وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

قسمت 61 - رفتار ایران اسلامی با اسرای عراقی

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۸ ب.ظ

رفتار ایران اسلامی با اسرای عراقی

 

یکی دو  قسمت آتی بنا به درخواست دوستان می باشد.

 

 رژیم بعثی عراق برای اینکه از تسلیم سربازانشان به رزمندگان اسلام جلوگیری کند با ساخت فیلمهایی دروغین و ایجاد ترس مانع از تسلیم شدن آنها می شدند که نمونه آن ساخت فیلمی توسط یک شرکت ایتالیایی به درخواست رژیم بعث بود که در آن فردی را مابین دو خودرو بسته و از دو طرف می کشند .

 بنده این فیلم را قبل از اسارت همراه با پشت پرده آن روئیت کرده بودم و در زمان اسارت نیز با نمایش آن به رخ ماکشیدند که شما اینطور با اسرای ما برخورد می‌کنید که البته اجازه اعتراض و روشنگری به ما نمی دادند و حداقل بالادستی ها می دانستند که دروغ است .

در ایران بنا به دستور حضرت امام (ره) با اسرا مثل میهمان رفتار می‌شد.

و بر همین اساس و بیانات امام ره بود که عراقی ها هم بارها ما را از قول صدام ، مهمان خطاب می‌کردند و در و دیوار اردوگاه های اسرا پر بود از واژه عربی؛ اَنتم ضُیوف فی العراق.

ایرانی‌ها همواره در جنگها با اسرا خوب رفتار کرده اند

کورش هفتصد سال قبل از میلاد در زمینه رفتار انسانی با اسرا دستور می‌دهد مجروحین کلدانی مانند مجروحین سپاه ایران مداوا شوند

 خاطرات خوشی که از اسرای عراقی بجای مانده حکایت از رفتار انسانی و اسلامی رزمندگان ما با اسرای عراقی دارد.

به یک نمونه از این خاطرات بسنده می‌کنیم .

📝 خاطرات «قیس جاسم محمد المند خوری» اسیر عراقی :

در اسارت زمان متوقف می‌شود، آرامش و سکون حاکم بر فضای اسارت، اسیر را مجبور به فکر کردن می‌کند. خاطرات اسارت هم طولانی است، یک عمر است، عمر یک انسان و من فقط خاطرات مهم و به یاد ماندنی را می‌نویسم.

 خاطراتی از یکی از بیمارستانهای تهران، از خدمات پزشکی و از هدایایی که ملاقات کنندگان به من هدیه کردند و مهربانیهایی که از آنها دیدم .

یک روز که باید یک عمل جراحی روی بدن من انجام می‌شد و نیاز شدیدی به خون داشتم ، کسی را به سازمان انتقال خون فرستادند که خون مورد نیاز را بیاورد.

 اما چون گروه خونی مورد نظر پیدا نشد، دست خالی برگشت.

پزشک متخصص به من نگاه کرد. نگاهش طولانی و همراه با محبت بود.

 سپس به پزشک دیگر گفت: «خون لازم را از من بگیرید و به او بدهید تا عمل راانجام دهم.

نزدیک من خوابید و از او خون گرفتند و خونش را به من تزریق کردند.

از اینکه یک پزشک متخصص که سنش هم زیاد بود اینقدر بزرگوار است، خیلی تعجب کردم، فقط توانستم از او تشکر کنم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۱۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی