قسمت نوزدهم - آمادگی شهید سیدعلی هاشمی برای پرواز
آمادگی شهید سید علی هاشمی برای پرواز
بنظرم چهارشنبه هشتم بهمن شصت و پنج به هنگام تاریکی هوا بوسیله چند خودروی نظامی آیفا که روی آن پوش کشیده شده بود با چراغهای خاموش به سوی منطقه عملیاتی کربلای پنج (شلمچه) حرکت کردیم .
در ابتدا در گردان قدس سازماندهی شده بودیم و فکر کنم به علت شهادت بچههای گردان فاطمه الزهرا- سلام الله علیها . به این گردان ملحق شدیم .
واقعا جای بسی سعادت و افتخار بود اگر رزمنده ای موفق به گزینش در گردان یا گروهانی به نام آن حضرت (س) میشد حیف که ما قدر ناشناس بودیم .
بنده و شهید هاشمی هردو کمک آر پی جی زن یک و دو دسته و با برادر سیفی در یک دسته بودیم.
اواخر شب رسیدیم خط پشتیبانی
شب را داخل سوله ای زیر زمینی که سقف آن را با اروال پوشیده بودند اقامت یافتیم .
جای امنی بود ولی امکان بیرون رفتن نبود و هر از چند دقیقه گلوله ای فرود می آمد.
یکی دو شب همینجا ماندیم.
صبح روز دهم بهمن به خط دوم - سوم رسیدیم. تعدادی از بچه های روستایمان را ملاقات کردیم .
ظهر را در سنگرهای زیر زمینی گذراندیم.
به علت ارتفاع کم سنگر نماز را نشسته خواندیم .
یکی از همشهریان( آقای عباس مرادی) از دریچه بالای سنگر یک پاکت بزرگ مستطیلی شکل ماست و مقداری نان خشک تحویلمان داد .
سنگر چهار نفره بود بنده و شهید هاشمی ، سیفی و مرادی .
ترتیب نشستن در سنگر هنوز به یاد دارم
شهید هاشمی روبروی خط دشمن سمت چپ سنگر.
از ابتدای اعزام هر وقت موقعیت جور می شد من و هاشمی بذله گویی میکردیم .
یکی او می گفت . یکی من.
کم نمی آوردیم .
دوستانی که آن دوران را درک کرده اند و شوخ طبعی شهید هاشمی را دیده اند می دانند چه می گویم .
حدودا یکی دو ساعت مانده به شهادت.
قصدم مقایسه نیست
لحظه های بخواب رفتن و بیدار شدن اصحاب کهف را اکثرا از تلویزیون دیدهاید .
آن لحظه را تجسم کنید .
شهید هاشمی داشت آماده می شد برای پرواز.
اما من همچنان در دنیای خود .
همچنان شوخی و مسخره بازی .
جمله ای که ورد زبانمان بود تکرار کردم.
منتظر بودم شهید هاشمی پاسخ دهد.
بیکباره شهید هاشمی خطاب به من گفت : اصغر ، دیگه بسه !!!
پژواک صدایش هنوز گوشم را نوازش می دهد
🔊 اصغر اصغر
دیگه بسه دیگه بسه .بسه بسه
خنده ام را فرو خوردم فکر کردم دارد نصیحت میکند.
خیلی عجیب بود . دیگ به دیگ میگفت روت سیاه .
فکر نکنید خدای نکرده غلو می کنم لعنت بر من اگر زیاده روی کرده باشم
از جمع ما او را انتخاب و از ما جدا کردند .
به همین راحتی ره صد ساله را یکشبه پیمود.