وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

قسمت 55 - رفتار متفاوت نگهبانهای اتوبوس

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۵ ب.ظ

رفتار متفاوت نگهبانهای اتوبوس

 

سربازان عراقی که ما را همراهی می کردند از افراد معمولی و فارغ از سنی یا شیعه بودنشان بعضا آدمهای منصفی بودند مخصوصا رانندگان اتوبوس.

اینکه به هنگام نمایان شدن گنبد ائمه سامراـ علیهم السلام ـ با کنار زدن پرده اطلاع رسانی کردند نمونه ای از این برخوردهاست.

البته این نحوه برخورد نگهبان ، داخل همه اتوبوسها صدق نمی‌کرد .

روایتی از همسنگرم آقای سلطانی دیدم هر چند که تا آنجا که به یاد دارم این اتفاق در مسیر بصره ـ بغداد یعنی در مورخ ۶۵/۱۱/۱۵ افتاد ولی به هر حال فرق چندانی نمی کند و خواندن آن خالی از لطف نیست.

مسیر طولانی بود و خود نگهبانا هم طاقتشان طاق شده بود و گاهی برای اینکه برای خودشون تنوعی ایجاد کنن تا مسیر براشون کوتاه بشه یادی از ما میکردن.

 تو چهره مون نگاه می کردن و اونایی رو که بیشتر تابلو بودند مثل پیرمردی که سنش بالا بود و یا نوجوان بسیار کم و سن و سال و تا رزمنده درشت هیکل که تیپ و قیافه اش به فرماندهی میخورد رو اذیت میکردن و میزدن.

اینا همیشه بیشتر جلب توجه می کردن.

 در بین ما پیرمردی بود بنام حبیب که بالای هفتاد سال عمر داشت و محاسنی سفید و چهره ای نورانی و بدجوری جلب توجه میکرد.

گاهی این بنده خدا رو از صندلی بلند میکردن و یکی از نگهبانا دو دستشو به صندلی ها تکیه میداد و با جفت لگد می کوبید به سینه ی این پیرمرد.

حبیب از پشت می افتاد کف اتوبوس و پاهاش هوا می رفت و قهقهه این نانجیبا بلند میشد و کیف می کردن و اینجور حرکات ناجوانمردانه تا آخر مسیر ادامه داشت. ( کانال شقایقهای بی نشان)

راستی یک پیرمرد* هر چند دشمن در جنگ چه مسوولیتی می‌تواند داشته  باشد و چه کار از عهده اش بر می آمده  آیا جز این است که در امر پشتیبانی و خدمات رسانی فعالیت می کرده.

پیر مردی که توان ایستادن و راه رفتن در آن شرایط اسفبار برایش مشکل بود

خوی حیوانی و  وحشگیری انسان قرن ۲۱ تا چه حد.

چه زیبا فرمود سرور و سالار شهیدان ـ علیه السلام ـ در لحظات آخر وقتی دید که لشکر دشمن به خیام حرم هجوم آوردند؛

اگر دین ندارید لااقل در دنیایتان آزادمرد باشید.

قطعا هر اتوبوس قصه ای جداگانه دارد.

ای کاش سایر دوستان آزاده هم خاطراتشان را می نگاشتند یا حد اقل پابه پای خاطرات سایرین به وقایع اینچنینی از دید خودشان اشاره می کردند.

به هر حال این کانال آمادگی خود را در زمینه ثبت و ضبط خاطرات دوستان آزاده اعلام تا به نام خودشان منتشر گردد.

به هنگام غروب آفتاب رسیدیم پادگان نظامی که اردوگاه در انتهای آن واقع شده بود

اتوبوس آرام آرام به اردوگاه نزدیک و کار تخلیه اسرا به کندی صورت می گرفت .

 

* مرحوم حبیب الله بهرامی از لشکر ۲۱ امام رضا ـ علیه السلام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی