وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲۶ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

برخورد انسانی نگهبانان ایرانی

 

یکی از نگهبانهای اردوگاه اسرای عراقی در ایران که به علت آشنا بودن به زبان عربی ارشد اردوگاه بوده اظهار می دارد که مافوقش بارها تاکید نموده تحت هیچ شرایطی نباید اسرای عراقی تنبیه بدنی شوند.

 

ایشان به یک مورد استثنایی اشاره می کند که اسیر عراقی در بیمارستان قصد ایجاد مزاحمت برای یکی از پرستاران را داشته که روایت را از زبان ایشان ملاحظه می کنیم .

🖌 یک بار در سمنان اسیری را به بیمارستان شهر بردیم و این اسیر قصد مزاحمت برای یکی از پرستاران را داشت که یکی از سربازان همراهم با قنداق اسلحه به دهان او کوبید.

 

براستی اگر برخوردهای خوب جمهوری اسلامی نبود آیا یک اسیر در کشور متخاصم جرأت ایجاد مزاحمت برای پرستارش را می کرد.

آفـــتاب آمد دلیل آفـــتاب

درقسمتهای آینده به نحوه برخورد نگهبانان عراقی با اسرای بیمار ایرانی اشاره خواهم کرد

اسرای عراقی در ایران با سربازان ایرانی نگهبانشان مسابقه فوتبال برگزار می کردند و هنگام یارکشی در هر دو تیم حضور داشتند و اینجور نبود که اسرا در یک تیم و نگهبانها در تیم مقابل باشند.

یادم هست در اردوگاه ما بعد از آتش بس یک بار بین اسرا و نگهبانها که اغلب نگهبانهای بیرون اردوگاه بودند مسابقه فوتبال برگزار شد که بچه ها از ترس برخورد و تنبیه یا نتیجه را مساوی کردند یا تن به باخت دادند.

در اردوگاه اسرای عراقی در ایران مسابقه مردان آهنین برگزار می شود.

این در حالی است که اسرای ما در عراق در حد بخور و نمیر تغذیه می شدند و نای راه رفتن نداشتند.

برخورد های خوب و بشر دوستانه ایران اسلامی و بازتاب آن توسط اسرای آزاد شده عراقی که در طول جنگ بطور یکجانبه آزاد و به وطنشان بازمیگردند باعث می شود بعد از پایان جنگ ایران و عراق و حمله صدام به کویت، بیش از پنج هزار نفر از نیروهای عراقی به ایران فرار و اعلام می‌‌کنند ما نمی‌خواهیم با کویت بجنگیم .

 آن‌ها در بیان علت پناهنده شدنشان به ایران اظهار می دارند از اسیران عراقی برگشته از اردوگاه‌های ایران شنیده بودند که چگونه ایرانی‌ها در مدت اسارت از انها میزبانی کرده اند.

خوبی هیچ وقت فراموش نمی‌شود .

اینها نمونه‌هایی است از صبر راهبردی جمهوری اسلامی که امروزه شاهد بازخورد آن در همراهی ملت عراق با ملت ما در عرصه های مختلف از جمله راهپیمایی اربعین هستیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۹ ، ۲۱:۳۱

رفتار جمهوری اسلامی با اسرا

 

 بنا به گزارش مسوولین کمیسیون اسرا،

اسرای عراقی در ایران بر روی تخت می‌خوابیدند.

در ایران حدود سه هزار دندان مصنوعی برای اسرای عراقی ساخته می شود ، در مقابل اسرای ما در عراق اعضای بدنشان دچار عفونت می‌شود.

  حدود ۱۵ هزار اسیر عراقی در ایران سواد آموختند.

اما در عراق حتی کاغذ زرورق سیگار را هم باید تحویل می‌دادی تا مبادا روی آن چیزی نوشته شود!

واین در حالی بود که هیچ نوع وسیله نوشتن از قبیل قلم و خودکار در دسترس نبود و بچه ها با ته سوزن روی زرورق سیگار به صورت برجسته مطالب می نوشتند که آنهم پس از لو رفتن ممنوع می شود.

اسرای عراقی با لباس مرتب و یک هدیه برای فرزندش راهی کشورشان می‌شوند.

 در حالی که اسرای ما با کمترین امکانات و حتی نبود آب، ساعت‌ها در چادر به انتظار تبادل می‌ماندند.

 بیش از ۲۰ هزار نفر از اسرای عراقی تقاضای پناهندگی داشتند که  ۱۰ هزار و ۳۳۶ نفر آن‌ها پذیرفته می شوند.

 نگهبانان و مسوولین اردوگاه‌های نگهداری از اسرای عراقی باید گزینش می‌شدند تا مبادا کسی از خانواده این فرد در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده باشد تا احتمال برخورد قهر آمیز با اسرای عراقی وجود نداشته باشد .

برعکس در عراق اکثر نگهبانان اسرا از افراد بعثی و خانواده های کشته شدگان بودند.

یادم هست نگهبانی که جهت کمک به ضرب و شتم دسته جمعی بچه ها به آسایشگاه ما آمده بود با فراخواندن مترجم گفت ؛ دو تن از برادرانم ، پسرعمو ، پسر دایی ، پسرعمه ... در جنگ کشته شدند ، حیف که اختیارتان دست من نیست وگرنه نفت می ریختم رویتان و  همه را آتش می زدم !

نام همه اسرای عراقی یعنی  ۵۸ هزار و  ۳۳۲ اسیر عراقی در صلیب سرخ جهانی ثبت شده بود و با خانواده هایشان مکاتبه داشتند.

ولی بسیاری از اسرای ما در اردوگاههای مخفی در بدترین شرایط ممکن نگهداری می‌شدند.

در هیچ جنگی اسرا در هنگام اسارت با خانواده خود دیدار نداشته‌اند.

اما خانواده اسرای عراقی در ۶۹ مرحله به ایران آمدند و با فرزندان خود به طور خصوصی دیدار کردند.

تعدادی از اسرای عراقی گفته بودند ما اینجا هیچ کمبود و مشکلی نداریم و تنها مشکل ما ازدواج است .

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۹ ، ۱۵:۴۹

رفتار ایران اسلامی با اسرای عراقی

 

یکی دو  قسمت آتی بنا به درخواست دوستان می باشد.

 

 رژیم بعثی عراق برای اینکه از تسلیم سربازانشان به رزمندگان اسلام جلوگیری کند با ساخت فیلمهایی دروغین و ایجاد ترس مانع از تسلیم شدن آنها می شدند که نمونه آن ساخت فیلمی توسط یک شرکت ایتالیایی به درخواست رژیم بعث بود که در آن فردی را مابین دو خودرو بسته و از دو طرف می کشند .

 بنده این فیلم را قبل از اسارت همراه با پشت پرده آن روئیت کرده بودم و در زمان اسارت نیز با نمایش آن به رخ ماکشیدند که شما اینطور با اسرای ما برخورد می‌کنید که البته اجازه اعتراض و روشنگری به ما نمی دادند و حداقل بالادستی ها می دانستند که دروغ است .

در ایران بنا به دستور حضرت امام (ره) با اسرا مثل میهمان رفتار می‌شد.

و بر همین اساس و بیانات امام ره بود که عراقی ها هم بارها ما را از قول صدام ، مهمان خطاب می‌کردند و در و دیوار اردوگاه های اسرا پر بود از واژه عربی؛ اَنتم ضُیوف فی العراق.

ایرانی‌ها همواره در جنگها با اسرا خوب رفتار کرده اند

کورش هفتصد سال قبل از میلاد در زمینه رفتار انسانی با اسرا دستور می‌دهد مجروحین کلدانی مانند مجروحین سپاه ایران مداوا شوند

 خاطرات خوشی که از اسرای عراقی بجای مانده حکایت از رفتار انسانی و اسلامی رزمندگان ما با اسرای عراقی دارد.

به یک نمونه از این خاطرات بسنده می‌کنیم .

📝 خاطرات «قیس جاسم محمد المند خوری» اسیر عراقی :

در اسارت زمان متوقف می‌شود، آرامش و سکون حاکم بر فضای اسارت، اسیر را مجبور به فکر کردن می‌کند. خاطرات اسارت هم طولانی است، یک عمر است، عمر یک انسان و من فقط خاطرات مهم و به یاد ماندنی را می‌نویسم.

 خاطراتی از یکی از بیمارستانهای تهران، از خدمات پزشکی و از هدایایی که ملاقات کنندگان به من هدیه کردند و مهربانیهایی که از آنها دیدم .

یک روز که باید یک عمل جراحی روی بدن من انجام می‌شد و نیاز شدیدی به خون داشتم ، کسی را به سازمان انتقال خون فرستادند که خون مورد نیاز را بیاورد.

 اما چون گروه خونی مورد نظر پیدا نشد، دست خالی برگشت.

پزشک متخصص به من نگاه کرد. نگاهش طولانی و همراه با محبت بود.

 سپس به پزشک دیگر گفت: «خون لازم را از من بگیرید و به او بدهید تا عمل راانجام دهم.

نزدیک من خوابید و از او خون گرفتند و خونش را به من تزریق کردند.

از اینکه یک پزشک متخصص که سنش هم زیاد بود اینقدر بزرگوار است، خیلی تعجب کردم، فقط توانستم از او تشکر کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۲۱:۵۸

اولین سرویس بهداشتی

 

به علت کم عرض بودن در ورودی بچه هایی که به سرعت، تونل را طی کرده بودند اینجا در دام افتاده و امکان ورود سریع به سالن را نداشتند.

چند سرباز کابل بدست بشدت به سر و کول بچه ها میزدند که این خود باعث تجمع بیشتر بچه‌ها شده بود.

وقتی همه داخل سالن شدند دیگر شب شده بود

کف سالن انباشته از خاک و بعضا فضولات حیوانی بود.

اگر آب برای وضو نبود خاک برای تیمم فراوان.

باور نمی‌کردیم اینجا اردوگاه باشد.

یکی از دوستان می گفت چون کاروان به شب خورده  شاید از ترس مجاهدین عراقی ، موقتا اینجا بیتوته کرده ایم.

 

طبیعی بود با توجه به تعریف و تمجیدهایی که از اردوگاه شنیده بودیم باورمان نشود که اینجا اردوگاه است.

از طرفی با توجه به برخوردها و ضرب و شتم ها باورش آنقدرها هم سخت نبود.

درها بسته شد ، چراغها که از نوع مهتابی بود تا صبح روشن و این روال تا آخر اسارت ادامه داشت .

 برای نظارت بیشتر و از ترس فرار بچه ها .

مقدار ی نان یا همان صمون که قبلا توضیح دادم از نرده های پنجره به داخل انداختند که به هر نفر لقمه ای رسید خیلی ها هم همین یک لقمه قسمتشان نشد.

در ابتدای هر آسایشگاه در جهت خلاف پنجره ها فضایی در عرض یک و طول دو متر با دیوار جدا کرده بودند که به عنوان فضای سرویس بهداشتی استفاده می شد که البته در و پیکری نداشت و  به مرور بچه ها با آویزان کردن گونی به عنوان پرده آنـرا مستتر نمودند .

 بعدا به جزئیات بیشتری در این زمینه خواهیم پرداخت .

اما شب اول که حدود ۴۰۰ نفر را داخل یک آسایشگاه جای داده بودند  بچه ها نیاز به دستشویی پیدا کردند ، سرمای هوا هم مزید بر علت شده بود .

لذا به ناچار همه در همان فضا قضای حاجت کردند .

لازم بذکر است فضای ذکر شده راهی به بیرون نداشت و در همان ابتدا فضا پر شد و سرازیر به طرف بچه ها.

خوشبختانه وجود خاک و خاشاک کف سالن مشکل را تا حدی بر طرف کرد ، با تجمع و هدایت خاکها به سمت فضای دستشویی از سرایت آن به سایر نقاط جلوگیری شد.

شاید اشاره به جرئیات این چنینی روا نباشد ولی چه کنم  این هم باشد قسمت طنز خاطرات.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۳:۴۱

مجروحین و تونل وحشت

 

هیچ راه فراری نبود.

اگر هم قصد می کردی که به سرعت این مسیر را طی کنی با پا مانع می شدند و با سر به زمین می‌خوردی و تا می آمدی از جای برخیزی حسابی نوازش می شدی.

 

البته امکان دویدن هم نبود زیرا مشاهده می کردی در طول مسیر که چقدر چوب و چماق بالا و پایین می‌رفت .

 

بسیاری از دوستان مجروح بودند و امکان راه رفتن نداشتند.

بقیه نیز که مدت مدیدی در سلولهای الرشید گذرانده بودند دیگر نای راه رفتن نداشتند و قوای جسمی‌اشان بکلی تحلیل رفته بود.

 

چقدر کابل و چوب روی زخمهایشان فرود می آمد و زخمها تازه می شد.

 

ای شهدای استخبارات!

ای شهدای الرشید !

ای شهدایی که در طول مسیر افتخار همراهیتان را داشتیم !

کجائید ! خوش بحالتان!

راحت شدید !

 نبودید ببینید چگونه مَرهم بر زخم مجروحان گذاشتند.

 

یادم می آید وقتی مجروحی در بیمارستان شهرمان یا مرکز استان بستری می‌شد چقدر مردم به عیادتشان می رفتند ، کمپوت و شیرینی و دسته گل می آوردند.

همه امکانات و کادر بیمارستان در کمال ملاطفت در خدمت مجروحین بود.

اما اینجا دریغ از قطره ای آبِ گل آلود.

دریغ از مداوا و مرهم.

چه توقع بیجایی !!

 روزهای اول حضور در اردوگاه یادم هست مجروحی را که پشتش در اثر ترکش خمپاره جراحات شدیدی داشت و در اثر عدم رسیدگی عفونت کرده بود و علی آمریکایی به اصطلاح کلاهش را نشان کرده بود و در چند نوبت با کابل زخمهایش را مداوا می کرد .

یکی دو نفر از بچه‌ها در اثر ضربه کابل، به چشمشان آسیب وارد و در ادامه اسارت نیز شاهد بودیم عزیزانی را که به همین شیوه برای همیشه یک چشمشان را از دست دادند.

به هر طریق به لطف خدا از تونل وحشت نیز گذر کردیم .

انتهای تونل به ابتدای بند دو می رسید

همچنان که در قسمتهای قبلی اشاره کردم آسایشگاه ۴ و ۵ به یک راهروی مشترک منتهی می شد و کل اسرا در این دو آسایشگاه جای دادند.

هر آسایشگاه دارای یک درِ تمام فلزی دو لنگه بود که یکی از آنها را با جوش ثابت کرده و درِ دیگر در عرض حدود ۴۰ سانتیمتر  بازشو داشت که عمدا باریک تعبیه کرده بودند که در آنِ واحد امکان ورود و خروج تنها یک نفر امکان پذیر باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۲۱:۱۶

گذرگاه برزخ تکریت

 

هنوز هوا روشن بود

اتوبوس ما تقریبا جزء چند اتوبوس اولی بود که به دروازه اردوگاه رسید.

 چون بنده از نزدیک شاهد بودم به محض نزدیک شدن، سربازان عراقی به اطراف پراکنده و دنبال دستیابی به وسیله ای برای پذیرایی بودند.

دیدم سربازی را که تلاش می‌کرد نبشی آهنی که در زمین جای گرفته بود از جای درآورد.

هرکس هر چه دم دستش می آمد به عنوان وسیله پذیرایی در دست می گرفت .

در لحظه اول ذهنم یاری نکرد.

آرام آرام که اتوبوس نزدیک تر می شد تازه متوجه شدیم که قضیه از چه قرار است .

از شیشه جلو اتوبوس به عنوان مانیتوری بزرگ مشاهده می‌شد افرادی را که از اتوبوس جلویی پیاده می شدند و به دالانی از افراد مسلح به سلاح سرد هدایت و به طرز وحشتناکی مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند.

رنگ از رخسارها فرو نشست.

قلب ها با تمام توان بر سینه ها مشت می‌کوبیدند.

در آن هوای سرد اسفند ماه گوشهایمان از حرارت می سوخت .

از دالانی حدودا هفتاد متری باید می گذشتی که در دو طرف آن سربازانی با انواع و اقسام آلات ضرب و شتم منتظرمان بودند.

یکی با چوب دیگری کابل  ـ نبشی ـ شیلنگ ـ لوله آب و حتی سیم خاردار بعضا هم که وسیله ای گیر نیاورده بودند با مشت ولگد.

اینکه می گویم با سیم خاردار ، غلو نمی‌کنم .

هنوز آثار جراحات وارده در اثر برخورد سیم خاردار به دست و صورت بچه‌ها برجاست و شواهد ،‌ موجود .

قبل از ورود به تونل وحشت خیلی دلهره آور و وحشت آور می نمود.

نه راه فراری بود و نه امکان شفاعتی

درست مثل برزخ !!

از امام صادق ـ علیه السلام ـ در مورد  شفاعت سوال شد . فرمود؛ .... امّا بخداوند سوگند که من در برزخ بر شما می ترسم. گفتم برزخ چیست؟ فرمود: همان قبر است از هنگام مرگ تا روز قیامت.

 تنها راهی که به فکر بعضی دوستان رسید به دوش گرفتن مجروحینی بود که امکان راه رفتن نداشتند.

البته این خود معایبی داشت و اینکه امکان دفاع از سرو صورت خود نداشتی و همچنین عدم امکان طی کردن سریع مسیر.

 

بعثی ها برایشان فرقی نمی کرد هم مجروح را می زدند و هم حمل کننده را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۹:۱۱

معرفی اجمالی اردوگاه ۱۱

 

قبل از ورود به اردوگاه لازم دیدم مختصری از وضعیت و  مختصات اردوگاه ۱۱ تکریت به اطلاع برسانم .

اردوگاه شامل چهار بند و هر بند در ابتدا شامل سه سالن مجهز به سقف بتنی پیش ساخته بود که بعدها با افزایش تعداد اسرا دو سالن دیگر با سقف شیروانی به بند های دو و چهار اضافه شد .

هر سالن  که ما به آن آسایشگاه می گفتیم حدودا ۵/۵ ‌متر عرض ، و ۲۰ متر طول داشت و هفت پنجره تقریبا ۱۰۰×۸۰  با رکوب فلزی ۱۰×۱۰ سانتیمتر

 

البته همین تعداد پنجره نیز در پشت داشته که مسدود کرده  بودند.

در و پنجرهای بند ۱ و ۲ و همچنین  بندهای ۳ و ۴ روبروی هم باز می شد .

 

مابین هر دو آسایشگاه راهرویی دو متری واقع بود که درِ آسایشگاههای (۱ و ۲) و (۴ و ۵) و همچنین (۷ و ۸) و (۱۰ و ۱۱) در یک راهرو باز می شد یعنی راهرو مشترک بود.

جلوی هر آسایشگاه بالکنی بود با پایه های فلزی به عرض و ارتفاع حدود دو متر

مابین بند های (۱ و ۲)  و (۳ و۴)  فضایی بود به اندازه فاصله سایر بندها که به آشپزخانه و مثلا درمانگاه و سلول انفرادی اختصاص داشت .

در ابتدای اسارت ساختمان قدیمی حمام و دستشویی نیز در همین نقطه واقع شده بود که در همان روز های اولیه هر دو بند صاحب ده دوش حمام و همین تعداد دستشویی شدند

هر دو بند، نگهبان و مسوول جداگانه ای داشت و در ابتدا نگهبانها داخل چادر بسر می بردند که به مرور بچه ها برایشان اتاقی انتهای بند ساختند.

اطراف اردوگاه چندین ردیف سیم خاردار کشیده بودند که وقتی نفربرها جهت گشت زنی عبور می کردند از آنطرفِ سیم خاردار دیده نمی شدند و به مرور نیز بر سیم خاردار و موانع افزودند

تازه وسط این همه سیم خاردار معبری بود که مجهز به برق فشار قوی

چندین دکل نگهبانی با فاصله منظم ۲۴ ساعته از منطقه مراقبت میکردند.

به گفته خود عراقی ها اردوگاه ۱۱ امنیتی ترین اردوگاه اسرا بود چون محل نگهداری غواصان آموزش دیده ای بود که قویترین موانع در خطوط دشمن را در نوردیده بودند .

نگهبانها در ضرب و شتم اسرا آزاد بودند

بنا به قول آزاده سرافراز احمد چلداوی که به زبان عربی اشراف داشتند ، عراقی ها به صراحت گفته بودند ما اجازه داریم پنج درصد از شما را بکشیم  و برای اینکار کسی ما را بازخواست نمی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۰۱:۳۷

فإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا

 

راننده اتوبوس که شاید احساس کرد نگهبانهای داخل سختگیری چندانی ندارند موج رادیو را تغییر داد و روی رادیو ایران تنظیم نمود.

برای اولین و آخرین بار حضورمان در اسارت صدایی زنده از وطن گوشهایمان را نوازش داد .

امواج از سرزمین اسلامی پرواز و به تکریت آمده بودند و حامل پیام مهمی برای همه همرزمان در بند.

 

عجیب اینکه به محض دریافت امواج،  آیه پنج سوره انشراح ـ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا

 پس بدرستی که پس از هر سختی آسانی است.

توسط قاری همراه با تفسیر در اتوبوس طنین انداز شد.

چه به موقع و آرامش بخش.

قرآن کریم دلداری می دهد و مژده رهایی پس از تحمل سختی .

چه جالب در میانه راه دیدار حریم امام معصوم ـ علیه السلام ـ  و در انتهای مسیر نجوای قرآن عظیم ، قوت قلبی است در آستانه غروبی غم انگیز.

و چه زیبا فرمود پیامبر مهربانی ـ صل الله علیه و آله وصلم .

إنِّی‌ تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ: کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی‌ أهْلَ بَیْتِی‌ .....

خداوند ـ جل جلاله ـ ثقل اکبر و اصغرش را به میدان می آورد.

پس از پایان قرائت و تفسیر قرآن کریم برای لحظاتی نوای مناجاتی غم انگیز اشکمان را در آورد.

همه شواهد نشان از آن داشت که حادثه ای غم انگیر در انتظارمان است .

 کاش می شد به آرشیو احتمالی صدا و سیما در عصر روز سه شنبه پنجم اسفند ۶۵ دست یافت.

با نزدیک شدن به اردوگاه نگهبانها اقدام به بازکردن دستهایمان کردند.

 

نگهبان به بنده که رسید قبل از باز کردن دستهایم ، کارد را زیر گلویم قرار داد و اشاره کرد ببُرم ، من که می دانستم شوخی می‌کند با بالا دادن شانه هایم و اشاره سر رساندم که اختیار داری ، غمی نیست .

نگهبان که انتظار چنین برخوردی نداشت و شاید با توجه به سن و سالم  انتظار داشت  التماس کنم خوشش نیامد و با درهم کشیدن ابروهایش با خشونت دستهایم را باز کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۹ ، ۰۱:۳۰

رفتار متفاوت نگهبانهای اتوبوس

 

سربازان عراقی که ما را همراهی می کردند از افراد معمولی و فارغ از سنی یا شیعه بودنشان بعضا آدمهای منصفی بودند مخصوصا رانندگان اتوبوس.

اینکه به هنگام نمایان شدن گنبد ائمه سامراـ علیهم السلام ـ با کنار زدن پرده اطلاع رسانی کردند نمونه ای از این برخوردهاست.

البته این نحوه برخورد نگهبان ، داخل همه اتوبوسها صدق نمی‌کرد .

روایتی از همسنگرم آقای سلطانی دیدم هر چند که تا آنجا که به یاد دارم این اتفاق در مسیر بصره ـ بغداد یعنی در مورخ ۶۵/۱۱/۱۵ افتاد ولی به هر حال فرق چندانی نمی کند و خواندن آن خالی از لطف نیست.

مسیر طولانی بود و خود نگهبانا هم طاقتشان طاق شده بود و گاهی برای اینکه برای خودشون تنوعی ایجاد کنن تا مسیر براشون کوتاه بشه یادی از ما میکردن.

 تو چهره مون نگاه می کردن و اونایی رو که بیشتر تابلو بودند مثل پیرمردی که سنش بالا بود و یا نوجوان بسیار کم و سن و سال و تا رزمنده درشت هیکل که تیپ و قیافه اش به فرماندهی میخورد رو اذیت میکردن و میزدن.

اینا همیشه بیشتر جلب توجه می کردن.

 در بین ما پیرمردی بود بنام حبیب که بالای هفتاد سال عمر داشت و محاسنی سفید و چهره ای نورانی و بدجوری جلب توجه میکرد.

گاهی این بنده خدا رو از صندلی بلند میکردن و یکی از نگهبانا دو دستشو به صندلی ها تکیه میداد و با جفت لگد می کوبید به سینه ی این پیرمرد.

حبیب از پشت می افتاد کف اتوبوس و پاهاش هوا می رفت و قهقهه این نانجیبا بلند میشد و کیف می کردن و اینجور حرکات ناجوانمردانه تا آخر مسیر ادامه داشت. ( کانال شقایقهای بی نشان)

راستی یک پیرمرد* هر چند دشمن در جنگ چه مسوولیتی می‌تواند داشته  باشد و چه کار از عهده اش بر می آمده  آیا جز این است که در امر پشتیبانی و خدمات رسانی فعالیت می کرده.

پیر مردی که توان ایستادن و راه رفتن در آن شرایط اسفبار برایش مشکل بود

خوی حیوانی و  وحشگیری انسان قرن ۲۱ تا چه حد.

چه زیبا فرمود سرور و سالار شهیدان ـ علیه السلام ـ در لحظات آخر وقتی دید که لشکر دشمن به خیام حرم هجوم آوردند؛

اگر دین ندارید لااقل در دنیایتان آزادمرد باشید.

قطعا هر اتوبوس قصه ای جداگانه دارد.

ای کاش سایر دوستان آزاده هم خاطراتشان را می نگاشتند یا حد اقل پابه پای خاطرات سایرین به وقایع اینچنینی از دید خودشان اشاره می کردند.

به هر حال این کانال آمادگی خود را در زمینه ثبت و ضبط خاطرات دوستان آزاده اعلام تا به نام خودشان منتشر گردد.

به هنگام غروب آفتاب رسیدیم پادگان نظامی که اردوگاه در انتهای آن واقع شده بود

اتوبوس آرام آرام به اردوگاه نزدیک و کار تخلیه اسرا به کندی صورت می گرفت .

 

* مرحوم حبیب الله بهرامی از لشکر ۲۱ امام رضا ـ علیه السلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۲۳:۴۵

دیدار گنبد امامین عسکریین ـ علیهما السلام

 

کاروان اسرا پس از حدود ۱۲۰ کیلومتر طی مسیر به شهر مقدس سامرا رسید.

دستها از پشت بسته بود ولی چشمها باز و پرده های اتوبوس نیز هر چند نامنظم کشیده بود.

چون با فراخوانی مشخصات سوار اتوبوس ها شده بودیم به ترتیب ، بچه هایی که با هم به الرشید منتقل شده بودیم تقریبا در یکی دو اتوبوس متوالی جای گرفتیم .

 

به گمانم قبل از اذان ظهر حرکت کردیم که در این صورت با توجه به اینکه تا غروب آفتاب در حال انتقال به اردوگاه بودیم باز نماز را بدون وضو و طهارت و قبله و مهر و در شرایط اضطرار و با دستانی بسته داخل اتوبوس خواندیم.

نماز تنها فریضه‌ای است که در هیچ شرایطی ساقط نمی شود.

همچنان که در قسمت قبلی ذکر شد مسیر ، چندان طولانی نبود لکن به علت مسائل حفاظتی و  هماهنگی های لازم مسیر ۱۸۰ کیلومتری بیش از ۶ ساعت به طول انجامید.

به هنگام عبور از شهر سامرا نگهبان همراه پرده های سمت راست را کنار زد و به مضمون گفت ؛ سامرا ، عسکریین

همه نگاهها به سمت پنجره خیره شد.

 گنبد طلای امامین عسکریین ، امام هادی و امام حسن عسکری ـ علیهما السلام .

دستهایمان در بند بود و معذور ، با سر ادای احترامی و دلهایمان روانه مرقد مطهرشان شد و سلامی و درودی.

البته آن موقع اطلاعی از وجود مرقد مطهر حکیمه خاتون و نرجس خاتون ـ سلام الله علیهما ـ عمه و مادر امام زمان ـ عج الله تعالی فرج الشریف و سرداب غیبتشان نداشتیم.

بعدها پس از سقوط صدام و حضور داعش در منطقه ، توفیق زیارت حاصل شد و در همین مسیر به علت درگیری نیروهای عراقی با داعش در دو نوبت خودروی ما متوقف وخاطرات گذشته تجدید گردید و پس از بازگشاهی مسیر در شرایط امنیتی برای اولین بار هر چند مختصر توفیق شرفیابی حاصل شد.

به صفای حرمت ، مروه‌ی من گنبد توست

طوف قـبر تـو مـرا حاجی سامــرا کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۱