وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

قسمت نوزدهم - آمادگی شهید سیدعلی هاشمی برای پرواز

يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ق.ظ

 آمادگی شهید سید علی هاشمی برای پرواز

 

بنظرم چهارشنبه هشتم بهمن شصت و پنج به هنگام تاریکی هوا بوسیله چند خودروی نظامی آیفا که روی آن پوش کشیده شده بود  با چراغهای خاموش به سوی منطقه عملیاتی  کربلای پنج (شلمچه) حرکت کردیم .

در ابتدا در گردان قدس سازماندهی شده بودیم و فکر کنم به علت شهادت  بچه‌های گردان فاطمه الزهرا- سلام الله علیها . به این گردان ملحق شدیم .

واقعا جای بسی سعادت و افتخار بود اگر رزمنده ای موفق به گزینش در گردان یا گروهانی به نام آن حضرت (س) می‌شد حیف که ما قدر ناشناس بودیم .

بنده و شهید هاشمی  هردو کمک آر پی جی زن یک و دو  دسته و با برادر سیفی در یک دسته بودیم.

اواخر شب رسیدیم خط پشتیبانی

شب را داخل سوله ای زیر زمینی که سقف آن را با اروال پوشیده بودند اقامت یافتیم .

جای امنی بود ولی امکان بیرون رفتن نبود و هر از چند دقیقه گلوله ای فرود می آمد.

یکی دو شب همینجا ماندیم.

 

صبح روز دهم بهمن به خط دوم - سوم رسیدیم. تعدادی از بچه های روستایمان را ملاقات کردیم .

 ظهر را در سنگرهای زیر زمینی گذراندیم.

به علت ارتفاع کم سنگر نماز را نشسته خواندیم .

یکی از همشهریان( آقای عباس مرادی) از دریچه بالای سنگر یک پاکت بزرگ مستطیلی شکل ماست و مقداری نان خشک  تحویلمان داد .

سنگر چهار نفره بود بنده و شهید هاشمی ، سیفی و مرادی .

ترتیب نشستن در سنگر هنوز به یاد دارم

شهید هاشمی روبروی خط دشمن سمت چپ سنگر.

از ابتدای اعزام هر وقت موقعیت جور می شد من و هاشمی بذله گویی می‌کردیم .

یکی او می گفت . یکی من.

کم نمی آوردیم .

دوستانی که آن دوران را درک کرده اند و شوخ طبعی شهید هاشمی را دیده اند می دانند چه می گویم .

حدودا یکی دو ساعت مانده به شهادت.

 

قصدم مقایسه نیست 

لحظه های بخواب رفتن و بیدار شدن اصحاب کهف را اکثرا از تلویزیون دیده‌اید .

آن لحظه را تجسم کنید .

شهید هاشمی داشت آماده می شد برای پرواز.

اما من همچنان در دنیای خود .

 همچنان شوخی و مسخره بازی .

جمله ای که ورد زبانمان بود تکرار کردم.

منتظر بودم شهید هاشمی پاسخ دهد.

 

بیکباره شهید هاشمی خطاب به من گفت :  اصغر ، دیگه بسه !!!

پژواک صدایش هنوز گوشم را نوازش می دهد

🔊  اصغر اصغر

دیگه بسه دیگه بسه .بسه بسه

خنده ام را فرو خوردم  فکر کردم دارد نصیحت می‌کند.

خیلی عجیب بود  . دیگ به دیگ میگفت روت سیاه .

فکر نکنید خدای نکرده غلو می کنم لعنت بر من اگر زیاده روی کرده باشم

از جمع ما او را انتخاب و از ما جدا  کردند .

به همین راحتی ره صد ساله را یکشبه پیمود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی