وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲۶ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

اعــــزام به اردوگاه

 

 سه شنبه پنجم اسفند ماه سال شصت و پنج حوالی ظهر با فراخواندن اسامی ، سوار اتوبوس شدیم و با سلولهای الرشید خدا حافظی کردیم.

با خاطرات تلخ و شیرینش .

با لحظات به زمین افتادن سَروهایش

با  شهیدان گلبازی و بابایی زیروانی و....

با مجروحین بی پناهی که اینجا محل عروجشان بود.

با تجمیع حدود هشتصد نفر از اسرای کربلای چهار و پنج و شش کاروان اسرا توسط حدود بیست دستگاه اتوبوس عازم شهر تکریت مرکز استان صلاح الدین می شود.

 صلاح الدین برگرفته از نام صلاح الدین ایوبی متولد ۵۳۲ ــ ه . ق ( سردار مسلمان جنگهای صلیبی) است

این استان در ساحل راست رود دجله  واقع و شهر تکریت در فاصله ۱۸۰ کیلومتری شمال بغداد قرار دارد.

شهر مقدس سامرا در میانه راه بغداد ـ تکریت واقع و تا بغداد ۱۲۰کیلومتر و تا تکریت حدواً ۵۵  کیلومتر فاصله است .

از نظر وضعیت آب و هوایی زمستانهای سرد و مرطوب و تابستانهای گرم و خشک دارد.

میانگین دما از ۳۶ درجه در تابستان و ۶ ـ ۷ در زمستان متغیر است.

 

از آنجا که روستای اَلْاوجا زادگاه صدام در این شهر واقع شده به وی صدام تکریتی هم گفته می شود.

با توجه به موقعیت تکریت در زمان جنگ تحمیلی چند لشکر عراق برای دسترسی به محورهای مواصلاتی مناطق شمالی و جنوبی عراق در آنجا مستقر می شوند.

پس از سقوط صدام در تقسیمات جدید ، شهر مقدس سامرا به عنوان مرکز استان صلاح الدین انتخاب می گردد.

اردوگاه ۱۱ در وسط پادگانی واقع شده که بر اساس شنیده‌ها بزرگترین پادگان خاورمیانه از نظر وسعت لقب گرفته است .

پادگان ، واقع در بیابانی برهوت بدون هیچ گونه رویشی و فاقد هرگونه پستی و بلندی است و از نظر آب و هوایی خشن تر از شهر تکریت.

اسرای قبل از این در ده اردوگاه طبق روال معمول تحویل صلیب سرخ جهانی می شوند و اردوگاه ۱۱ نیز بر همین روال نامگذاری لکن از این تاریخ به بعد همه اسرای جدید بصورت مخفیانه نگهداری می شوند.

از جمله علل نگهداری مخفیانه اسرا، عدم پاسخویی رژیم به مجامع جهانی در قبال وضعیت بهشتی و امکانات ناچیز و خصوصا شکنجه اسرا و همچنان که قبلا ذکر شد ایجاد فشار روانی روی خانواده های اسرا و در نتیجه فشار بر نظام اسلامی .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۹ ، ۲۲:۱۵

آنچه از اردوگاه در ذهن ما بود

 

اوایل اسفند ۶۵ دیگر ، سلولهای الرشید جوابگوی این همه جمعیت نبود و رژیم بعثی را بر آن داشت که اگر  اسیرِ زنده می‌خواهد بالاجبار باید فکر انتقالشان به فضای بزرگتری باشد.

البته سلولهای الرشید یک زندان و بازداشتگاه موقت بود و اگر جمعیت اضافه هم نمی‌ شد طبیعتا سرانجام باید به اردوگاه منتقل می شدیم.

بعضی از نگهبانها که کمی انصاف داشتند اخباری را مبنی بر انتقالمان به اردوگاه به بچه ها می رساندند و در توصیف اردوگاه هم دانسته یا ندانسته زیاده روی کرده لذا بچه‌ها خدا خدا می‌کردند که هر چه زودتر به اردوگاه منتقل شوند.

آنچه از اردوگاه در ذهن ما شکل گرفته بود بر اساس اطلاعات شخصی قبل از اسارت بود که از رسانه ها دیده و شنیده بودیم خصوصا تصاویری که از اردوگاه اسرای عراقی در ایران مشاهده کرده بودیم.

 اینکه در اردوگاه به هر اسیر تخت وامکانات رفاهی ارائه و می‌توانیم با خانواده هایمان از طریق صلیب سرخ مکاتبه کنیم و.. و صدها فکر قشنگ دیگر و اینکه هر چه باشد از اینجا ( الرشید)  خیلی بهتر است .

 

زهی خیال باطل ، از چاله بیرون آمدیم و به چاه افتادیم.

 البته اگر بخواهیم اردوگاه را با سلولهای الرشید مقایسه کنیم جنبه‌های مختلفی را باید مد نظر قرار داد.

حدودا در شش ماه اول حضورمان در اردوگاه ۱۱ وضعیت بمراتب بدتر از الرشید بود.

در اردوگاه فضای باز بیشتری داشتیم امکان هواخوری هرچند محدود ، امکان استحمام هرچند ناچیز و غیر قابل باور و یکسری امکانات و غذای بخور و نمیر.

 در الرشید شکنجه جسمی از حیث کمبود فضا و غذا و امکانات بهداشتی و... بود ولی شکنجه جسمی از حیث ضرب و شتم و شکنجه روحی کمتر .

 

 در اردوگاه شکنجه جسمی و روحی تواماً در حد اعلای آن وجود داشت .

گاهی اوقات اوضاع عادی بود و این وضعیت ثبات نداشت و ناخوداگاه  اوضاع قمر در عقرب می‌شد.

اردوگاه ۱۱ تکریت که اولین اردوگاه مفقودین است حتی در بین نگهبانهای عراقی به اردوگاه وحشت یا اردوگاه مرگ معروف می گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۲۲:۳۷

آخرین ایام حضور در سلول الرشید

 

در روز های آخر حضورمان در سلولهای الرشید اینقدر از نظر جسمی تحلیل رفته بودیم که به هر نقطه ای از بدن که مختصر فشاری وارد می شد احساس سوزش می‌کردی خصوصا قسمت نشیمنگاه که در اثر تماس بیست و چهار ساعته با زمین دیگر امکان نشستن نبود.

حتما تجربه کرده اید این حالت را در سفرهای طولانی روی صندلی‌های ابری اتوبوس .

حالا در الرشید نه فرشی در کار بود و نه اشربه و اطعمه ای و طول سفر هم که الی ماشاء الله.

اواخر بهمن بود ولی به علت ازدحام جمعیت محیط گرم و خفه کننده .

دریچه ای کوچک بالای هر قفس وجود داشت که کار تهویه هوا را انجام می داد و اکثر شبها صدای آژیر آمبولانسهایی از آن شنیده می شد که کار حمل و به اصطلاح تشیع جنازه کشته هایشان انجام می داد و از آنجا که تجمع و راهپیمایی در عراق ممنوع بود کار تشیع جنازه را تاکسی ها با قرار دادن تابوت روی سقف خودرو به عهده داشتند.

در طول مدت دو ماه حضور در الرشید ، بچه هایی که سن و سالی داشتند و محاسنشان بلند شده بود با قیچی کوچکی که از بازرسی ها قِسر در رفته بود مخفیانه کار اصلاح را انجام می دادند.

ناخنها نیز با ساییدن به دیوار سیمانی کوتاه می شد

دوستانی بودند که سر زنده و سرحال ، علی رغم وضعیت موجود به غرفه ها سر می‌زدند و با تعریف کردن لطیفه و.. سعی در دلداری و ایجاد نشاط بین بچه ها داشتند و بعضا هم اگر اخباری از ایران می رسید خصوصا وقتی اسرای جدید به بند می پیوستند آن اخبار را با آب و تاب برای سایر سلولها تعریف می کردند و روحیه می دادند.

نکته قابل ذکر اینکه اکثر قریب به اتفاق بچه ها از پشتوانه قویِ مذهبی برخوردار بودند لذا تحمل این سختیها برایشان آسان می نمود و حتی از غذای ناچیز خود می گذشتند و به مجروحین اختصاص می دادند .

بعد از پایان جنگ یکی از مسوولین صلیب سرخ جهانی در ملاقات با یکی از آزادگان گفته بود اگر این سختیها و فشارهایی که شما تحمل کردید بر سایر اسرای جنگی در جهان وارد می شد  اکثرا  منجر به دعوا و درگیری بین خود اسرا برای تصاحب و دریافت جیره غذایی و برخورداری از امکانات بیشتر می شد .

بچه ها از قول عراقی ها دلداری می دادند که به زودی به اردوگاه منتقل و از اینجا راحت می شویم غافل از اینکه اردوگاه ، برزخی به مراتب وحشتناک تر از الرشید بود

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۵

شهید حیدر گلبازی

 

 

چیزی در حدود یک سال از شهادت فرزندم علی رضا می گذشت در این مدت فرزند دیگرم حیدر به جبهه رفت و جای برادرش علیرضا را در گروه تخریب پر کرد . یک روز که حیدر خانه بود صبح که از خواب بیدار شد خیلی خوشحال بود گفت مادر جان بعد از یکسال دیشب خواب برادر شهیدم علیرضا را دیدم . پرسیدم خوب بود؟ گفت: بله، در وسط خانه دراز کشیده بود من هم در کنارش دراز کشیده بودم یک دفعه حرکت کرد گفتم چرا حرکت کردی؟ گفت: می خواهم بروم گفتم این دفعه نمی گذارم بروی گفت چرا؟ گفتم باید مرا هم با خود ببری دستش را به سینه ام فشار داد و گفت: تو برو نمی توانی بیایی به پیش ما بعد دستش را محکم گرفتم و گفتم محال است باید مرا با خودت ببری دیگر چیزی نگفت و رفت آن طرف تر دستش را گذاشت روی عکسش و گفت: بیا داداش دستت را بگذار روی عکس، من هم دستم را روی عکسش گذاشتم. گفت که دستت را ببوس تا دستم را بوسیدم گفت: خداحافظ حالا می توانی بیایی به پیش ما و حتما می آیی همان جا فهمیدم که این فرزندم هم به شهادت خواهد رسید.

راوی:  سرور معصومی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۹ ، ۰۱:۲۹

شهید گلبازی از خجالت بچه ها در می آیند

 

عدم رسیدگی به جراحات و عفونتهای مجروحین از جمله شهید حیدر گلبازی ، سرانجام باعث شهادت ایشان می شود.

شهادتی که برای همیشه در تاریخ ثبت می گردد.

آری درد و رنج ناشی از جراحات و  اسارت یک طرف ،  و از طرفی احساس اینکه سایر همرزمان در بند از بوی متعفن جراحاتش آزار می بینند  شهید گلبازی را بیشتر می آزارد.

البته همرزمان دربندنش هرگز به روی خود نیاوردند و این دشمن بعثی بود که به محض نزدیک شدن به پیکر نیمه جانش عکس العمل نشان می داد.

تقریبا ده روز مانده به انتقال اسرا به اردوگاه ۱۱ یعنی حدودا بین ۲۰ تا ۲۵ بهمن ماه سال ۶۵ سحرگاه یکی از این ایام آخرین لحظات حیاتش فرار می رسد.

 از بچه ها درخواست می شود برای شفایش دعا کنند.

بنا به قول دوستانی که از نزدیک شاهد ماجرا بودند در آخرین لحظات دستش که قبل از این هیچ حرکتی نداشته روی سینه اش قرار می گیرد و   به ارباب بی کفنش ابا عبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ سلام می دهد و تمام.

شاید هم امام رئوف علی ابن موسی الرضا ـ علیه السلام مهمان ویژه اسراست

بعد از شهادت ، بوی عطر مسحور کننده و ناشناخته ای پیکرش را فرا می گیرد.

رایحه ای که هرگز به مشام بچه ها نرسیده است .

نیروهای بعثی فکر می کنند فردی عطر همراه دارد لذا تلاش آنها در یافتن عطر بی نتیجه می ماند.

بچه های خودمان هم در ابتدا فکر می کنند افسر بالارتبه ای جهت بازدید به بند آمده لکن سرانجام همه متوجه می شوند که این رایحه بهشتی است .

آری اگر حسینی باشی سرور و سالار شهیدان خود به ملاقات خواهد آمد.

افسر عراقی که همیشه با برخورد خشونت آمیز با مجروحین برخورد می کرد به محض ملاقات با شهید می نشیند و عطر را از نزدیک استشمام و می گوید والله هذا شهید. بخدا این شهید است!!

 

شاید  شهید گلبازی از خدا خواسته که از خجالت بچه‌هادر آید.

علاوه بر این به میمنت این معجزه ، عراقی‌ها که با سکوتشان مُهر تایید بر این واقعه زدند خجالت کشیده و صرفا آنروز از ضرب و شتم بچه ها به هنگام آمارگیری خودداری کردند.

بچه‌هاکه در سخت ترین شرایط جسمی و روحی قرار داشتند هر وقت  با دیدن این موهبتها در طول اسارت مواجه می شدند روحیه گرفته و درد و رنج ها را فراموش می کردند.

پیکر پاک شهید گلبازی در سال ۸۱ به آغوش وطن باز می گردد

شهید گلبازی جمعی لشکر ۲۱ امام رضا ـ علیه السلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۱

لحظه شهادت و رایحه بهشتی

 

یکی از مجروحینی که از ناحیه کمر و ستون فقرات آسیب جدی دیده بود شهید حیدر گلبازی نصرآباد است که به شهید عطری معروف شد.

 

شهید حیدر گلبازی متولد ۴۶/۱/۴ بعد از شهادت برادرش علیرضا جای خالی برادر را به عنوان تخریبچی در لشکر ۲۱ امام رضا ـ علیه السلام ـ پر می کند و سر انجام در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ (عملیات کربلای چهار) با تنی مجروح به اسارت نیروهای بعثی در می‌آید و بعد از انتقال به بیمارستان به بند معروف در الرشید منتقل می شود .

عدم رسیدگی به مجروحین از جمله این شهید عزیز که سرتاسر بدنش را گچ گرفته بودند باعث عفونی شدن شدید زخمها شده بود و از جراحاتش چرک و عفونت بیرون می زد .

 

به علت تحلیل رفتن قوای جسمی ،گچ آتل بندی آزاد شده و در واقع کارایی خود را از دست می دهد

 آقای زمردیانِ امدادگر که به عنوان مُزمّد (بهداشتیار) به اتفاق سایر دوستان کار امداد رسانی به مجروحین انجام می دادند بنا به خواسته خود شهید قسمتی از گچ را جهت درمان عفونتها باز می کند .

 به محض باز کردن گچ ، انواع انگلها از  زیر گچ  بمانند دانه های ریز شکر به بیرون سرازیر می شود.

 

یکی از دوستان یزدی می گفت در یکی از ایام که دستور انتقال مجروحین نیز به حیاط دادند وقتی  بدن این عزیز را بلند کردیم  در اثر خم و راست شدن مختصر بدن ، تعداد زیادی کرم از لای گچ  و باند زخم ایشان به روی زمین ریخت.

لازم بذکر است جهت اخذ آمار ، معمولا مجروحینی که امکان حرکت نداشتند به حیاط سلول منتقل نمی شدند و داخل همان سلول شمارش می شدند.

دستها و سایر اعضای بدن این شهید عزیز بجز سر ، به علت آسیب به نخاع حرکتی نداشت و علاوه بر آن به علت موج انفجارات زبانش نیز بسته شده بود.

 

از قول برادر آزاده آقای دعوتی ، نگهبان بعثی وقتی داخل بند می آمد به علت بوی آزار دهنده عفونت مجروحین ، کلاهش را مقابل بینی اش می گرفت و هنگامی که به شهید گلبازی می رسید به علت عفونت شدید و بوی غیر قابل تحمل عفونتهایش لگدی حواله اش می کرد و شهید گلبازی هم با نگاهی عمیق لبخندی تحویلش می داد.

 

*روستای نصرآباد از توابع شهرستان خلیل آباد در فاصله ۲۵۰ کیلومتری مشهد مقدس قرار دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۹ ، ۲۲:۰۲