وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

قسمت هشتم - حضور پدر در جبهه

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۵۶ ب.ظ

حضور پدر در جبهه

 

پایگاه بسیج در شرایط عادی عصرها بازگشاهی و تا صبح فعالیت داشت.

نوبت نگهبانی ما بچه ها معمولا آخر شب بود که پس از دو ساعت نگهبانی باید پست را تحویل نفر بعدی می دادی.

بعضا هم که نگهبان بعدی ای در کار نبود  بچه ها به شوخی مدلی از نگهبان را زیر پتو درست می کردند.

نفر آخر که می خواست نگهبان بعدی را بیدار کنه می رفت یکراست سراغ تخت و می دید به به !! نگهبان با پوتین و لباس  ، آماده بکار خوابیده.

با تکان دادن پای وی و بیدار نشدنش ،پوتین را محکم می کشید.

کشیدن بیکباره  پوتین همانا و کنده شدن پا همانا.

از این رو بود که می بایست تا صبح  تنهایی به نگهبانی بپردازد.

سال ۶۴ تلاش برای اعزام به جبهه بی‌نتیجه ماند.

اما پدرم در تاریخ  20 آذر 1364 طی دو مرحله به همراه تعدادی از اهالی روستا به جبهه اعزام شدند.

مختصری آموزش نظامی هم دیدند اما از آنجا که سنی از ایشان گذشته بود طبیعی بود که  مانع از حضورش در واحدهای رزمی شوند

 لذا بیشتر در واحدهای پشتیبانی تیپ الغدیر یزد فعالیت داشتند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی