قسمت 46 - افسانه الرشید
افسانه الرشید
چگونه می خواهید باور کنید که شبها عده ای به نوبت می ایستادند تا جایی برای خوابیدن بقیه پیدا شود.
از بالا که به جمعیت اتاق نگاه میکردی فقط سر بود که می دیدی تمام بدن افراد به عنوان بالشت استفاده می شد و مشخص نبود کدام سر متعلق به صاحب بالشت است سر صاحب بالشت نیز بر بدن دیگری تکیه داشت .
ادامه این وضعیت ممکن نبود و طرف که بدنش زیر سرها سنگینی می کرد امکان جابجا شدن و غلطیدن نداشت و در واقع خوابی در کار نبود بی حسی بود و...
چه کسی باور می کند که سهمیه صبحانه هر اسیر ، به قول معروق یک قُلپ از آشی بنام شوربا باشد ته قابلمهای .
مسوول توزیع با گرفتن قابلمه مقابل دهان بچه ها باید مواظبت کند که کسی قلپ بزرگی بر ندارد تا به همه برسد.
بعد از صبحانه مفصل نوبت به چای میرسید از همان قابلمه نَشُسته مجددا برای توزیع چای استفاده می کردند و باز بصورت قلپی و اگر اضافه می آمد یک دور دیگر می چرخاندند.
هر چه جمعیت اضافه می شد سهمیه غذایی تغییری نمی کرد
در روزهای اول حدوداً سه قاشق ، برنج خالی به عنوان ناهار به هر فرد میرسید که در روز های آخر مسوول تقسیم غذا در غرفه ما که شخصی میانسال به نام علی بنا بود سهمیه برنج هر فرد را با فشردن سر پنجه تَهِ ظرفی سینی مانند و ته گود بنام قصعه جدا می نمود که تقریبا یک قاشق می شد.
روزانه دو عدد نان صمون ساندویچی شکل که قبلا توضیح دادم نیز می دادند که بچه ها برنج ها را با آن بشکل ساندویج سرو می کردند.
بعضا هم که نانی در کار نبود برنج را دانه دانه می خوردند تا زمان طولانی تری صرف ، و به اصطلاح اشتهایمان کور شود.
دوستی میگفت برای اینکه سیر شویم بهتر است همین مقدار غذای ناچیز را در زمان طولانی تناول کنیم زیرا این مغز انسان است که باید دستور سیر شدن را صادر کند و به همین خاطر است که معده افرادی که با عجله غذا میخورند زود پر می شود ولی احساس سیری نمی کنند .
زیرا هنوز پیامی مبنی بر سیر شدن از معده به مغز نرسیده است و تقریبا ده دقیقه طول میکشد تا پیام به مغز برسد و لذا این شیوه تناول باعث چاقی افراد نیز می شود. این هم نکته آموزشی .