قسمت 52 - آنچه از اردوگاه در ذهن ما بود
آنچه از اردوگاه در ذهن ما بود
اوایل اسفند ۶۵ دیگر ، سلولهای الرشید جوابگوی این همه جمعیت نبود و رژیم بعثی را بر آن داشت که اگر اسیرِ زنده میخواهد بالاجبار باید فکر انتقالشان به فضای بزرگتری باشد.
البته سلولهای الرشید یک زندان و بازداشتگاه موقت بود و اگر جمعیت اضافه هم نمی شد طبیعتا سرانجام باید به اردوگاه منتقل می شدیم.
بعضی از نگهبانها که کمی انصاف داشتند اخباری را مبنی بر انتقالمان به اردوگاه به بچه ها می رساندند و در توصیف اردوگاه هم دانسته یا ندانسته زیاده روی کرده لذا بچهها خدا خدا میکردند که هر چه زودتر به اردوگاه منتقل شوند.
آنچه از اردوگاه در ذهن ما شکل گرفته بود بر اساس اطلاعات شخصی قبل از اسارت بود که از رسانه ها دیده و شنیده بودیم خصوصا تصاویری که از اردوگاه اسرای عراقی در ایران مشاهده کرده بودیم.
اینکه در اردوگاه به هر اسیر تخت وامکانات رفاهی ارائه و میتوانیم با خانواده هایمان از طریق صلیب سرخ مکاتبه کنیم و.. و صدها فکر قشنگ دیگر و اینکه هر چه باشد از اینجا ( الرشید) خیلی بهتر است .
زهی خیال باطل ، از چاله بیرون آمدیم و به چاه افتادیم.
البته اگر بخواهیم اردوگاه را با سلولهای الرشید مقایسه کنیم جنبههای مختلفی را باید مد نظر قرار داد.
حدودا در شش ماه اول حضورمان در اردوگاه ۱۱ وضعیت بمراتب بدتر از الرشید بود.
در اردوگاه فضای باز بیشتری داشتیم امکان هواخوری هرچند محدود ، امکان استحمام هرچند ناچیز و غیر قابل باور و یکسری امکانات و غذای بخور و نمیر.
در الرشید شکنجه جسمی از حیث کمبود فضا و غذا و امکانات بهداشتی و... بود ولی شکنجه جسمی از حیث ضرب و شتم و شکنجه روحی کمتر .
در اردوگاه شکنجه جسمی و روحی تواماً در حد اعلای آن وجود داشت .
گاهی اوقات اوضاع عادی بود و این وضعیت ثبات نداشت و ناخوداگاه اوضاع قمر در عقرب میشد.
اردوگاه ۱۱ تکریت که اولین اردوگاه مفقودین است حتی در بین نگهبانهای عراقی به اردوگاه وحشت یا اردوگاه مرگ معروف می گردد.