وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۳ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

قسمت ۱۶۷

🔆 نگهبان اردوگاه ۱۱

۱۷ـ  امجد حسن 

گروهبان دوم امجد بعد از گروهبان کریم مسوول بند یک و دو بود البته همزمان هم در اردوگاه حضور داشتند.
حدودا ۵۵ ساله بود با قدی متوسط ، گردن در گریبان می‌کشید
به هنگام صحبت کردن ، در ادا کردن بعضی  از حروف مثل حرف ‌«راء» مشکل داشت .
فردی دلسوز و دلرحم بود
بیشتر نصحیت می‌کرد تا بچه‌ها کمتر شکنجه شوند.
اصلا به کسی گیر نمی‌داد و اهل ضرب و شتم نبود.
با توجه به اینکه نام پدرش حسن بود در صحبت خصوصی که با یکی از مترجمین داشته اظهار ارادت به اهل بیت(ع) می‌نماید.
به هنگام ضرب و شتم عمومی و زمانی که افسر بالارتبه به اردوگاه می‌آمد و تقریبا همه مجبور به ضرب و شتم بودند ، خودش را یک جوری مشغول می‌کرد تا کمتر کسی را زده باشد
یادم هست در جریانی تعدادی از بچه‌ها را در حیاط اردوگاه  بشدت می‌زدند بشکلی که تمام بدنشان خون آلود می‌شد و افسر بعثی نیز نظارت می‌کرد و تماشای صحنه از داخل آسایشگاه ها نیز آزاد بود تا بقیه عبرت بگیرند ، ایشان برای فرار از ماجرا ظرف آبی را از حوض کنار اتاق نگهبانها آب می‌کرد و با معطلی ، روی افراد می‌ریخت و البته این نیز به دستور مافوق بود تا ضربات کابل و چوب بهتر به بدن افراد بنشیند.
در دوره ای که عدنان میدان داری می‌کرد از بچه‌های نجار می‌خواهد دستگاه گلیم بافی درست کنند و خودش لوازم مورد نیاز را تهیه می‌کند تا بچه‌ها سرگرم باشند ولی عدنان مخالفت می‌کند و اسکلت ساخته شده توسط آقای عباس نجار را می‌شکند و او را تهدید می‌کند که اگر مجددا در این زمینه کاری انجام شود پدر پدرت را در می‌آورم .
در مجموع فردی مثبت و عملکردش مورد رضایت همه بچه‌ها بود.

۱۸ـ  کاظم 
نگهبانی که مدتی در بند دو مشغول بوده و در بی رحمی و قساوت به عدنان بند دو معروف می‌شود.

۱۹ـ  حسین 
نگهبان بند سه و چهار ،معروف به  چشم ژاپنی  
نگهبانی است عقده‌ای که بی‌جهت به افراد گیر می‌دهد. 

۲۰ـ اسامه
نگهبانی با قد نسبتا بلند و تا حدودی سیاه چرده.
در بند یک و دو فعالیت داشت ، البته ممکن است بعضی نگهبانها در طول خدمتشان به بند سه و چهار نیز ماموریت یافته باشند.

زیاد صحیت نمی‌کرد ، آرام بود و مطیع اوامر مافوق
... ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۰ ، ۱۸:۵۱

نگهبان اردوگاه ۱۰

۱۵ـ نصیر محسن
نگهبان شیعه بند سه و چهار
مدت زیادی در اردوگاه حضور نداشت
زمانی که همه نگهبانها کابل بدست هستند او نیز مجبور به تقیه می‌شود.
هنگامی که بچه‌ها برای اخذ غذا به آشپزخانه منتقل می‌شوند معمولا در مسیر با ضرب و شتم همراه می‌شوند و ایشان برای کاهش آلام اسرا خود پیش قدم شده و به تنهایی دسته‌های ده نفره مسوولین اخذ غذا از هر آسایشگاه را به آشپزخانه هدایت و بازمی‌گرداند و گاه وقتی هم کابل را به در دیوار ابنیه مسیر می‌زند و سر وصدا راه می‌اندازد تا چنین وانمود کند که مثل سایر نگهبانها رفتار می‌کند.
به علت همین رفتار خوبش با اسرا  به بیرون از اردوگاه منتقل می‌شود که در خارج از اردوگاه نیز که گاهی با اسرایی که جهت ساخت و ساز رفت و آمد دارند  رفتار محبت آمیزش را ادامه می‌‌دهد.
نامبرده ساکن شهرک صدر بغداد بوده و در آن دوران علی الظاهر اگر فرصتی پیش می‌آمده شبهای جمعه به کربلای معلی مشرف می‌شود که البته به نظر بنده با توجه به وضعیت امنیتی عراق بعید بنظر می‌رسد که یک سرباز یا نیروی نظامی بتواند از بغداد به کربلا جهت زیارت سفر کند.

آقای نصیر محسن در اردوگاه با حاج آقا باطنی از روحانیون اصفهانی ارادت داشته که بعد از سقوط صدام و راه افتادن راهپیمایی اربعین از کاروانهای اصفهانی سراغ حاج آقا باطنی را گرفته و بالاخره موفق می‌شود شماره تلفن خود را به ایشان برساند و در مسافرتهای بعدی همدیگر را ملاقات کنند و البته ایشان نیز موفق می‌شوند سفری  به ایران داشته باشند.

۱۶ـ مجید
نگهبانی بنام مجید ، علی الظاهر  در بند سه و چهار  حضور داشته ، مثل سایر نگهبانها کابل بدست .
بنا به قول یکی از دوستان  نامبرده اظهار داشته من تا روز آخر که می‌خواهید از اینجا خارج شوید شما را می‌زنم  تا مبادا بعد از رفتن شما ، از اینکه چرا اینکار را نکردم  پشیمان شوم.

البته نگهبانی در بند سه و چهار بود که نامش در خاطرم نیست، چهره‌اش هنوز در ذهنم هست ، ولی بیاد دارم روزهای آخر ، شاید کمتر از یک هفته مانده به آزادی برخورد خشنی داشت و می‌گفت : "تا لحظه‌ی آخر شما را می‌زنم و هنگامی که سوار اتوبوس شدید برای ایران در  اتوبوس سر شما را زیر پایم له می‌کنم"
شاید ایشان همان مجید بوده باشد .
... ادامه دارد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۰ ، ۱۸:۴۸

 

قسمت ۱۶۵

نگهبان اردوگاه ۹

..... یکی از دوستان در استخبارات با جوان عراقی روبرو می‌شود که به جرم تاخیر در معرفی خود به ارتش به اعدام محکوم شده است .
گزارش شده به هنگام انتقال اسرا به پشت خط یکسری مجروح عراقی هم همراه بچه‌ها به پشت خط منتقل می‌شوند که در هر مقر و پادگانی باند و زخم های آنها را بازرسی می‌کنند تا بیبنند جراحت آنها واقعی است یا قصد فرار از جنگ را دارند.
یا مشاهده شده مسیرهای فرعی بازگشت از خط مقدم مین گذاری شده تا سربازان امکان فرار  و بازگشت به پشت جبهه را نداشته باشند
 
یادم هست مصطفی اولین بار که وارد اردوگاه شد مسوولیت بهداری به عهده داشت و در یکی از دوره هایی که به اتفاق سایر بیماران جهت مداوای سرماخوردگی و اسهال به درمانگاه منتقل شدیم روبروی درمانگاه نشستیم و مصطفی سوال کرد " مِنْهُم بسیجی‌" یعنی کدام یک از شما بسیجی هستید ، چند نفری بودیم دست بلند کردیم ، گفت " الله معکم ، الله معکم " خدا با شماست، خدا با شماست.
همین فرد بعدها به یکی از مخوفترین افراد در اردوگاه تبدیل شد که شرح قساوتهای او در جریان بیماری جرب در قسمت  ۱۳۹ گذشت .
در یکی از ایام ، سر جریانی در جمع آسایشگاه سه اظهار داشت شما بسیجی‌ها وِردی می‌خوانید که می‌توانید از دیوار رد شوید (اشاره به آیه ۹ سوره یس ـ معروف به آیه وجعلنا)
البته بعثی‌ها می‌دانستند که خدا و ائمه ـ علیه السلام هوای ما را دارند .
زیاد اتفاق افتاده که در سراسر اردوگاههای اسرا بچه‌ها به جرم دعا و راز و نیاز با خدا و اینکه شما در نماز ما را  نفرین می‌کنید تنبیه شده اند.
در یکی از اردوگاه‌ها به هنگام عبور هواپیماهای جنگی عراق از روی آسمان اردوگاه تعدادی را بشدت شکنجه می‌کنند که چرا به هواپیما نگاه کردید که در ذکر علت آن می‌گویند شما به هنگام نگاه کردن ، دعا می‌خوانید تا هواپیمای ما سقوط کند .
شاید هم در این  مورد خاص چند فروند هواپیمای ذکر شده سقوط کرده باشد .
در همین راستا در اردوگاه ما نیز نگاه کردن به آسمان و اطراف ممنوع بود .

معمولا  اردوگاه های اسرا در مناطق نظامی و در مسیر پرواز هواپیماها و بالگردهای جنگی قرار داشت و به هنگام پرواز دسته جمعی بالگرد‌ها متوجه می‌شدیم که عملیات جدیدی در جبهه‌ها صورت گرفته و خود را برای برخورد خشن بعثی‌ها آماده می‌کردیم .

... ادامه دارد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۱۸:۴۸