وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

در جهت افزایش کارایی وبلاگ،نظرات و پیشنهادات خودتان را ارسال کنید. 

 

راه های ارتباطی :

 

1-ارسال نظرات در پایین هر مطلب >>> سمت چپ >>> قسمت "نظر" .  این شیوه هم میتوانید خصوصی ارسال کنید و هم میتواند عمومی باشد.

 

2- در سربرگ تماس با من نیز میتوانید نظرات خود را ارسال کنید با این تفاوت که در این حالت خصوصی ارسال خواهد شد و بنده نمیتوانم در خود وبلاگ پاسخ شما را بدهم و اگر ایمیل خود را ثبت کرده باشید برای بنده ممکن است تا از طریق ایمیل پاسختان را بدهم.

 

3- در کانال شبکه های مجازی برزخ تکریت با آی دی barzakh_takrit@ عضو شوید و در قسمت ارتباط با نویسنده نظرتان را ارسال کنید .

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۳۵

واقعیت یا رویای کودکانه ؟

غروب غم انگیز یکی از روزهای پایانی حیات مادرم یادم هست ایشان در اتاقی که دیوارهایش تا ارتفاع یک متر  با رنگ سبز مغز پسته‌ای رنگ آمیزی شده بود و معروف بود به اتاق نقاشی بستری بودند.

من و برادرم در حیاط خانه مشغول بازی بودیم که به یکباره نگاهمان به آسمان افتاد.

روبروی قبله ، سمت چپ ، قرص کامل ماه درست از لبه پشت بام صفه که حدود یک متری بلند تر از سایر اتاقهای دو طرف بود کاملا نمایان بود. نکته عجیبی که من هنوز برای خودم غیر قابل باور و هضم آن مشکل است، اینکه تصویری از امام و ائمه (ع) در ماه مشاهده نمودیم. همان تمثالی از ائمه (ع) که امروزه در بازار و اجتماع موجود است .

برادرم شتابان به سوی مادر دوید و من هم دنبالش. مادر با شنیدن این خبر با اینکه کسالت داشتند مضطرب و شتابان آمدند داخل حیاط. اما دیگر  خبری از آن تمثال نبود. ماه شب چهارده بود و تمام.

هر چه با خود کلنجار می‌روم  نسبت به این قضیه نمی توانم خودم را قانع کنم.

خوب من کودک پنج ساله بودم .شاید هم رویای کودکانه باشد.

به هر شکل بعد از  این قضیه  بود که مادر  برای همیشه ما را تنها گذاشت . ایشان به سرطان مبتلا و  سر زایمان به دیار باقی شتافتند. فرزند پسری که بدنیا آوردند نیز بعد از یکی دو روز به مادر ملحق شدند.

 

 

 

راهنمایی امیر کبیر مزرعه نو 
نیمکت سمت راست ، نفرات جلو از سمت راست شهید ابویی. حجت الاسلام مرادی. دکتر خنچه
نیمکت سمت چپ اولین نفر سمت راست شهید حکیمی 
دبیر سید حسن طباطبایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۳۳

 

خواب درحال رانندگی با موتور سیکلت

 

داداشم مثل سایر بچه‌های روستا هم درس میخوند هم کار می کرد

خانواده ما مثل سایر خانواده های روستایی در دامداری و کشاورزی و... فعالیت داشت و ما علاوه بر آن در پرورش گاو شیری هم فعالیت داشتیم که مستلزم فعالیت  و کار بیشتری بود و تقریبا تمام فشار کار روی دوش داداشم بود.

در ایام منتهی به انقلاب اسلامی و در مقطع تعطیلات تابستان به عنوان کارگر روزمزد همراه گروهی از اهالی به شهرهای اطراف مسافرت می‌کردند و علی رغم اینکه سن و سالی نداشتند مدتها دور از خانواده بودند ، البته خانه‌ای بدون مادر که حضور در آن هم چنگی بدل نمی‌زد.

علاوه بر آن در ایام تعطیلات نیز می‌بایست در کارخانه موزائیک سازی عمویم  فعالیت کند که بنده نیز کمک کارش بودم.

کاری سخت و طاقت فرسا که با بنیه جسمی ایشان هیچ سنخیتی نداشت.

دوست ایشان تعریف می‌کرد یک مورد که ترک موتور ایشان نشسته بوده در مسیر به علت خستگی و کار شدید ، ایشان در حال رانندگی خواب می رود و زمین می خورند.

شهید حکیمی علاوه بر این در درس نیز ممتاز بود.

ایشان در قرائت قرآن کریم نیز دستی داشتند و در مراسم صبحگاه مدرسه  راهنمایی یکی از عناصر اصلی اجرای مراسم صبحگاه بودند.

​​​​​​ 

شهید حکیمی لحظاتی پس از شهادت -عکاس : همرزم شهید شیخ جلیل مرادی

جانباز 70 درصد حاج محمدرضا مرادی بر تربت شهید حکیمی به اتفاق پدر شهید سال 63-62

همرزمان شهید از سمت راست 
مرادی .  رفیعی .  مرادی . شهید حکیمی . ناشناس. شاطری. شهید حسین مرادی

 

مشت نمونه خروار - در طول دوران دفاع مقدس جوانان زیادی از روستای ما به جبهه اعزام شدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۵۷

الگوی همرزمان

 

آن‌روزها هنوز تیپ مستقل الغدیر شکل نگرفته بود و بچه های یزد بیشتر در تیپ نجف اشرف (اصفهان) و... مشغول فعالیت بودند.

عده زیادی از بچه های روستای ما (مزرعه نو) در طول دفاع مقدس به جبهه ها اعزام شدند و روستای ما در مقطعی سومین روستای نمونه کشوری در این زمینه بود

شهید حکیمی الگوی همرزمانش بود.

به عنوان نمونه یکی از همرزمان داداشم بنام مرادی تعریف می‌کرد شهید حکیمی  با اینکه از ما کوچکتر بود همیشه سفارش می کرد به هنگام توزیع غذا سعی کنید بچه های مزرعه نو آخرین نفراتی باشید که در صف غذا می ایستند و بقولی آبروداری کنید.

شهید حکیمی به اتفاق مرحوم محمدرضا مرادی از پست نگهبانی باز می گشتند که همرزمش توصیه می‌کند بهتر است ادامه مسیر را سینه خیز بروند ، اما شهید حکیمی می‌گوید راه چندانی نمانده  که بلافاصله مورد اصابت خمپاره شصت واقع و شهید حکیمی با اصابت ترکشی در گردن جان به جان آفرین تسلیم و مرحوم مرادی با اینکه جراحت زیادی برداشته از جمله اصابت ترکش در سر ،  به عقب بازگشته و در ادامه مسیر بیهوش می‌شود  و پس از چند سال  دست و پنجه نرم کردن با بیماری به دوست شهیدش می پیوندد

از همرزمان ایشان آقایان رفیعی و شاطری اسیر ،حاج محمد رضا مرادی جانباز 70 درصد  و سایرین نیز همچنان در خدمت نظام مقدس می باشند .

روستای ما در طول دفاع مقدس18 شهید و 7 آزاده و تعداد زیادی جانباز تقدیم انقلاب کرده است .

پی نوشت عکس :

آقای اقبال  
عکس یادگاری در محل عروج شهید  حکیمی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۴۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۲۱

شهادت برادر

فروردین سال ۶۱ به اتفاق پدرم در حال حفر چاه در منزل بودیم بنده ۱۳ سال بیشتر نداشتم ،  برادرم احمد که متولد آذر ۴۳ بود در جبهه بازی دراز غرب . کرمانشاه حضور داشت وقتی مادرم فوت کرد ایشان ۹ سال و من ۵ ساله بودم دو خواهر هم دارم که اولی یکسال از من بزرگتر و دومی ۴ سال از من کوچکتر بود.

پدرم یکسال پس از فوت مادرم ازدواج کرد که حاصل ازدواجشان یک خواهر و دو برادر تا آن تاریخ بود.

برادرم برای دومین بار داوطلبانه به جبهه اعزام شده بود.

نزدیکی های ظهر روز ۳۱ فروردین ۶۱ پدرم که در حال حفر چاه بود از چاه بیرون آمد و گفت امروز نمی دانم چرا دستهایم توان ندارد.

عصر همان روز خبر شهادت برادرم رسید و ما از برادری مهربان وپشتیبانی چون کوه محروم شدیم.

منطقه ای که برادرم در آنجا به شهادت رسید از سوی همرزمانش ( بچه های استان یزد ) به یاد ایشان تحت عنوان "موقعیت شهید حکیمی"نامگذاری شد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۵۴

به نام خدا


 گاهی اوقات که فشار شکنجه‌های جسمی و روحی رمقی از بچه‌ها باقی نمی‌گذاشت، در فکر فرو می‌رفتی که آیا براستی ما زنده‌ایم یا مرده؟
نکند اینجا عالم برزخ است ؟؟؟

  اینجا  برزخ تکریت ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۳۹