وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۳۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

خلبان آزاده

یکی از پیرمردها بنام عباسقلی ساور علیا که از خطه سرسبز شمال بودند در اثر اصابت ترکش به زیر چانه ، گلویش سوراخ شده بود و هر وقت آب می‌خورد ، از آن سوراخ ، آب بیرون می ‌زد و قسمتی از آب دوباره به سطل باز می گشت .

بنده خدا غذای ناچیزی هم که می دادند نمی توانست درست تناول کند

خدا رحمتش کند ایشان یکسال پس از بازگشت از اسارت در اثر جراحات وارده در بیمارستان به شهادت می رسند.

پیر مردی آرام و خنده رو و فوق العاده خوش برخورد.

در اردوگاه هم اغلب جایمان کنار هم بود.

خداوند انشاءالله  همه ما را عاقبت به خیر کند.

 

بر اساس اظهارات دیگر همرزمانم کنار اتاقی که ما در آن قرار داشتیم یعنی بطرف حیاط ، مقابل مکانی که بازجویی می شدیم سلول کوچکی واقع ، که درِ آن باز بود و در آن سرهنگ محمد وارسته خلبان هواپیمای اف. پنج ، نگهداری می‌شد .

امیر سرتیپ خلبان محمد وارسته قبل از اسارت معاون عملیاتی پایگاه هوایی تبریز بودند ودر زمان اسارت با درجه سرهنگ دومی ، ارشد ترین خلبان اسیر به حساب می آمدند.

ایشان را پس از مدتی به اردوگاه مخفی یازده منتقل و در آسایشگاه سه اسکان دادند و تا زمان حضورشان در اردوگاه این افتخار را داشتیم که با ایشان در یک آسایشگاه اوقات را بگذرانیم.

علت انتخاب آسایشگاه سه هم به این خاطر بود که دقیقا روبروی اتاق نگهبانها واقع شده بود و امکان نظارت را سهل می نمود.

ایشان فردی سنگین و خوش برخورد بودند و با توجه به اینکه افسران بنا به درجه‌ای که داشتند دو تا سه برابر  افراد عادی حقوق دریافت می کردند بعضا اقلام خوراکی را بین اسرای ضعیف تر تقسیم می کردند از جمله خود بنده از الطافشان بی بهره نبودم.

لازم به یادآوری است که کل حقوقی که تحت عنوان بُن های کاغذی به هر اسیر می دادند یعنی مبلغ یک و نیم دینار  برابری می کرد با یک قوطی شیر خشک یک کیلویی ، یا به قول سیگاریها با این مبلغ امکان خرید  شش بسته سیگار بی کیفیت بغداد را داشت.

حالا پیرامون حقوق و اینجور چیزها انشاء الله به وقت خود توضیح خواهم داد.

 

یکی از مسائلی که روح و روان بچه ها را  آزار می داد مساله اقامه نماز بود که نه اجازه طهارات و وضو می دادند نه مهری در کار بود و نه امکان تیمم داشتیم  و این وضعیت در تمام دوران اقامتمان در بغداد اعم از استخبارات و زندان الرشید و حتی چند ماه بعد از ورودمان به اردوگاه همچان حاکم بود

 

تصویری از شهید عباسقلی ساور علیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۵۴

فیلمی از اسرای کربلای 5 - در کانال برزخ تکریت در پیامرسان های ایتا، تلگرام، سروش

 

کانال برزخ تکریت در شبکه های مجازی :  barzakh_takrit@

 

  لینک مستقیم ویدیو : https://t.me/barzakh_takrit/150 

 

روی لینک کلیک کنید و یا آن را کپی کرده و در تلگرام باز کنید .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۵

سرویس بهداشتی همراه با اعمال شاقه

 

در همان ساعات اولیه حضورمان آقای سید علی قمصری نیز که همزمان با ما اسیر شده بودند از بیمارستان به جمع ما ملحق شدند.

بعد از اینکه تمام لباسها را در آوردند به اتاق بازگشتیم خیلی ترسیده بودیم .

نمی دانستیم  هدفشان چیست

پیش خود فکرهایی می کردیم  .

کنار دیوار با شرم و حیا نشستیم ، بعضاً هم ایستاده بودند ، چون دیوارها خونی بود من پیش خود فکر کردم حتما می خواهند با چاقو  بدنمان را قطعه قطعه کنند که لُختمان کرده اند.

حدود نیم ساعت بعد در را باز کردند و خواستند هر نفر یک دست لباس ، یک پیراهن و یک شلوار از انبوه لباسهایمان که در آستانه در انباشته بود برداریم .

 هر کدام را به صورت انفرادی فرا می خواندند و در حین برداشتن لباس چند نفری هجوم می آوردند و با کابل می زدند تا فرصت گشتن و پیدا کردن لباس خودمان نداشته باشیم و هر چه دم دستمان آمد برداریم و جان خود را نجات دهیم .

برای مجروحینی که توان حرکت نداشتند هم توسط بچه ها لباسی برداشته شد.

نوبت به من که رسید از شانس ، بلوز نظامی خودم دَم دست بود ، به اضافه شلوار کردی آقای سلطانی.

بقیه لباسها که بیشتر لباس زیر بچه ها بود توسط دو نفر ازدوستان خودمان به مکانی واقع در پشت سلولها انتقال ودر آتش انداختند

یکی از دوستانی که برای جمع آوری لباسها رفته بود می گفت ساعت و انگشتر و اشیاء قیمتی بچه ها را جداگانه روی سکویی دیده است .

بالاخره متوجه شدیم که منظورشان از این کار بازرسی بدنی بوده است.

 

📚در خاطرات یکی از نزدیکان صدام خواندم که وقتی یکی از افسران عالی رتبه جنگ ، مفتخر به کسب مدال شجاعت از دست صدام می شود قبل از ملاقات با صدام در اتاقی تمام لباسهایش را در می آورند ، درست مثل کاری که با ما کردند .

نویسنده کتاب در بیان علت این عمل ، ترس صدام را از ترُر اعلام می دارد.📚

 

در مدت چهار روزی که در استخبارات بودیم  مشکل اصلی بچه ها بعد از بازجویی استفاده از دستشویی بود که بعضاً به علت سوء تغذیه و محیط غیر بهداشتی دچار اسهال و دائم نیاز به دستشویی داشتند و رفتن به توآلت همراه با اعمال شاقه بود و در مسیر رفت و برگشت با کابل می‌زدند هنوز وارد توآلت نشده بودی با چوب به در می زندند و اگر هم معطل می کردی چند برابر کتک می خوردی و این بود که بیشتر ، بچه ها از خیر دستشویی می گذشتند مگر اینکه دیگر چاره ای نباشد.

و در بیشتر مواقع اجازه بستن درِ دستشویی را هم نداشتی.

شبها هم اجازه بیرون رفتن نمی دادند که بالاجبار داخل سطل آب قضای حاجت می کردیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۳

استخبارات

پس از عبور از درِ نرده مانند به سالنی هدایت می شدی که دو طرف آن اتاقهایی بود با درهای فلزی به رنگ زرد که دریچه ای کوچک  روی آن تعبیه شده بود و  از بیرون باز و بسته می شد.

سمت چپ یک دستشویی بود که  تقریبا روبروی آن اتاقی بود که ما را با ضرب و شتم شدید داخل آن  انداختند و در را بستند.

اتاقی به فضای تقریبی بیست متر و دیوارهای سیمانی به رنگ زرد.

وارد اتاق که می شدی دیوارها  را مشاهده می کردی که از خون افراد  رنگین شده بود و ترسناک می نمود.

پتویی نیز ته اتاق پهن بود که به مجروحین اختصاص دادیم.

بعد از نیم ساعت همه را از اتاق بیرون آوردند و به عربی گفتند :کُل مَلابِس خارج : یعنی همه ی لباساتون رو بیرون بیارید.

همه ، تمام لباساشون و کَندند به جز آخرین پوشش.

من که در دوره راهنمایی به عربی علاقه داشتم و تنها درسی هم که نمره مورد قبول می آوردم عربی بود از همان اول متوجه شدم که منظورش  همه لباسهایمان است .

تقریبا روبروی نگهبانی هیکلی(حسن غول)  ایستاده بودم که دشداشه سفید عربی به تن داشت.

  فضولیم گُل کرد و دوباره تکرار کردم کل ملابس؟ : یعنی همه لباسامون ؟

اینجا بود که آن فرد بعثی گفت تَعال یعنی :  بیا جلو ،  با هر دو دستش یک سیلی دو چانه ای آبدار از دو طرف صورت تقدیم کرد و رفقایش هم با کابل.

هنوز کابل رو پشت ما نخورده بود که همه بقیه لباساشون و در آوردند.

 ای کاش همون یک درس عربی هم ضعیف بودم .

عذر خواهی می کنم از اینکه بعضی از صحنه ها را بی پرده عنوان می کنم

بعضی از دوستان  آزاده از بازگویی چنین صحنه هایی خرده می گیرند

البته شاید هم حق داشته باشند من اعتقاد دارم ما نباید زوایایی از خاطراتمان را همراه خود دفن کنیم

و بهتر آن است که در تاریخ ثبت شود.

از اتاق مورد اشاره که رد می شدی به یک فضای حیاط مانند می رسیدی که باغچه ای گلخانه مانند داشت و در بقیه اتاقها نیز زندانیان نظامی عراقی نگهداری می شدند که معمولا محکوم به اعدام بودند.

 

استخبارات. یا دستگاه اطلاعات نظامی ، یک سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی است که فقط در داخل ارتش فعالیت دارد و بر نظامیان مسلط و علیه آنها جاسوسی می کند و تابع دستگاه امنیت ویژه است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۴

ورود به استخبارات

 

غروب روز سه شنبه 14 بهمن مصادف با سوم جمادی الثانی سال 1407 ه. ق  روز شهادت حضرت زهرا - سلام الله علیها - جمع 37 نفره ما بوسیله یک دستگاه اتوبوس از بصره به سوی بغداد حرکت دادند.

شب در مسیر بودیم  و صبح رسیدیم بغداد

حدودا بیش از 600 کیلومتر راه بود

دستها از پشت و چشمها نیز بسته بود.

در طول مسیر یکی از بعثی‌ها حبیب الله بهرامی که در قسمت۳۴ ذکرش رفت را وسط اتوبوس نگه می داشت و با تکیه دستهایش به صندلی‌های دو طرف اتوبوس با جفت پا محکم به سینه این پیر مرد می‌زد و ایشان طاق پشت وسط اتوبوس می‌افتاد و پاهایش به هوا می‌رفت و بعثی‌ها قهقهه سر می‌دادند و بدین شکل تفریح می‌کردند.

من در ردیف صندلی های سمت راست و کنار شیشه جای داشتم و وقتی به خیابانهای بغداد رسیدیم با کشیدن سرم به پنجره بطور مخفیانه توانستم کمی چشم بندم را بالا زده و پرده نیز کمی کنار بزنم و از زیر چشم بند ، نمایی از خیابانها را ببینم .

اولین منظره‌ای که در ذهن دارم  تردد دختر و پسرهای دانشجو بود که در پیاده رو در حال رفتن یا بازگشت از محل تحصیل بودند.

چقدر آن لحظه دلم گرفت.

ناخود آگاه یاد زمانی می‌افتادی که تشنه و گرسنه از مدرسه در حال بازگشت به منزل بودی ، به عشق چای داغ و...

ما چهار شبانه روز بود که چیز قابل توجهی نخورده بودیم .

انسان تا گرفتار نشده باشه قدر آزادی نمی دونه.

همیشه در طول اسارت با خود و یا بعضا با دوستان که گفتگو می کردیم می‌گفتیم اگر روزی آزاد بشیم بریم ایران ، تمام ایران رو می گردیم  .

یک روز هم تو خونه نمی‌‌‌‌‌‌مونیم و می‌زنیم به دشت و صحرا و از آزادی لذت می بریم .

اما خوب همه چیز هم که دست خود آدم نیست به هرحال تا آدم گرفتار نشه قدر آزادی نمی دونه همینجور که تا مریض نشه قدر سلامتی را، خدا را صد هزار مرتبه شکر.

 

قبل از ورودمان به استخبارات (سازمان اطلاعات و امنیت عراق)  در مکانی نزدیک ، از اتوبوس پیاده و سوار خودرویی شبیه خودروهای یخچال دار که ویژه حمل محصولات فاسدشدنی است و یک مقدار از نیسان خودمان بزگتر است کردند.

 خودروی ذکر شده گنجایش 37 نفر را نداشت و با زور همه ما را در آن جایی دادند.

فضای داخل آن تاریک و فقط یک پنجره هواکش مانند ، سقف آن تعبیه شده بود.

تاریکی و فضای کم باعث شده بود مجروحین زیر دست و پاه قرار گیرند   و آه و ناله اشان به هوا بلند شود.

عمدا ماشین را در محل های مختلف می‌چرخاندند تا آدرس محل در ذهن ما شکل نگیرد.

بلاخره بعد از دقایقی خودرو سمت راست ساختمانی که ابتدای آن سالنی بود و دری نرده ای داشت توقف کرد.

از خودرو پیاده شدیم  چند نفر میزبان چوب بدست منتظرمان بودند.

اینجا دیگر سربازان عادی میدان نبرد نبودند که شاید رحم و مروتی داشته باشند.

نیروهای کارکشته معتاد به شکنجه که این کار هر روزشان بود .

اسرا بودند ؟  فبها ، نبودند ؟ مردم فلک زده عراق.

فرقی نمی کرد بیکار نبودند.

دو طرف ایستاده بودند و هرکسی وسیله پذیرایی در دست .

یکی دو نفر با چوب شاخه خرما که ته پهن و ضخیم تری دارد بی مهابا می‌زدند ، به مجروح هم رحم نمی کردند

سمت چپ وارد ساختمان شدیم

از سالنی که شبیه پارکینگ بود و بنظر می رسید برای هوا خوری زندانیان ساخته شده بود عبور داده شدیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۵۳

فیلم را در لینک زیر در تلگرام مشاهده کنید . . .

 

لینک را کپی کرده و در قسمت پیام های ذخیره شده در تلگرام آن را باز کنید و وارد کانال شوید و به پست مربوطه دسترسی پیدا خواهید کرد .

 

https://t.me/barzakh_takrit/142

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۰۴

فیلمبرداری و تبلیغات

روز دوم حضورمان در بصره همه را که تا آن لحظه حدود بیست نفری می شدیم به بیرون از جایگاه و نزدیک خاکریزی هدایت کردند و خبرنگاران داخلی از زوایای مختلف فیلم و عکس تهیه کردند.

تلوزیون عراق همان موقع قسمت هایی از فیلم را با تبلیغات گسترده پخش می‌کند .

 بچه های ستاد مفقودین و شهدا ، تصاویر را از روی تلوزیون عراق ضبط و پس از مدتی با دعوت از خانواده های مفقودین به روئیت آنها می رسانند.

اغلب دوستانی که  تصاویرشان  واضح  بوده شناسایی می شوند.

اما اسارت ما برای خانواده ها با شک و شبهه همراه بوده و بعد از آن تاریخ نیز دیگر اطلاعی از سرنوشت ما تا دو سال بعد از پایان جنگ در اختیار نداشتند و ما همچنان مفقودالاثر  بودیم .

صدام پس از عملیات کربلای چهار جهت ایجاد فشار روی خانواده های مفقودین و جمهوری اسلامی از تحویل اسرا به صلیب سرخ جهانی خودداری می کند.

شب آخر نیز یعنی مورخ65/11/13 که حدود37 نفر شده بودیم بوسیله یک دستگاه اتوبوس به طرف بغداد گسیل داده شدیم .

و در میانه راه در منطقه ای که احتمالا نظامی بود پباده و با عده دیگری از اسرا مواجه شدیم .

غواصان و رزمندگان مظلوم عملیات کربلای چهار که کمتر از چهل روز قبل از ما اسیر شده بودند.

آنها را از بغداد آورده بودند تا مجددا به عنوان اسیره تازه جا بزنند و چنین وانمود کنند که این همه اسیر جدید نتیجه پاتک اخیر عراق است  و به اصطلاح شکست ایران را تبلیغ کنند.

حدودا 150 نفری بودند ، تعدادی از غواصان کربلای پنج هم که حدود ۲۰ روز قبل از ما گرفتار شده بودند در بین آنها بودند.

لازم بذکر است شب عملیات پیروزمندانه کربلای پنج بچه ها از چند محور به خط دشمن می زنند که طبیعتا یکی دو محور موفق عمل نمی کنند و لذا این عزیزان در فردای عملیات گرفتار می شوند.

تعداد زیادی از خبرنگاران خارجی که در میان آنها چند خانم هم حضور داشت را دعوت کرده و از زوایای مختلف فیلم و عکس تهیه کردند و عمدا هم  تاریکی شب را انتخاب کرده بودند تا تصاویر ، چندان قابل شناسایی نباشد و  نقشه اشان لو نرود .

بعد از فیلمبرداری دوباره ما را به همان اتاق نمور بصره باز گرداند

و دوستان دیگر را نیز که از سلول الرشید آورده بودند به آنجا بازگرداندند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۷

حبیب ابن مظاهر

 

پیر مردی بود بنام حبیب الله بهرامی از لشکر 21 امام رضا - علیه السلام.

 از عراقی ها درخواست کرد دستش را باز کنند تا نماز بخواند یکی از نگهبانها با اکراه راضی شد ، از شیر توآلت وضو گرفت و ایستاد به نماز هنوز رکعتی نخوانده بود که سرباز عراقی حوصله اش سر رفت و وسط نماز  دستانش را از پشت بست و انداختش روی زمین .

دیدم سرباز دیگری چندبار با کابل به سرش می زد و می گفت الحبیب. الحبیب

خدارحمتش کند بعد از آزادی به رحمت خدا رفتند.

تصاویر این عزیز که ما را یاد حبیب ابن مظاهر می انداخت و مربوط به روز دوم حضورمان در بصره می شود موجود است که انشاءالله در فرصت مناسب ارائه خواهد شد.

چند پیرمرد دیگر هم در جمع ما بودند.

صفر قاسمی عزیز دیگری بود که بازوی دست چپش در اثر تیر یا ترکش آسیب جدی دیده بود و فقط به گوشتی بند بود و در خط خودمان بچه ها با دو تکه چوب بصورت موقت آتل بندی کرده بودند .

کنار در به دیوار تکیه داده بود ، درد امانش را بریده بود و  دائم با دست راستش می زد به در و می گفت نامردها ، چقدر به اسیراتون محبت کردیم . چقدر به اسیراتون خوبی کردیم . بیایید دستم قطع کنید .

نمی خوام مداوا کنید . خدا !!! مردم ، و ناله می کرد

تاصبح کارش همین بود .

عراقی ها در را باز می کردند و با لگد درمانش می کردند .

هنوز نمایه ای از قیافه آن سرباز که لاغراندام و سبیلهایش تا روی چانه کشیده شده بود به یاد دارم که چه جوری با کفش به سر و صورت این عزیز می زدند.

البته بقیه هم بی نصیب نمی ماندند

یادم هست که یکی از آنها کفش بازاری پوشیده بود و پوتین نداشت و هر وقت در باز می شد مثل کاراته بازاها به بچه‌ها حمله می کرد.

مسابقه ورزشهای رزمی.

مسابقه با حریفی که دستش بسته و مجروح است.

لابد چقدر هم به خود افتخار می کرد که زده حریف و ناکار کرده .

 

 دست آقای قاسمی بدون کوچکترین درمانی و با عنایت حق به مرور  بهبود پیدا کرد ولی چون قسمتی از اعصاب آن قطع شده بود کارایی چندانی نداشت .

روز دوم حدودا بیست نفری می شدیم .

عراقی ها اقدام به جمع آوری لباسهای اضافه و پوتین هایمان کردند و داخل بشکه ای انداختند.

تقریبا روز آخری بود که در بصره حضور داشتیم و سه شبانه روز  چیزی نخورده بودیم هرچند دیگر تمایلی به غذا نداشتیم.

یک سینی برنج با خورشی شبیه قیمه آوردند اکثرا با دستان خون آلود لقمه ای را برداشتیم .

البته یک مورد هم فکر کنم  همین نان صمون با مربا دادند.

بعضا از ناحیه صورت مجروح بودند و امکان غذا خوردن نداشتند مثل شهید عباسقلی ساور علیا و آقای حسینعلی قادری جانباز 70 درصدی که از ناحیه راست سر و صورت جراحت شدید داشتند.

یکی از مجروحین قطع نخاعی و روی برانکارد بود امکان تناول غذا نداشت

چشمهایش پر از اشک بود نمی توانست اشکش را پاک کند  سرش هم نمی توانست تکان دهد با گوشه آستین لباسم اشکش را پاک کردم

نمی دانم سرنوشتش چه شد آیا قبل از انتقالمان به استخبارات به بیمارستان منتقل شد یا قبل از انتقال به زندان الرشید یا اصلا مداوا نشد و آسمانی شد.

 بعدا در اردوگاه هم اورا زیارت نکردیم اگر توفیقی حاصل شد تحقیق لازم در این زمینه صورت خواهد گرفت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۵

 

متقیان ، شهید غریب اسارت

 

یکی از عزیزانی که روز بعد به ما ملحق شد شهید احمد متقیانِ فرد طلبه 24 ساله  و اهل ساکن شهرستان قم بود که از ناحیه سر بر اثر  ترکش خمپاره مجروح شده بودند.

دقیق به یاد دارم که سمت چپ بالای سرش به اندازه یک سکه سوراخ شده بود و به همین خاطر از نظر حافظه از سطح هوشیاری پایینی برخوردار بود.

ترکش به مغز نفوذ کرده و آسیب رسانده بود.

و لذا در حین بازجویی ناخواسته طلبه بودن خود را بیان و از آنجایی که محاسن نسبتا بلندی هم داشت بعثی ها در ابتدا فکر می کردند پاسدار است و لذا به شدت وی را مورد ضرب و شتم قرار دادند .

ولی بعدا مطمئن شدند که روحانی است و حتی در پرونده و پلاکی که حاوی اطلاعات شخصی بود و به گردنمان آویزان می کردند قید ملا یعنی آخوند را آورده بودند.

من در ابتدا از خانواده آن عزیز عذرخواهی می کنم .

شهید متقیان به عنوان پایه ثابت شکنجه هایشان بود و در طول روز دیگر ایشان را به اتاق بازداشتگاه باز نمی‌گرداندند و در زیر بالکنی که منتهی به اتاق بازجویی بود رها کرده بودند و هر بار که ما را به اتاق بازجویی هدایت و باز می گرداندند ایشان هم نوازش می‌شدند.

باز عذرخواهی می کنم ، نمی توانم نگویم ، بگذار دنیا بداند بچه های ما چه کشیدند.

امام خمینی ره فرمودند :  بشکند قلمهایی که ننویسند بر بسیجیان ، این فرزندان خمینی چه گذشت .

از شدت کابل و چوبهایی که به بدن نازنینش فرود می آمد لباسش پاره و از تنش جدا شده بود.

نقطه ای نبود که کبود نشده باشد.

همه بدن نازنینش حالت خون مردگی داشت و بیشتر نقاط که مکرر چوب روی چوب خورده بود خونریزی.

راستی به چه جرمی ؟ از دید بعثی ها به جرم دفاع از ناموس و میهن .

 از دید همپیمانان مرتجع منطقه به جرم دفاع از مکتب .

و از دید همپیمانان فرا منطقه ای به جرم  اسلام خواهی استقلال طلبی و...

واضح و مبرهن است که جنگ ما با عراق به تنهایی نبود  صدام نماینده  دنیای استکبار بود و اکثر کشورهای عربی مستقیما در جنگ دخالت داشتند .

 در طول جنگ ، ایران 247 نفر از کشورهای مصر - سودان - تونس - مراکش - اردن - فلسطین - امارات - لیبی  - موریتانی  - سومالی- نیجریه و الجزایز  اسیر داشت.

بگذریم ، شهید متقیان کنار میله ستون بالکون ، پشت به ساختمان بازجویی رهایش کرده بودند و بیشتر با چوب مورد ضرب و شتم قرار می گرفت و این اواخر که بنیه اش تحلیل رفته بود ، اغلب دست و چشمانش نیز باز بود.

دیگر توانی نداشت .

می دانستند که امکان فرار ندارد.

در زیر شکنجه دائم  با آه و ناله می‌گفت : من پاسدار نیستم . پاسدار بودم و...

حالش خوب نبود متوجه نبود چه می‌گوید .

یکبار که از بازجویی باز می گشتم سربازی که مرا به بازداشتگاه برمی‌گرداند دستم را باز کرد و اشاره کرد محاسن ایشان را با دست بکنم

من خود را به ندانستن می زدم و  خود نامردش با اشاره ، ریش آن عزیز را می‌کشید و جدا می کرد و بدین شکل از من می خواست همان کار را انجام دهم و من باز امتناع می کردم و می فهماندم که نمی دانم چه می گویی .

نا امید شد و با یکی دو تا سیلی و لگد مرا به بازداشتگاه انداخت .

شهید متقیان حدودا پنج روز بعد یعنی در تاریخ هفدهم بهمن در استخبارات در اثر شکنجه های وارده به معشوق پیوست که به وقت خود به آن اشاره خواهم کرد.

سلام و درود خدا بر شهیدان غریب اسارت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۰