نمیدانم چرا اینجور مواقع دستور میدادند همه داخل آسایشگاه بخوابند. بعضا هم دستور می دادند همه زیر پتو دراز بکشند شاید از خشم بچهها میترسیدند. البته در مواقعی که خودرویی داخل محوطه اردوگاه میشد نیز چنین دستوری صادر میشد که در راستای عدم فرار با استفاده از خودروهای ذکر شده انجام میشد .
پس از شهادت شهید رضایی خودرویی آیفا وارد اردوگاه و در محوطه بند متوقف میشود. یکی از بعثیها به آسایشگاه سه مراجعه و چند نفر را فرا میخواند تا پیکر پاک شهید را به خودرو منتقل کنند.
دو ـ سه نفر از بچهها در جوّی همراه با رعب و وحشت پیکر غرق به خون آن عزیز را در پتویی پیچیده با احترام و تشییع گونه داخل خودرو میگذارند.
همان پتوی سبز و سفید راه راه ارتشی که در عکسِ گرفته شده از پیکر شهید مشهود است . نگهبانهای بعثی از اینکه پیکر شهید را با احترام داخل خودرو گذاشته میشود عصبانی هستند. خودرو برای همیشه اردوگاه را ترک میکند و ما پیکر همسنگرمان را به خدا میسپاریم.
دو الی سه روز بعد ماموری لباس شخصی که احتمالا از استخبارات بغداد به اردوگاه میآید آقای اسکندری یکی از شاهدین ماجرا را احضار و روبروی اتاق نگهبانهای بند سه و چهار در ارتباط با جراحت شهید رضایی در منطقه عملیاتی سوال میکند که آقای اسکندری تایید میکند که ایشان در شب یا روز عملیات از ناحیه پیشانی و دست مجروح شدهاند. همین اظهارت قبلا توسط مسوول آسایشگاه بنام ناصر که مترجم بند نیز میباشد بیان شده و ثبت و ضبط گردیده است . آقای اسکندری بعدا متوجه میشود که آنها دنبال پرونده سازی بودهاند تا وانمود کنند که شهید رضایی در اثر صدمات ناشی از جراحات شب عملیات فوت نموده است نه در اثر شکنجه .
به هر تقدیر خودرو پیکر شهید را به بیرون از اردوگاه منتقل و پس از عکس برداری از پیکر شهید در یکی از آرامگاههای مخصوص اسرا به خاک میسپارند. پیکر غرق به خونی که دیگر امیدی به دیدارش نبود.
پیکر نیمه جانش را از ساختمان حمام خارج و به فضای سیمانی جلوی حمام منتقل میکنند. امدادگر نبضش را میگیرد . چهار ــ پنج بار در دقیقه . لحظات آخر یکی دو بار نفس عمیق همراه با صدا خس خس شدید و سرانجام روحش به آسمان پر میکشد.
در همان دقایقِ امداد رسانی ، عدنان یا علی آمریکایی یکی از نگهبانها را به بند سه محل اقامت شهید میفرستد تا چند نفر را همراه با یک تخته پتو احضار تا پس از بهبودی نسبیِ شهید رضایی فعلا او را به بند بازگردانند و در فرصتی دیگر وی را شکنجه نمایند. نگهبان بعثی به آسایشگاه هشت مراجعه و چهار نفر از بچههای هیکلی و قد بلند به همراه پتوی شخصی شهید فرا میخواند و به بند یک و دو منتقل میشوند. برادر آزاده آقای داوود اسکندری یکی از این چهار نفر است .
🖌چهار نفر با یک پتو پشت سرِهم از بند سه حرکت کردیم.
حدودا در فاصله ده الی پانزده متری پیکر نیمه جان شهید رضایی متوقف شدیم. نشستیم سرهایمان پایین بود.* جرات سر بلند کردن نداشتیم. من نفر جلو بودم . زیر چشمی نگاه می کردم. صدای خِرخِر از گلویش شنیده میشد. کاری از امدادگر ساخته نبود نگهبانها مضطرب بودند. خیلی سر و صدا میکردند و به اطراف میدویدند. چون بدون هماهنگی مافوقشان او را کشته بودند. حدودا ده الی پانزده دقیقه ای همانجا روی پا نشستیم . وقتی دیدند فایدهای ندارد و رضایی شهید شد ما را با همان حالت به آسایشگاه بازگرداندند. عصر همان روز یا فردایش وسایل شخصیاش شامل لباس و پتو و... تحویل گرفتند و بردند.
✔️ما در آسایشگاه سه از فاصله ده متری شاهد ماجرا بودیم هرچند دستور بود که حق سرک کشیدن نداریم ترسیم جو رعب و وحشتِ بوجود آمده حتی با نمایش فیلم و تصویر واقعی از این وقایع ناممکن است بنظر این حقیرمیتوان گفت اسرای در بند که گاه و بیگاه صدای آه و ناله شهید رضایی و رضایی ها را در اسارت میشنیدند بیشتر از شهدای غریب اسارت در فشار و استرس بسر میبردند .
✔️پس از شهادت ، عدنان فریاد میزند و به سایر نگهبانها دستور میدهد که اعلام کنند همه اسرای بند یک و دو کف آسایشگاهها دراز بکشند . هیچ کس حق برخاستن ندارد صحبت کردن ممنوع
...ادامه دارد
* نشستن در حالت آمار بدین شکل بود که روی پا مینشستی و سر در گریبان و دستها دور سر حلقه میشد ، طوری که فقط دیدن جلوی پای خود امکانپذیر بود.