قسمت 51 - آخرین ایام حضور در سلول الرشید
آخرین ایام حضور در سلول الرشید
در روز های آخر حضورمان در سلولهای الرشید اینقدر از نظر جسمی تحلیل رفته بودیم که به هر نقطه ای از بدن که مختصر فشاری وارد می شد احساس سوزش میکردی خصوصا قسمت نشیمنگاه که در اثر تماس بیست و چهار ساعته با زمین دیگر امکان نشستن نبود.
حتما تجربه کرده اید این حالت را در سفرهای طولانی روی صندلیهای ابری اتوبوس .
حالا در الرشید نه فرشی در کار بود و نه اشربه و اطعمه ای و طول سفر هم که الی ماشاء الله.
اواخر بهمن بود ولی به علت ازدحام جمعیت محیط گرم و خفه کننده .
دریچه ای کوچک بالای هر قفس وجود داشت که کار تهویه هوا را انجام می داد و اکثر شبها صدای آژیر آمبولانسهایی از آن شنیده می شد که کار حمل و به اصطلاح تشیع جنازه کشته هایشان انجام می داد و از آنجا که تجمع و راهپیمایی در عراق ممنوع بود کار تشیع جنازه را تاکسی ها با قرار دادن تابوت روی سقف خودرو به عهده داشتند.
در طول مدت دو ماه حضور در الرشید ، بچه هایی که سن و سالی داشتند و محاسنشان بلند شده بود با قیچی کوچکی که از بازرسی ها قِسر در رفته بود مخفیانه کار اصلاح را انجام می دادند.
ناخنها نیز با ساییدن به دیوار سیمانی کوتاه می شد
دوستانی بودند که سر زنده و سرحال ، علی رغم وضعیت موجود به غرفه ها سر میزدند و با تعریف کردن لطیفه و.. سعی در دلداری و ایجاد نشاط بین بچه ها داشتند و بعضا هم اگر اخباری از ایران می رسید خصوصا وقتی اسرای جدید به بند می پیوستند آن اخبار را با آب و تاب برای سایر سلولها تعریف می کردند و روحیه می دادند.
نکته قابل ذکر اینکه اکثر قریب به اتفاق بچه ها از پشتوانه قویِ مذهبی برخوردار بودند لذا تحمل این سختیها برایشان آسان می نمود و حتی از غذای ناچیز خود می گذشتند و به مجروحین اختصاص می دادند .
بعد از پایان جنگ یکی از مسوولین صلیب سرخ جهانی در ملاقات با یکی از آزادگان گفته بود اگر این سختیها و فشارهایی که شما تحمل کردید بر سایر اسرای جنگی در جهان وارد می شد اکثرا منجر به دعوا و درگیری بین خود اسرا برای تصاحب و دریافت جیره غذایی و برخورداری از امکانات بیشتر می شد .
بچه ها از قول عراقی ها دلداری می دادند که به زودی به اردوگاه منتقل و از اینجا راحت می شویم غافل از اینکه اردوگاه ، برزخی به مراتب وحشتناک تر از الرشید بود