیرونی آن نیز حدود بیست سانتیمتر فاضلاب فرا گرفته بود و احتمالا فاضلاب حمام نیز به همین سمت هدایت و به آن اضافه می شد .

نگهبانهای عراقی با کابل به نوبت افراد را به سرویس بهداشتی هدایت می کردند .

در ابتدا که با وضعیت توآلت مواجه می شدی تردید می کردی که مسیر را ادامه دهی یا خیر که ضربه های کابل فرصتی برای تردید نمی گذاشت .

یادم هست یکی از دوستان بنام محمد بناوند بچه کهنوج که از ناحیه پا و کمر مجروح بودند و امکان اینکه تعادل خود را حفظ کنند نداشتند در فاضلابها  افتاده و توان برخاستن نیز نداشتند و بچه ها به کمکش آمدند و عراقی‌هااز تماشای این صحنه ها قهقهه مستانه سر می دادند.

این عزیز در طول اسارت علاوه بر جراحت ، از ناحیه سیستم گوارشی نیز رنج می‌بردند.

چقدر آن لحظه ها که تمامی هم نداشت بر بچه ها سخت گذشت.

چه اتفاقات وحشتناکی که امکان انتقال و بیانش نیست و هیچ قلم رسایی توان انتقالش را ندارد.

ما به خوانندگان عزیز حق می دهیم که باور نکنند یا به سختی باور کنند.

ولی این حقیر تمام سعی و تلاشم این است که از غلو و بزرگ نمایی اجتناب کنم و راوی صادقی باشم ، انشاءالله

بعد از دستشویی تمام لباسهایت را در انظار عموم می کندی و در هوای سرد اسفند ماه زیر دوش آب سرد می رفتی .

هنوز تمام بدنت کامل خیس نشده بود که با ضربات کابل مجبور به ترک حمام می شدی .

خیلی از دوستان از جمله خودم ، بدنشان  آغشته به خون بود لذا  فرصتی برای شستن و تطهیر نبود و اگر قبل از این قسمتی از بدنت نجس بود  حالا با این حمام تمام بدن نجس می‌شد .

 پوشیدن لباس نیز در همان فضای آلوده و مرتبط با توالت زیر ضربات کابل خود داستان دیگری دارد.

لباسی که نصیب بنده شد بیش از اندازه بزرگ بود و شلوارش تا گردنم می رسید لذا  از تجربه گذشته درس نگرفته و به نگهبان نشان دادم و اشاره کردم که برای من خیلی بزرگ است که در پاسخ با چند ضربه کابل قانع شدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۹ ، ۰۱:۴۶

تکریت ۱۱ و عقده گشایی بعثی ها

 

بعد از عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه و در هم شکستن قوی ترین خطوط و استحکامات عراق ، دشمن بعثی در تلاش برای باز پس گیری آن مناطق برمی آید که این تلاشها تا خرداد سال ۶۶ ادامه لکن به شکست می انجامد .

پس از تثبیت خطوط دفاعی ایران در این عملیات ، رژیم بعث و دنیای استکبار به این نتیجه می رسند که ایران توانایی درهم شکستن مستحکم ترین خطوط را دارد لذا برای نجات صدام اقدام به صدور قطعنامه ۵۹۸ در تاریخ ۲۳ تیر ۶۶ می کنند که تا حدودی این قطعنامه بر خلاف قطعنامه های قبلی خواسته های ایران را برآورده می کند لکن به علت عدم توجه به تمام خواسته های بحق جمهوری اسلامی از جمله تعیین متجاوز ، در این مقطع قطعنامه پذیرفته نمی شود.

 

در همین ایام و با امعان نظر به مطلب بالا، اردوگاه اسرای مفقود الاثر محلی برای جولان و خالی کردن عقده های دژخیمان بعثی می‌شود.

تنها محل عقده گشاهی که مزدوران بعثی دستشان می رسد اینجاست.

نه  از ناحیه حاکمان سفاکشان بازخواست می شوند نه خبری از  نماینده صلیب سرخ جهانی است .

عدنان و علی آمریکایی  به اتفاق یکی دو نفر دیگر از جلادان در طی یکی دو سال اول دائم دنبال سوژه ای می گشتند تا وی را شکنجه نمایند

علی آمریکایی مدت زیادی در اردوگاه نماند ولی عدنان مدت مدیدی در اردوگاه جولان می داد.

چقدر خوشحال می شدیم وقتی این جانی و امثال او به مرخصی می رفتند.

چقدر دعا می کردیم که دیگر باز نگردند

و چقدر ترسناک بود صبح روزی که درها باز می شد جهت آمار گیری و ما که به اجبار سرهایمان پایین بود ، صدای زمختش را می شنیدیم و مو بر تنم راست می شد  و باید روزهای سختی را در انتظار مرخصی دوباره اش می‌نشستیم .

 عدنان اواخر حضورش به بند سه و چهار منتقل و در آنجا نیز به جنایاتش ادامه که آخرین شاهکارش زدن کابل به چشم یکی از بچه‌ها بنام رحیمی و در نتیجه نابینا شدن ایشان می شود .

نامبرده  در آنجا با یکی دو نفر از بچه ها مواجه و هم صحبت می‌شود که در اثر این مصاحبت علی الظاهر تحت تاثیر قرار گرفته و تا حدودی تغییر رویه می دهد.

نامبرده بعد از آن جریان به بیرون از اردوگاه منتقل و در دکل نگهبانی نزدیک بند سه و چهار دیده می شود و گاهی نیز به اردوگاه رفت و آمد داشت ولی دیگر کرک و پرش ریخته شده بود.

البته مطرح بود که انتقالش به بیرون اردوگاه نیز بنا به درخواست خودش و در سایه همین تحول بوده است.

بنظر این حقیر شاید تحولی هر چند کوتاه مدت درونش صورت گرفته باشد ولی آنها جنایاتشان را کرده بودند و اردوگاه ، دیگر کشش جنایت بیشتر از این را نداشت.

اخبار تایید نشده ای حاکیست که عدنان پس از فروپاشی نظام سرکوبگر بعثی به داعش پیوسته که با توجه به سن و سالش بعید بنظر می رسد .

 

به هر حال از قدیم گفته اند توبه گرگ مرگ است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۹

عدنان و علی آمریکایی جلادان اردوگاه

 

اکثر نگهبانهای اردوگاه سیگاری بودند ولی عدنان سیگاری نبود.

وی به زبان فارسی تسلط داشت  و بنا به اظهار خودش قبل از انقلاب یکی دو  بار به تهران سفر کرده بود.

حتی به ضرب المثل های فارسی هم آشنا بود

یادم هست  که یکی از بچه ها را در جمع تهدید می کرد و می‌گفت : آن خرمایی که تو خورده ای هسته اش در جیب من است.

 شخص یا اشخاصی که  برای عراقی ها جاسوسی می‌کردند را بشدت تنبیه می کرد.

این بدان معنی نبود که عراقی ها  بین بچه ها جاسوس نداشتند یا از این کار بیزار بودند بلکه صرفا نامبرده از اینکه شخصی بدون درخواست عراقی ها خودش را به آنها بفروشد ظاهر امر نشان می داد که  متنفر است.

شاید هم دنبال بهانه ای بود تا افراد را شکنجه کند.

برای او فرقی نداشت ، نتیجه این بود که یک ایرانی شکنجه شود.

در اواخر ایام حضورش شنیدیم که تغییر دین داده و مسیحی شده است .

اوایل اسارت جلاد دیگری نیز بنام علی آمریکایی دوشادوش عدنان جنایت می آفرید که البته با عدنان آبشان در یک جوی نمی رفت لذا شاید برخوردش با افراد وطن فروش و ضعیف النفس بخاطر رقابت با نامبرده بوده باشد.

عدنان و علی آمریکایی نقش اصلی و مستقیم در شکنجه  اسرا و شهادت شهدای غریب اردوگاه ۱۱ داشتند.

شهدای مظلومی چون رضایی ـ قاسمی حیدری ـ احسانیان و... که انشاءالله اگر فرصتی شد به نحوه شهادتشان خواهیم پرداخت.

و چه عزیزان آزاده ای که زیر شکنجه های قرون وسطایی آنها جان سالم بدر بردند و تا آستانه شهادت پیش رفتند و امروزه چه بسا نام و یادشان فراموش گشته است .

 

علی آمریکایی نیز مانند عدنان دارای قدی بلند و هیکلی بزرگتر و چون موها یش زرد و بور بود و از طرفی بر خلاف سایر نگهبانها لباس خال پلنگی می پوشید  بچه‌ها البته بین خودشان او را علی آمریکایی و یا علی پلنگی خطاب می کردند.

وی همیشه آستین هایش را بالا می زد و دائم بچه‌ها را با القاب زشت خطاب می کرد.

وی به اتفاق عدنان از نیروهای بعثی محسوب می شدند و تقریبا عرف معمول ارتش بعثی را رعایت نمی‌کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۱۱:۲۹

 

اولین مواجهه با جلاد اردوگاه

 

بعد از فراخوانی اسامی و نشستن زیر بالکن های بند یک به نوبت در صف قرار می گرفتی جهت تحویل لباس و حمام و..

🚛 کامیونی در حد آیفا که روی آن پوش کشیده شده بود روبروی ساختمان نیمه ساز دستشویی و حمام  بند یک  توقف و به هر نفر یک پیراهن و زیر شلوار راحتی  یک رنگ از جنس پنبه تحویل می داد .

پس از تحویل لباس با طی مسیر به ساختمان قدیمی سرویس مثلا بهداشتی واقع در بند معروف به آشپزخانه که در قسمت پنجاه و هفتم به آن اشاره کردم می رسیدی و در انتظار استحمام.

قبل از رسیدن به کامیون ذکر شده یکی از دوستان از دیگری سوال کرد آیا آب حمام گرم است ؟ که یک دفعه یکی از نگهبانها که به فارسی مسلط بود و لبه در کامیون نشسته و پاهایش آویزان کرده بود صدایش را شنید و با بیان فحشهای زشت ناموسی که لایق خودش بود گفت : فلان فلان شدها؛  مگه اینجا خونه خاله است .

و او کسی نبود جز عدنان شکنجه گر معروف اردوگاه ۱۱ که هنوز بعد از گذشت سالها یاد و نام نحسش اسرا را  آزار می‌دهد.

هنوز چشمهایم را که بهم می گذارم و به آن لحظه می اندیشم تمام صحنه ها ، مو به مو با جزئیات جلوی چشمانم رژه می روند.

بعداز این قضیه ، وقتی بچه ها احساس کردند دشمن صحبتهایشان را می شنود سکوتی مرگبار بر صف حکم فرما شد.

👹 عدنان شکنجه گر معروف ، کیست؟

عدنان یوسف ، نگهبانی که اصالتا کُرد و بنا به اظهار دوستان به شش زبان آشنایی داشت .

قدی نسبتا بلند و هیکلی ورزیده داشت .

چشمهایی گرد که مقداری از حدقه بیرون زده بود و احساس می کردی عمدا چشمهایش را باز نگه داشته است.

دهانش نیز همیشه نیمه باز بود.

سبیلش تا چانه ادامه داشت که ترسناک می نمود.

روی پنجه پا راه می رفت و به هنگام راه رفتن هیکلش را به سمت جلو می داد و دستهایش کمی از بدنش فاصله داشت

رنگ چهره اش نیز به قرمزی متمایل و برافروخته بود.

بر خلاف سایر نگهبانها، کلاهِ کج و قرمز رنگش که مخصوص دژبانها بود بدون رعایت نظم و بیشتر در پس سر قرار می داد.

برخوردش با سایر نگهبانها هم خوب نبود

با اینکه درجه ای نداشت اما احساس می کردی یک سر و گردن از بقیه نگهبانها بالاتر است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۱

همراهی آسمان تکریت با اسرا

 

شب ششم بهمن ، هوا سرد و زیر اندازمان خاک و زمین سیمانی ، در فضایی تنگ و فشرده، گرسنگی و درد و کوفتگی ناشی از ضرب شتمها مزید بر علت که خواب را از چشمانمان بگیرد .

 

دیگر تمایل و فرصتی برای فکر کردن به فردایی نامعلوم نداشتیم .

اجسام نحیف بچه ها در برابر حوادث پیش رو تسلیمِ تسلیم .

اما اراده‌ها چون پاره‌های آهن ، بلکه محکم تر

امام صـادق علیه السلام می فرماید؛ مؤمن، از پاره هاى فولاد استوارتر و محکم تر است. آهن هرگاه در کوره آتش رود  نرم مى شود؛ امّا مؤمن اگر کشته شود و زنده گردد سپس دوباره کشته شود ، دلش هرگز دگرگونى نمى یابد.

به هر تقدیر آن شب نیز به سرآمد.

صبح روز ششم اسفند ، برنامه این بود که بعد از حمام و تعویض البسه بین ۱۴ آسایشگاه تقسیم شویم.

در همان ابتدای صبح همه را با ضرب و شتم از آسایشگاه بیرون و به حیاط بند گسیل و در ردیف های پنج تایی نشاندند.

صبح روز اول افتتاح اردوگاه آسمان غم گرفته تکریت هم به حال زار بچه ها گریست و بارش تا عصر کم و بیش ادامه داشت .

از پشت بلندگوی آمبولانس اسامی افراد خوانده می شد و می بایست پس از گذر از میان چندین نگهبان کابل بدست به سمت چپ جایگاه که روبروی بند یک می شد به صورت منظم می نشستی.

 

نحوه فراخوانی اسامی هم با ایران فرق داشت و در ابتدا پس از ذکر نام فرد نام پدر و سپس نام جد یا پدر بزرگ و نهایتا به نام خانوادگی ختم می شد که این نحوه فراخوانی با زبان و  لهجه غلیظ عربی در ابتدای اسارت برای اکثر بچه‌ها آشنا نبود و باعث دردسر و مشکلاتی شده بود از جمله برای خود بنده .

نوبت به نام بنده که رسید چندین بار نام و مشخصاتم را تکرار کرد و بنده متوجه نشدم زیرا هم مشخصاتم را با غلظت و شدت بیان می‌کرد هم صدای پخش شده از  بلندگوی آمبولانس استحضار دارید که  به خودی خود چقدر مبهم و نامفهوم هست .

از طرفی حرف صاد را ضاد تلفظ و الفی نیز بر سر نام پدربزرگم حسین اضافه می‌ کرد که واقعا نامأنوس بود .

بالاخره وقتی که دیدم کسی بلند نشد  فکر کنم آقای سیفی که اغلب در طول اسارت مثل دوقلوها کنار هم بودیم تاکید کردند که نام شما را می خواند.

 طرف پشت بلندگو داشت حلق و گلوی خود را پاره می کرد که متوجه شدم ای داد بی داد ، مرا می‌خواند.

 

نگهبانها که برای لحظاتی کابل هایشان در هوا مثل خط تولید کارخانه خالی می چرخید و عصبانی شده بودند  و شاید هم ترسیده بودند که گم و گور شده باشم به محض روبروی شدن با بنده حسابی از خجالتم در آمدند.

 یکی از کابلها با توجه به اینکه خیس باران هم بودم به جایی فرود آمد که تا پایان اسارت هرگز مشخصاتم را فراموش نکردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۲۲:۴۲