قسمت چهارم
واقعیت یا رویای کودکانه ؟
غروب غم انگیز یکی از روزهای پایانی حیات مادرم یادم هست ایشان در اتاقی که دیوارهایش تا ارتفاع یک متر با رنگ سبز مغز پستهای رنگ آمیزی شده بود و معروف بود به اتاق نقاشی بستری بودند.
من و برادرم در حیاط خانه مشغول بازی بودیم که به یکباره نگاهمان به آسمان افتاد.
روبروی قبله ، سمت چپ ، قرص کامل ماه درست از لبه پشت بام صفه که حدود یک متری بلند تر از سایر اتاقهای دو طرف بود کاملا نمایان بود. نکته عجیبی که من هنوز برای خودم غیر قابل باور و هضم آن مشکل است، اینکه تصویری از امام و ائمه (ع) در ماه مشاهده نمودیم. همان تمثالی از ائمه (ع) که امروزه در بازار و اجتماع موجود است .
برادرم شتابان به سوی مادر دوید و من هم دنبالش. مادر با شنیدن این خبر با اینکه کسالت داشتند مضطرب و شتابان آمدند داخل حیاط. اما دیگر خبری از آن تمثال نبود. ماه شب چهارده بود و تمام.
هر چه با خود کلنجار میروم نسبت به این قضیه نمی توانم خودم را قانع کنم.
خوب من کودک پنج ساله بودم .شاید هم رویای کودکانه باشد.
به هر شکل بعد از این قضیه بود که مادر برای همیشه ما را تنها گذاشت . ایشان به سرطان مبتلا و سر زایمان به دیار باقی شتافتند. فرزند پسری که بدنیا آوردند نیز بعد از یکی دو روز به مادر ملحق شدند.