وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

به نام خدا


 گاهی اوقات که فشار شکنجه‌های جسمی و روحی رمقی از بچه‌ها باقی نمی‌گذاشت، در فکر فرو می‌رفتی که آیا براستی ما زنده‌ایم یا مرده؟
نکند اینجا عالم برزخ است ؟؟؟

  اینجا  برزخ تکریت ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۳۹

قسمت ۱۶۷

🔆 نگهبان اردوگاه ۱۱

۱۷ـ  امجد حسن 

گروهبان دوم امجد بعد از گروهبان کریم مسوول بند یک و دو بود البته همزمان هم در اردوگاه حضور داشتند.
حدودا ۵۵ ساله بود با قدی متوسط ، گردن در گریبان می‌کشید
به هنگام صحبت کردن ، در ادا کردن بعضی  از حروف مثل حرف ‌«راء» مشکل داشت .
فردی دلسوز و دلرحم بود
بیشتر نصحیت می‌کرد تا بچه‌ها کمتر شکنجه شوند.
اصلا به کسی گیر نمی‌داد و اهل ضرب و شتم نبود.
با توجه به اینکه نام پدرش حسن بود در صحبت خصوصی که با یکی از مترجمین داشته اظهار ارادت به اهل بیت(ع) می‌نماید.
به هنگام ضرب و شتم عمومی و زمانی که افسر بالارتبه به اردوگاه می‌آمد و تقریبا همه مجبور به ضرب و شتم بودند ، خودش را یک جوری مشغول می‌کرد تا کمتر کسی را زده باشد
یادم هست در جریانی تعدادی از بچه‌ها را در حیاط اردوگاه  بشدت می‌زدند بشکلی که تمام بدنشان خون آلود می‌شد و افسر بعثی نیز نظارت می‌کرد و تماشای صحنه از داخل آسایشگاه ها نیز آزاد بود تا بقیه عبرت بگیرند ، ایشان برای فرار از ماجرا ظرف آبی را از حوض کنار اتاق نگهبانها آب می‌کرد و با معطلی ، روی افراد می‌ریخت و البته این نیز به دستور مافوق بود تا ضربات کابل و چوب بهتر به بدن افراد بنشیند.
در دوره ای که عدنان میدان داری می‌کرد از بچه‌های نجار می‌خواهد دستگاه گلیم بافی درست کنند و خودش لوازم مورد نیاز را تهیه می‌کند تا بچه‌ها سرگرم باشند ولی عدنان مخالفت می‌کند و اسکلت ساخته شده توسط آقای عباس نجار را می‌شکند و او را تهدید می‌کند که اگر مجددا در این زمینه کاری انجام شود پدر پدرت را در می‌آورم .
در مجموع فردی مثبت و عملکردش مورد رضایت همه بچه‌ها بود.

۱۸ـ  کاظم 
نگهبانی که مدتی در بند دو مشغول بوده و در بی رحمی و قساوت به عدنان بند دو معروف می‌شود.

۱۹ـ  حسین 
نگهبان بند سه و چهار ،معروف به  چشم ژاپنی  
نگهبانی است عقده‌ای که بی‌جهت به افراد گیر می‌دهد. 

۲۰ـ اسامه
نگهبانی با قد نسبتا بلند و تا حدودی سیاه چرده.
در بند یک و دو فعالیت داشت ، البته ممکن است بعضی نگهبانها در طول خدمتشان به بند سه و چهار نیز ماموریت یافته باشند.

زیاد صحیت نمی‌کرد ، آرام بود و مطیع اوامر مافوق
... ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۰ ، ۱۸:۵۱

نگهبان اردوگاه ۱۰

۱۵ـ نصیر محسن
نگهبان شیعه بند سه و چهار
مدت زیادی در اردوگاه حضور نداشت
زمانی که همه نگهبانها کابل بدست هستند او نیز مجبور به تقیه می‌شود.
هنگامی که بچه‌ها برای اخذ غذا به آشپزخانه منتقل می‌شوند معمولا در مسیر با ضرب و شتم همراه می‌شوند و ایشان برای کاهش آلام اسرا خود پیش قدم شده و به تنهایی دسته‌های ده نفره مسوولین اخذ غذا از هر آسایشگاه را به آشپزخانه هدایت و بازمی‌گرداند و گاه وقتی هم کابل را به در دیوار ابنیه مسیر می‌زند و سر وصدا راه می‌اندازد تا چنین وانمود کند که مثل سایر نگهبانها رفتار می‌کند.
به علت همین رفتار خوبش با اسرا  به بیرون از اردوگاه منتقل می‌شود که در خارج از اردوگاه نیز که گاهی با اسرایی که جهت ساخت و ساز رفت و آمد دارند  رفتار محبت آمیزش را ادامه می‌‌دهد.
نامبرده ساکن شهرک صدر بغداد بوده و در آن دوران علی الظاهر اگر فرصتی پیش می‌آمده شبهای جمعه به کربلای معلی مشرف می‌شود که البته به نظر بنده با توجه به وضعیت امنیتی عراق بعید بنظر می‌رسد که یک سرباز یا نیروی نظامی بتواند از بغداد به کربلا جهت زیارت سفر کند.

آقای نصیر محسن در اردوگاه با حاج آقا باطنی از روحانیون اصفهانی ارادت داشته که بعد از سقوط صدام و راه افتادن راهپیمایی اربعین از کاروانهای اصفهانی سراغ حاج آقا باطنی را گرفته و بالاخره موفق می‌شود شماره تلفن خود را به ایشان برساند و در مسافرتهای بعدی همدیگر را ملاقات کنند و البته ایشان نیز موفق می‌شوند سفری  به ایران داشته باشند.

۱۶ـ مجید
نگهبانی بنام مجید ، علی الظاهر  در بند سه و چهار  حضور داشته ، مثل سایر نگهبانها کابل بدست .
بنا به قول یکی از دوستان  نامبرده اظهار داشته من تا روز آخر که می‌خواهید از اینجا خارج شوید شما را می‌زنم  تا مبادا بعد از رفتن شما ، از اینکه چرا اینکار را نکردم  پشیمان شوم.

البته نگهبانی در بند سه و چهار بود که نامش در خاطرم نیست، چهره‌اش هنوز در ذهنم هست ، ولی بیاد دارم روزهای آخر ، شاید کمتر از یک هفته مانده به آزادی برخورد خشنی داشت و می‌گفت : "تا لحظه‌ی آخر شما را می‌زنم و هنگامی که سوار اتوبوس شدید برای ایران در  اتوبوس سر شما را زیر پایم له می‌کنم"
شاید ایشان همان مجید بوده باشد .
... ادامه دارد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۰ ، ۱۸:۴۸

 

قسمت ۱۶۵

نگهبان اردوگاه ۹

..... یکی از دوستان در استخبارات با جوان عراقی روبرو می‌شود که به جرم تاخیر در معرفی خود به ارتش به اعدام محکوم شده است .
گزارش شده به هنگام انتقال اسرا به پشت خط یکسری مجروح عراقی هم همراه بچه‌ها به پشت خط منتقل می‌شوند که در هر مقر و پادگانی باند و زخم های آنها را بازرسی می‌کنند تا بیبنند جراحت آنها واقعی است یا قصد فرار از جنگ را دارند.
یا مشاهده شده مسیرهای فرعی بازگشت از خط مقدم مین گذاری شده تا سربازان امکان فرار  و بازگشت به پشت جبهه را نداشته باشند
 
یادم هست مصطفی اولین بار که وارد اردوگاه شد مسوولیت بهداری به عهده داشت و در یکی از دوره هایی که به اتفاق سایر بیماران جهت مداوای سرماخوردگی و اسهال به درمانگاه منتقل شدیم روبروی درمانگاه نشستیم و مصطفی سوال کرد " مِنْهُم بسیجی‌" یعنی کدام یک از شما بسیجی هستید ، چند نفری بودیم دست بلند کردیم ، گفت " الله معکم ، الله معکم " خدا با شماست، خدا با شماست.
همین فرد بعدها به یکی از مخوفترین افراد در اردوگاه تبدیل شد که شرح قساوتهای او در جریان بیماری جرب در قسمت  ۱۳۹ گذشت .
در یکی از ایام ، سر جریانی در جمع آسایشگاه سه اظهار داشت شما بسیجی‌ها وِردی می‌خوانید که می‌توانید از دیوار رد شوید (اشاره به آیه ۹ سوره یس ـ معروف به آیه وجعلنا)
البته بعثی‌ها می‌دانستند که خدا و ائمه ـ علیه السلام هوای ما را دارند .
زیاد اتفاق افتاده که در سراسر اردوگاههای اسرا بچه‌ها به جرم دعا و راز و نیاز با خدا و اینکه شما در نماز ما را  نفرین می‌کنید تنبیه شده اند.
در یکی از اردوگاه‌ها به هنگام عبور هواپیماهای جنگی عراق از روی آسمان اردوگاه تعدادی را بشدت شکنجه می‌کنند که چرا به هواپیما نگاه کردید که در ذکر علت آن می‌گویند شما به هنگام نگاه کردن ، دعا می‌خوانید تا هواپیمای ما سقوط کند .
شاید هم در این  مورد خاص چند فروند هواپیمای ذکر شده سقوط کرده باشد .
در همین راستا در اردوگاه ما نیز نگاه کردن به آسمان و اطراف ممنوع بود .

معمولا  اردوگاه های اسرا در مناطق نظامی و در مسیر پرواز هواپیماها و بالگردهای جنگی قرار داشت و به هنگام پرواز دسته جمعی بالگرد‌ها متوجه می‌شدیم که عملیات جدیدی در جبهه‌ها صورت گرفته و خود را برای برخورد خشن بعثی‌ها آماده می‌کردیم .

... ادامه دارد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۱۸:۴۸

۱۴ـ مصطفی 
 مصطفی ، نگهبانی هیکلی با قدی متوسط که سال ۶۶ به اردوگاه منتقل می‌شود.
یکی دو تا از دندانهای نیش او کج و معوج رشد کرده بود.
در ابتدا برخوردش با اسرا خوب بود اما در اثر همنشینی با سایر نگهبانها ، تحت تاثیر جو اردوگاه قرار می‌گیرد و از این رو به آن رو می‌شود.
قبلا توضیح داده شد که نگهبانها به مرور در قبال شخصیت و معنویت بچه‌ها احساس کمبود می‌کردند و همین عقده حقارت آنها را وادار می‌کرد تا از قدرت خود استفاده کرده اسیر آزاری کنند.
 البته این یکی از علل تغییر رفتار آنها بود.
آنها دچار دوگانگی شده بودند ، بیرون از اردوگاه و در سطح جامعه با حکومتی دیکتاتور و در اردوگاه شاید بر خلاف میل باطنی مجبور به برخورد خشن با عده‌ای اسیر که حق بودن آنها برایشان محرز بود.
آنها هم در واقع اسیر بودند اسیری بی اجر و مزد که بارها خودشان به آن اعتراف کردند .

✏️خاطره‌ای از برادر آزاده  دکتر مسعود مولودی:
روزی یکی از اسرا که در زندان انفرادی بغداد اسیر بود به فرمانده زندان نسبت به اذیت و آزار او توسط سربازان عراقی شکایت می‌کند . آن فرمانده می‌گوید: چه آزاری به تو رسانده‌اند 
آن اسیر می‌گوید: مرا با کابل زده اند
آن فرمانده می‌خندد و دستور می‌دهد او را از سلولش بیرون بیاورند ، سپس او را با خود به شکنجه گاه سربازان و مردم عراق می‌برد در آنجا به او نشان می‌دهد که آنها با سربازان فراری خود و مردم عراق چه رفتاری دارند و آنها را چگونه شکنجه می‌کنند.
آن اسیر که این مسائل را برای ما تعریف می‌کرد ، گفت ‌: من به محض اینکه رفتار شنیع شکنجه گرها را با عراقیها دیدم ، غش کردم و پس از مدتی در سلول خود به هوش آمدم .

نگهبانها در گفتگوهای موقتی که گاهی با اسرا پیش می‌آمد پی به واقعیتهایی برده بودند که تحمل این وضعیت برایشان سخت می‌نمود ، مثلا وقتی متوجه می‌شدند که خدمت سربازی در ایران  چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ بر خلاف ارتش عراق که تا پایان جنگ ادامه دارد ،  دوسال است متعجب می‌شدند
از این طرف خیل عظیم بسیج مردمی و حضور داوطلبانه در جنگ
و از طرف دیگر اعدام گسترده به جرم فرار از  خدمت در ارتش عراق.

....ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۰۹:۲۴

۱ـ  سلام ـ بند یک و دو
سلام ، نگهبان هیکلی که در ابتدای افتتاح اردوگاه به علت هیکل بزرگش مدتی میزبان اسرا بود.
امر و نهی نمی‌کرد و فقط از دستورات مافوق اطاعت می‌کرد
در روزهای اول که دائم به صورت جمعی و انفرادی افراد را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند از او استفاده می‌شد .

در جریانی که در قسمت ۹۸ گذشت ، نگهبان ناشناس ایشان بودند و آقای سیفی توسط ایشان پذیرایی شدند.
وی مدت زیادی در اردوگاه حضور نداشت .

۱۲ـ سلام ـ بند یک 
نگهبان دیگری بنام سلام داشتیم با هیکلی متوسط و  جوان.
وقتی راه می‌رفت شانه‌هایش را بالا می‌داد و با فیس و افاده برخورد می‌کرد.

زمانی برای هر آسایشگاه یک مسوول انتخاب کردند که وی مسوولیت آسایشگاه سه را به عهده داشت.

او هم از سیلی زدن خوشش می‌آمد و با سایر نگهبانها در سیلی زدن مسابقه می‌گذاشت ، بچه ‌ها هم سعی می‌کردند با اولین سیلی ، کله ملق شوند و به ضرب شست وی آفرین بگویند و خلاص شوند ، البته بودند بچه‌هایی که کم نمی‌آوردند و مقاومت می‌کردند و سودش شامل حال ضعیف‌ترها می‌شد چون دستشان درد می‌گرفت و  روز بعد با دستان باند پیچی شده روئیت می‌شدند.
در اواخر جنگ  یکی از بچه‌های یزد بنام عباس زارع خواب آزادیش را برای مترجم آسایشگاه تعریف می‌کند و مترجم در ملاقاتی که با سلام دارد خواب را برای وی بازگو کرده و آرزو می‌کند که به زودی جنگ تمام شود، سلام که از پشت جبهه و عملیاتهای ایران باخبر است  از این خواب آشفته شده و فکر می‌کند به زودی رزمندگان اسلام پیروز می‌شوند و اسرا را آزاد می‌کنند لذا برادر زارع را احضار و چند سیلی آبدار به ایشان زده و تاکید می‌کند که دیگر از این خوابها نبیند.
در یکی از اردوگاههای صلیبی نیز بدنبال اعلان سال ۶۵ توسط ایران به عنوان سال تعیین سرنوشت جنگ ، بعضی از نگهبانها از احتمال حمله نهایی و پیروزی ایران ، رفتارشان با اسرا بهتر می‌شود تا در صورت پیروزی ایران مورد خشم بچه‌ها قرار نگیرند.

۱۳ـ سلام  ، نگهبان بند سه و چهار که متاسفانه این حقیر اطلاعاتی در خصوص نامبرده در اختیار ندارم.

.....ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۰۹:۲۴

ـ عَبِد 
نگهبانی میانسال  با بیش از ۵۰ سال سن ، در ابتدا تا انتهای اردوگاه تقریبا حضور داشت .
در او اخر با درجه گروهبانی مسوولیت بند یک و دو را به عهده داشت.
ریز جثه بود و بعضاً عصبانی می‌شد .
گاهی هم با بچه‌ها هم صحبت می‌شد .
بعد از پایان جنگ با یکی از بچه‌ها بنام  ه ـ ا  رفیق شده بود هر وقت پشت پنجره می‌آمد او را فرا می‌خواند و می‌گفت باید داماد من شوی و...
بعد از سقوط صدام  در ایران حضور یافته و بنا به قول دوستان در شهرستان شوش یا کرمانشاه در حال گدایی مشاهده شده است .

۹ـ سعدی

نگهبانی که از سال دوم اسارت به اردوگاه آمد.
جوان بود و مثل سایر نگهبانها دائم کابل بدست .
از سیلی زدن هم خوشش می‌آمد.
در ایام رحلت حضرت امام ره مشت محکمی به فک بنده زد که به وقت خود به آن اشاره خواهم کرد.
در مقطعی به کمک یکی از بچه‌ها آموزش زبان فارسی را دنبال می‌کرد.
کلمات پر کاربرد  فارسی به همراه واژه عربی آن در یک دفترچه کوچک یادداشت کرده بود و تمرین می‌کرد.
در یکی از روزها که برق اردوگاه قطع شده بود آمد پشت پنجره آسایشگاه و برای اینکه پُز بدهد که فارسی بلد است گفت بُرق نیست و حرف ب را با ضمه  تلفظ کرد ، عده‌ای خندیدند ، فهمید که سوتی داده سر وصدا  کرد و بد و بیراه گفت و مثل همه نگهبانها واژه "قزرقط" یعنی زهر مار که البته معنی تحت الفظی آن استفراغ گربه یا گرگ معنی می‌شود سر داد و رفت.
از دیگر توهین های پرکاربرد نگهبانها "قشمر" به معنی مسخره و "قندره" به معنی کفش ، زیاد مورد استفاده نگهبانها قرار می‌گرفت .
جالب اینکه قندره به معنی کفش بخاطر اینکه زیر پا قرار می‌گیرد در فرهنگ عربی بسیار توهین آمیز است به همین خاطر خبرنگار عراقی پس از سقوط صدام کفش را به طرف بوش رییس جمهور وقت آمریکا پرتاب کرد. 

۱۰ـ عماد
جوانی خوش تیپ ، فضول 
خودش را خیلی باهوش نشان می‌داد
پشت در مخفی می‌شد و آرام قفلها و کشوهای در آسایشگاه را باز می‌کرد و به یکباره بصورت غیر منتظره وارد آسایشگاه می‌شد.
دوری داخل آسایشگاه می‌زد و یک به یک در چهره افراد که بصورت خبردار ایستاده بودند نگاه می‌کرد و به اصطلاح کار روانشناسی انجام می‌داد.
در یکی از همین ایام بنده و دوستم آقای سیفی که کنار هم نشسته بودیم بنده از روی تفریح  انگشتان شست پای آقای سیفی را با نخی محکم به هم گره زده بودم که به یکباره وارد آسایشگاه شد آقای سیفی در حالی ایستاده بود که انگشتان پایش به هم چسبیده و قرمز شده بود  هنگامی که از کنار ما گذشت نفس در سینه هر دو نفرمان حبس شده بود  خطر از بیخ گوشم گذشت با این که رنگ رخسارمان قرمز شده بود و او خود را به اصطلاح روانشناس بحساب می‌آورد اما متوجه نشد و به خیر گذشت
بعد از اینکه گورش را گم کرد هم به زور آن گره کور را باز کردم.

... ادامه دارد
 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۰ ، ۰۹:۲۳

.. علی ثنوان
خاطره
در یکی از ایام چند نفر نگهبان ریختند داخل آسایشگاه سه و یکی از افسران بنام جعفر رجبی که فکر کنم در آن مقطع مسوول آسایشگاه هم بودند بنا به گزارشی که به دستشان رسیده بود خواستند زهر چشمی از وی بگیرند 
در حین ضرب و شتم  از شدت درد آقای رجبی ناخودآگاه فریاد زد یا حسین (ع)  که در همین حین نگهبانها به خشم آمدند و  علی ثنوان به سربازانی که می‌زدند دستور داد کابل را به کشاله‌ ران وی بزنند تا سوزش بیشتری داشته باشد.

نامبرده فردی مکار و حیله گر بود به همین خاطر بچه‌ها بین خود ، او را علی ابلیس هم خطاب می‌کردند.
این مساله به گوش خودش نیز رسانده بودند و در یکی از ایام با تهدید و ارعاب  ناراحتی خود را از این نامگذاری اذعان نمودند.
بنا به اظهار دوستان ، نامبرده در ضرب و شتم شهید اکبر قاسمی به اتفاق عدنان و.... شرکت داشته که شرح شهادت آن عزیز در قسمت ۱۲۷ گذشت .

علی ابلیس مدتی مسوولیت حانوت (فروشگاه) بند یک و دو به عهده داشت.
 
لازم بذکر است در زیر بالکنِ انتهایی آسایشگاه سه اتاقکی در ابعاد حدود ۲×۳ ایجاد کرده بودند که اقلامی که قبلا توضیح آن داده شد در آن نگهداری و در وقت خود که ماهی یکبار بود توزیع می‌شد و فروشگاه ذکر شده مدت کمی بعد بکلی تعطیل گردید.

۶ـ علی کابْلی
علی کابلی نگهبانی که دائم کابل بدست بود ، کابلی سه فاز و ضخیم
به همین خاطر به وی علی سه فاز هم می‌گفتند.
اغلب به بچه‌ها گیر می‌داد و با انبردست لاله گوش بچه‌ها را می‌فشرد و  سبیل افراد را از ریشه در می‌آورد در دوره ای بچه‌ها از ترس ، سبیلشان را هم با تیغ می‌زدند.

۷ـ قیس 
نگهبانی هیکلی که در دو مقطع در اردوگاه حضور داشت اوایل افتتاح اردوگاه و بعد از آتش بس.
فارسی دست و پاشکسته صحبت می‌کرد
مقطعی مسوول بند یک و دو را به عهده داشت یا جانشین بود .
بی رحم بود و در شهادت شهید اکبر قاسمی که در قسمت ۱۳۱ ذکر آن گذشت نقش زیادی داشت.
به علت هیکل بزرگ و بدقواره اش حال و حوصله قدم زدن و آمدن پشت پنجره و یا بین بچه‌ها نداشت و این از محاسن او بود .
وقتی با مترجم کار داشت او را با اسامی مگس و گوسفند و.. صدا می‌زد
همیشه باتون * بدست بود.

...ادامه دارد

*باتون
باتون . باتوم. باطوم: میلة کوتاهی از چوب یا لاستیک که پاسبانان بر کمر می‌آویزند و برای سرکوب کردن شورش و جنجال از آن استفاده می‌کنند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۰ ، ۰۹:۲۳

نگهبان اردوگاه۴

۵ـ علی ثنوان ــ علی ابلیس

 علی ثنوان  نگهبانی که از ابتدای افتتاح اردوگاه تا انتها در فواصل مختلف در اردوگاه حضور داشت.
نامبرده فردی میانسال ، لاغر اندام ، قد بلند که به هنـگام راه رفتن از ناحیه مچ پا کمی می‌لنگید.
وقتی عصبانی می‌شد غده بزرگ روی پیشانیش متورم می‌شد.
در حالت عادی کاری به کسی نداشت  اما در هنگام ضرب و شتم‌ها و آمارگیری روزانه کابل بدست بود.
تقریبا جانشین مسوول بند بحساب می‌آمد.
در ایام ماه مبارک رمضان روزه می‌گرفت و بیرون از اتاق استراحت نگهبانها سفره افطار روی میز پهن می‌کرد ، حالا نمایشی بود یا واقعی والله اعلم ولی بنظر نمی‌رسید نمایشی باشد.
وقتی می‌خواست تهدید یا بر امری تاکید کند می‌گفت : " به شرفی (یعنی به شرفم)ـ یا به شرف نبی "(ص)

😊لطیفه اسارتی

خیلی از نگهبانها از این نوع قَسم استفاده می‌کردند و اگر اسرا هم به همین شکل قسم یاد می‌کردند اغلب نگهبانها می‌پذیرفتند .
در یکی از اردوگاه‌ها یکی از بچه‌ها که می‌خواهد خود را تبرئه کند و از طرفی نمی‌خواهد قسم دروغ هم خورده باشد در پاسخ نگهبان بعثی(باعرض معذرت) می‌گوید: بی شرفی ، بی ناموسی من این کار را نکردم ، نگهبان هم وقتی فکر می‌کند که به شرف و ناموسش قسم خورده وی را رها می‌کند.
البته خود نگهبانها هم این واژه را همین طور یعنی واژه به را بیٖ تلفظ می‌کردند.

علی ثنوان خود را مذهبی نشان می‌داد اما مثل بقیه بعثی‌ها با برنامه های مذهبی بچه‌ها مخالف بود.
کلا بعثی‌ها وقتی می‌دیدند دشمنی که به ادعای حزب بعث مجوس هستند و با فرهنگ دینی اسلامی هیچ آشنایی و ارتباطی ندارد ، تا این اندازه با اسلام آشناست و در سخت ترین شرایط مقید به اجرای احکام و اعمال دینی می‌باشند  خشمشان می‌گرفت و به اصطلاح زورشان می‌آمد اجازه دهند بچه‌ها به دستورات و آموزه های دینی عمل کنند و در واقع حسادت می‌کردند لذا بیشتر درگیری ما با نگهبانها در این زمینه بود و البته شاید ما هم صد درصد برخورد و واکنش درستی در این زمینه نداشتیم ،  بعضا افراط و تفریط هم داشتیم و ما خود را بری از عیب و نقص در این زمینه نمی‌دانیم.
....ادامه دارد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۰ ، ۰۸:۲۷

نگهبان اردوگاه۳

۳ ـ  عدنان یوسف
۴ـ علی آمریکایی یا پلنگی

قبلا  پیرامون  عدنان و علی آمریکایی ، اصلی‌ترین عوامل شکنجه اسرا  در قسمتهای ۳۵ الی۳۷ بطور مفصل توضیح داده شد  و لذا از تکرار آن خودداری می‌شود و خوانندگان عزیز می‌توانند به قسمتهای ذکر شده مراجعه فرمایند.

عدنان به دلیل آشنایی با زبان فارسی در اردوگاه های مختلفی حضور داشته است  و از تجربیات وی  برای زهر چشم گرفتن از اسرا استفاده می‌شود.
همچنان که قبلا اشاره  شد  آخرین بار در اردوگاه ۱۹ که افسران و درجه داران نیز در آنجا نگهداری می شود دیده شده.
عدنان از نیروهای بعثی بوده که علی‌رغم نداشتن هیچ درجه‌ای سربازان دیگر از وی حساب می‌برده و حتی در اردوگاه ۱۱ دیده شده که داخل اتاق استراحت  نگهبانان با چوب دیگر سربازان را مورد ضرب و شتم قرار می داده است .
طبق اظهار یکی از دوستان که به اتاق مذکور رفت و آمد داشته  عدنان چوب بلندی زیرتختش  برای دفاع از خود نگهداری می‌کند.
طبق اطلاع واصله عدنان در سال آخر اسارت در اثر تصادف به درک واصل می‌شود و موجبات خوشحالی بچه‌های اردوگاه ۱۹ را فراهم می‌کند.
عدنان فردی جدی و بی رحم بود و بصورت محدود گاهی بدون اینکه لبخند بزند از کلماتی استفاده می‌کرد که نشان می‌داد در آن لحظه خطری از ناحیه وی کسی را تهدید نمی‌کند
مثلا  در یک مورد در همان اوایل وقتی نیاز به آتش زدن آشغالهای  موجود در محیط بود هنگامی که درخواست کبریت می‌شود اشاره به نگهبان دیگری که سیگاری بود کرد و گفت : برو از اون جونِوَر بگیر .

علی آمریکایی
علی آمریکایی بر عکس عدنان سیگاری بود و لباس خال پلنگی می‌پوشید و علاوه بر رنگ زرد موها و سبیلش هیکلش نیز به آمریکایی ها شباهت داشت .
هیچ وقت لبخند نمی‌زد ، مغرور بود ، آرام راه می‌رفت و همیشه ابروانش در هم کشیده و اخمو بود.
دائم به بچه ها توهین می‌کرد و لفظ کلامش : ولک اضمائیل (هی خرها)  بود و دائم تکرار می‌کرد.
بر اساس شندیده ها از اینکه اسرا او را علی آمریکایی خطاب می‌کردند خوشش می‌آمد.
.... ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۰ ، ۱۰:۲۶

 نگهبان اردوگاه ۲

....وقتی می‌خواست شخصی را تهدید کند که با وی رودربایستی داشت مثل سرهنگ خلبان وارسته ، از عدنان که به فارسی تسلط داشت کمک می‌گرفت.

کریم چون مسوول دو بند بود اغلب که مشکلی پیش می‌آمد سخنرانی می‌کرد مطالب ذیل گزیده ای از صحبتهای ایشان است .
شما مثل خمیر در دستان ما هستید که ما به هر شکل که بخواهیم در می‌آوریم . 
شما مفقود هستید ، هیچ کس حتی مسوولین کشورتان از شما خبر ندارند و فکر می‌کنند شما مرده اید .
سعی کنید مخالفتی نکنید تا زنده بمانید.

وقتی افرادی را جهت تنبیه  و به اصطلاح اصلاح به آسایشگاه سه منتقل می‌کردند در یک مورد با نظر مثبت ، اعلان کرد که آسایشگاه سه دانشگاه است.
همیشه چاشنی والله العظیم به عنوان قسم ، تاکیدی بر تهدیداتش بود.

آقای گلستان زاده که مسوولیت حمام‌ها را به عهده داشتند در مذاکره‌ای که با وی دارند  به بهانه پیشگیری از بیماری پوستی جرب  پیشنهاد می‌کند اجازه داده شود تا بچه‌هایی که در اثر احتلام نیاز به حمام پیدا می‌کنند روزانه از حمام استفاده کنند که گروهبان کریم از پیشنهاد برادر گلستان زاده استقبال و خوشحال می‌شوند که راه کاری برای مبارزه با این بیماری ارائه نموده .
لازم بذکر است تا قبل از آن هفته ای یکبار نوبت حمام به هر آسایشگاه می‌رسید که در صورت نیاز به حمام ، افراد باید یک هفته صبر می‌کردند ولی با پیشنهاد آقای گلستان زاده افراد از هر آسایشگاه بدون نوبت هر روزه می‌توانستند با هماهنگی ایشان از حمام استفاده کنند.
یک خاطره
برای انجام کار جوشکاری از ترانس جوشکاری مجهز به موتور برق استفاده می‌کردند در یک مورد بچه‌ها در تلاشند تا دستگاه ذکر شده را داخل فرغون بگذارند ، به روال معمول بچه‌ها با هم از مولی علی ـ علیه السلام کمک گرفته و به هنگام بلند کردن دستگاه می‌گویند یـــــــــا عـلـی که در این حین گروهبان کریم ناراحت شده و می‌گوید " شینو یا علی ، گول یا الله" یعنی چیه می‌گویید یا علی بگو یا الله و بچه‌ها اطاعت کرده و می‌گویند یــــــا الله که به محض جای گرفتن دستگاه داخل فرغون به صورت غیر منتظره ای دستگاه از فرغون به بیرون پرت می‌شود ، گروهبان کریم که ناظر بر جریان بوده بهت زده می‌گوید ‌" گول یا علی گول یا علی ...*

۳ـ کریم حسین 
سرباز دیگری داریم بنام کریم فرزند حسین  که نگهبان بند سه و چهار است  و اطلاعی از وضعیت و عملکردی وی در دست نیست .

* ‌‌"گول" همان فعل قُل در عربی است که به صورت عامیانه گول تلفظ می‌شود

.... ادامه دارد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۰ ، ۰۹:۲۵