وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

شهدای غریب(شهید رضایی)۶

 

پیکر نیمه جانش را از ساختمان حمام خارج و به فضای سیمانی جلوی حمام منتقل می‌کنند.
امدادگر نبضش را می‌گیرد .
چهار ــ پنج بار در دقیقه .
لحظات آخر یکی دو بار نفس عمیق همراه با صدا خس خس شدید و سرانجام روحش به آسمان پر می‌کشد.

در همان دقایقِ امداد رسانی ، عدنان یا علی آمریکایی یکی از نگهبانها را به بند سه محل اقامت شهید می‌فرستد تا چند نفر را همراه با یک تخته پتو احضار تا پس از بهبودی نسبیِ شهید رضایی فعلا او را به بند بازگردانند  و در فرصتی دیگر  وی را شکنجه نمایند.
نگهبان بعثی به آسایشگاه هشت مراجعه و چهار نفر از بچه‌های هیکلی و قد بلند به همراه پتوی شخصی شهید  فرا می‌خواند و به بند یک و دو منتقل می‌شوند.
برادر آزاده آقای داوود اسکندری یکی از این چهار نفر است .

🖌چهار نفر با یک پتو پشت سرِهم از بند سه حرکت کردیم.

حدودا در فاصله ده الی پانزده متری پیکر نیمه جان شهید رضایی متوقف شدیم.
نشستیم 
سرهایمان پایین بود.*
جرات سر بلند کردن نداشتیم.
من نفر جلو بودم .
زیر چشمی نگاه می کردم.
صدای خِرخِر از گلویش شنیده می‌شد.
کاری از امدادگر ساخته نبود
نگهبانها مضطرب بودند.
خیلی سر و صدا می‌کردند و به اطراف می‌دویدند.
چون بدون هماهنگی مافوقشان او را کشته بودند.
حدودا ده الی پانزده دقیقه ‌ای همانجا روی پا نشستیم .
وقتی دیدند فایده‌ای ندارد و رضایی شهید شد ما را با همان حالت به آسایشگاه بازگرداندند.
عصر همان روز یا فردایش وسایل شخصی‌اش شامل لباس و پتو و...  تحویل گرفتند و بردند.

✔️ما در آسایشگاه سه از فاصله ده متری شاهد ماجرا بودیم هرچند دستور بود که حق سرک کشیدن نداریم
ترسیم جو رعب و وحشتِ بوجود آمده حتی با نمایش فیلم و تصویر واقعی از این وقایع ناممکن است 
بنظر این حقیرمی‌توان گفت اسرای در بند که گاه و بی‌گاه صدای آه و ناله شهید رضایی و رضایی ها را در اسارت می‌شنیدند بیشتر از شهدای غریب اسارت در فشار و استرس بسر می‌بردند .

✔️پس از شهادت ، عدنان فریاد می‌زند و به سایر نگهبانها دستور می‌دهد که  اعلام کنند همه اسرای بند یک و دو کف آسایشگاهها دراز بکشند .
 هیچ کس حق برخاستن ندارد 
صحبت کردن ممنوع

...ادامه دارد

* نشستن در حالت آمار بدین شکل بود که روی پا می‌نشستی و سر در گریبان و دستها دور سر حلقه می‌شد ، طوری که فقط دیدن جلوی پای خود امکانپذیر بود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۰ ، ۲۲:۵۴

شهدای غریب(شهید رضایی)۵

 

عدنان شیشه را ‌شکسته و خرد می‌کند و بدن تاول زده شهید رضایی را در  آن می‌غلتاند و با کابل بدن پاره پاره اش را نوازش می‌دهد.

بر اساس شواهد موجود پیراهن را از تنش خارج می‌کنند یا پیراهنش را پاره می‌کنند.

قبلا ذکر شد که در ابتدا اکثر دوستان از جمله ایشان لباس زیر در اختیار نداشتند.

مشاهدات عینی دو نفر از عزیزان آزاده هنگام خروج پیکر نازنین شهید رضایی از حمام دلالت دارد که بالاتنه ایشان فاقد پوشش بوده است .
حتی یکی از عزیزان اذعان می‌دارد هنگام خروج پیکرش از حمام ، شاهد جای ضربات کابل و چوب روی بدنش بوده است .

در ادامه محلول آب و نمک را روی زخمهایش می‌ریزند و با کابل می‌‌زنند.

یکی از دوستان مورد اعتماد با چشم خود دیده است که یکی از نگهبانها ظرفی (پارچ پلاستیکی) حاوی محلول آب و نمک را از اتاق نگهبانی به حمام منتقل نموده است.

.... و او همچنان مقاومت می‌کند
مقاومتش دژخیمان بعثی را در هم می‌شکند.
در نهایت از اخذ اعتراف نا امید می‌شوند.

سابقه داشت عدنان وقتی جوش می‌آورد  وحشی می‌شد. 
کلا وقتی فردی زیر شکنجه فریاد می‌زد عصبانی می‌شدند.
در اثر شدت شکنجه‌ها ، ناله‌‌های شهید رضایی به آسمان بلند می‌شود.
 نگهبان بعثی برای خاموش کردن صدای شهید ، صابون در دهانش می‌گذارد .
صابونی بزرگ و بد بو ، به رنگ سبز که احتمالا مخصوص ارتش بود.
آنروزها هنوز دمپایی یا پاپوش دیگری نداشتیم وگرنه نیازی به صابون نبود.
بعدها که دمپایی آوردند در اینگونه موارد برای خفه کردن صدای بچه‌ها از دمپایی استفاده می‌کردند.

 وقتی کابل یا چوب به پشت انسان فرود می‌آید ناخودآگاه نفس انسان برای لحظه‌ای قطع می‌شود درست مثل زمانی که فردی مشت به سینه ما می‌زند. 

آقای حمید رضا توحیدی از آسایشگاه ۶ که به جرم پاسدار همزمان و دوشادوش شهید رضایی در راه روی حمام شکنجه می‌شود اذعان می‌دارد  علاوه بر شکستن شیشه پنجره توسط عدنان نگهبانی بنام ولید شیشه مربایی که از آن به عنوان لیوان چای استفاده می‌کرده در کف راه رو می شکند.
آقای توحیدی در ادامه به علت وارد آمدن ضربه به مهره تحتانی نخاع در حالی که صابون راه تفسش را محدود کرده  بیهوش می‌شود و بعثی‌ها قبل از شهادت شهید رضایی وی از معرکه خارج می‌کنند.

ضربات کابل از یک طرف و قرار گرفتن صابون در دهان باعث می‌شود نفس شهید رضایی در سینه حبس شود .
از طرفی تمام سطح بدنش خون مرده و زخمی و استخوانهایش در هم شکسته.
نمی‌خواهند به این زودی‌ها خلاصش کنند.
امدادگری از بچه‌های خودی را فرا می‌خوانند‌ تا اقدامات اولیه جهت احیاء و بازگرداندن تنفس انجام دهد

....ادامه دارد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۵۲

شهدای غریب (شهید رضایی)۴

 

هدف چیز دیگری است.
می‌خواهند بدانند چه کسی را دارند شکنجه می‌کنند.
البته تلاش دارند افراد دیگری را نیز به این خوان گسترده دعوت کنند.
ولی او محال است اطلاعاتی از زبانش جاری‌ شود.
در راهروی سمت راست حمام  زیر شدید ترین شکنجه ها قرار می‌گیرد.
مکانی که شاهد اکثر شکنجه‌های اختصاصی است .
و او فقط ناله می‌کند و با خدا و ائمه اطهار ـ علیهما سلام ـ نجوا 
مانند شب عملیات رمز عملیات ورد زبانش می‌شود.
آرام ناله می‌زند یازهرا یا زهرا (س) یا حسین یاحسین(س).
او را داخل یکی از دوشها هدایت و آب داغ  بر بدن نحیفش می‌ریزند.

📌در آن ایام ساختمان حمام دارای حدود ده دوش بود که آب گرم آن از ناحیه یک آبگرمکن برقی تامین می‌شد.

البته بنظرم آخرین دوش سمت راست مختص خود نگهبانان بعثی بود.
آبگرمکنی که خیرش فقط به خود نگهبانها در ساعاتی که بچه‌ها داخل حضور داشتند می‌رسید و بقیه اوقات جوابگوی این همه  اسیر نبود .

✏️خاطره ای از جناب سرهنگ* خلبان وارسته دراین  زمینه 
ایشان به علت درجه و رسته‌ای که داشتند بنا به دستور مقامات بالاتر همچنان که در قسمتهای قبل ذکر شد آزادتر بودند و به ایشان اجازه می‌دادند زمان بیشتری در محوطه به اصطلاح هواخوری داشته باشند .
ایشان حدودا یکسال بعد از این واقعه خاطره ای برایم تعریف نمودند که بنظرم با شهادت شهید رضایی تطابق دارد.

ایشان تعریف می‌کردند  که من در حال قدم زدن اطراف آسایشگاه ۳ بودم ( در فاصله حدود ۲۰ متری حمام )  صدای ضربات کابل و چوب به خوبی می آمد .
برای لحظاتی فقط صدای ناله و فریاد به گوش می‌رسید به خود می‌گفتم دارند چه کار می‌کنند که صدای ضربات کابل نمی‌آید ولی صدای ناله به آسمان بلند است.
  بعدها متوجه شدم که در آن لحظات ایشان را زیر آب جوش برده اند.

به هر تقدیر عدنان با چوب یا کابل اقدام به شکستن شیشه پنجره بالای سرشان می‌کند.

📌لازم بذکر است در دو طرف ساختمان حمام یک ردیف پنجره حدودا ۵۰×۱/۵  در ارتفاع دو متری از سطح زمین قرار داشت که بعد از شکستن آن برای همیشه در این حالت باقی ماند.

... ادامه دارد

* امیر سرتیپ۲ خلبان محمد جعفر وارسته
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۵۱

شهدای غریب(شهید رضایی)۳

 

طبق قانون آنها ، وقتی نگهبان وارد آسایشگاه می‌شد همه باید سرشان پایین باشد.
کسی حق نگاه کردن به چهره نگهبان را نداشت.
اگر نگاه کردن هم آزاد بود کسی تمایل به همچشم شدن با جلادان بعثی را نداشت.

از سمت راست یعنی طرف پنجره‌ها شروع می‌کند ، دیدی می‌زند و به انتهای آسایشگاه می‌رسد.
 در بازگشت سمت دیگر آسایشگاه ، محمد را فرا می‌خواند.

ـ مـحـمـد ، رمـضــــــان*

محمد پاسخ می‌دهد
علی آمریکایی باورش نمی‌شود .
باتوجه به توصیفی که از او شنیده انتظار دارد با فردی میانسال و در حد و قواره خودش مواجه شود.

تمام محاسباتش به هم می‌خورد
زورش می‌آید قبول کند که جوانی که تازه پا به سن بیست سالگی گذاشته با جثه‌ای متوسط گرداننده  گروهی غواص دریادل و خط شکنی باشد که خواب را از چشم صدام و حزب بعثش گرفته باشند.
غرولند کنان او را به بیرون هدایت می‌کند.

هنوز چند قدمی از آسایشگاه دور نشده که باز می‌گردد تا لباسهایش را از روی سیم خاردار جلوی بلکن بردارد. چون اشاره شد که در آن ساعت همه بدون لباس در آسایشگاه حضور داشتند

علی آمریکایی عجله دارد و فریاد می‌زند یالله  اِسرع .
شهید رضایی مهلتی ندارد از روی عجله به اشتباه پیراهن دوست دیگری( حمید رضا مغنی اهل اصفهان) که شبیه و هم شکل لباس خودش بوده بر می‌دارد و آنها را می‌پوشد .
لباسی سفید با خطوط قهوه‌ای روشن.
لباسهایی که تازه شسته و هنوز خیس هستند.
اجازه بستن دکمه‌های پیراهنش را نمی‌دهند .
از طرفی  جراحت دست چپ ایشان هنوز التیام نیافته و به علت عدم رسیدگی بی‌حس و برای بستن سریع دکمه‌های پیراهن کارایی لازم را ندارد.

خیلی عجله دارند مثل گرگ تشنه خونند.
با توجه به محل اسکان عدنان و علی آمریکایی در بند یک و دو او را به حمام بند یک و دو منتقل می‌کنند .

 آن دو جانی فرصتی برای بازجویی قبل از شکنجه ندارند.
 در زیر ضربات کابل بازجویی می‌کنند.
 اطلاعات روزهای عملیات بعد از گذشت حدود پنج ماه از آن روزها به چه کارشان می‌آید!!

.... ادامه دارد

* محمد ـ رمضانعلی ـ غلامحسین ـ رضایی ، یعنی محمدابن رمضانعلی ابن غلامحسین
این شیوه فراخوانیِ اسامیِ افراد در ارتش عراق است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۵۰

شهدای غریب(شهید رضایی)۲

 

خبر از طریق جاسوس ناپاکی به بعثی‌ها می‌رسد.
بگیر و ببندها شروع می‌شود یکی دو نفر زیر شدید‌ترین شکنجه‌ها قرار‌ می‌گیرند.
اما محمد در بند سه از همه چیز بی‌خبر است.
عدنان و علی آمریکایی دو جانی خون‌ریز در شش ماهه اول افتتاح اردوگاه بلااستثناء هر روز علاوه بر ضرب و شتم همگانی بچه‌ها به صورت اختصاصی در حال شکنجه افراد به بهانه‌های مختلف بودند.
حالا که بهانه به این خوبی پیدا شده چه جای درنگ.
آنهم فردی بسیجی که هم غواص بوده و از بچه‌های اطلاعات و عملیات و هم سردسته و راهنمای گروه غواصان .

در طول جنگ هیچ گروهی به اندازه غواصان مورد خشم و غضب صدام و بعثی‌ها نبودند.
زنده به‌گور کردن غواصان در میدان جنگ پس از اسارت در همین راستاست.

به محض دریافت خبر ، علی آمریکایی نگهبان بعثی که وصف آن در قسمت شصت و هفت اشاره شد آسایشگاه به آسایشگاه دنبال محمد می‌گردد.

📌بند سه ساعت حدود ۱۲ صبح

آنروز علی‌الظاهر دوشنبه و نوبت شستن لباسهای پنبه‌ای که روز اول افتتاح اردوگاه دریافت کرده بودیم در بند سه محل اسکان شهید رضایی بود و هنوز لباسهای زرد پی‌دابلیو p.w تحویل نداده بودند و فقط همین یک دست لباس در اختیار داشتیم.
 بچه‌ها لباسهایشان را شسته و روی سیم‌های خاردار جلوی بالکن آسایشگاه پهن کرده بودند و با لباس زیر (شورت) در آسایشگاه اقامت داشتند.
لازم بذکر است جلوی بالکن هر آسایشگاه چند ردیف سیم خاردار کشیده بودند که چندان جنبه امنیتی نداشت و به عنوان بند لباس از آن استفاده می‌شد.
زمان  هواخوری بچه‌های بند سه که از ساعت ۸ تا ۱۰ بوده  پایان یافته و نوبت به بند روبرو یعنی بند چهار می‌رسد.

حدود ساعت ۱۱ الی ۱۲ صبح علی آمریکایی به بند سه مراجعه می‌کند.
درِ آسایشگاه هشت باز می‌شود.
مسوول آسایشگاه بر پا می‌دهد
بچه‌ها همه در دوطرف آسایشگاه سر جایشان میخکوب می‌شوند.
علی آمریکایی در حالی که چوب بلندی در دست دارد وارد آسایشگاه می‌شود دستور می‌دهد سرها بالا.

.... ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۴۹

شهدای غریب( شهید رضایی)۱

شهید محمد رضایی از غواصان شجاع واحد اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا ـ علیه السلام از استان خراسان .
شهید رضایی علی رغم سن کم با توجه به اخلاص و تجربه ‌ای که داشتند مورد اعتماد فرماندهان عملیات بوده و در جلسات آنها نیز شرکت می‌نمودند .
این شهید عزیز در شب عملیات کربلای چهار سردسته و راهنمای غواصان ویژه را به عهده داشته که پس از سه روز محاصره و مخفی شدن داخل نیزارها به با تنی مجروح به اسارت در می‌آید.
گلوله‌ای به دست چپ اصابت و ترکشی نیز بالای ابروی سمت چپش را می‌شکافد.
گلوله در همان شب یا روز عملیات به دستش اصابت می‌کند و با توجه به اینکه لباس غواصی در تن داشته و مدت سه شبانه روز در میان آب و نیزارها گرفتار  بوده زخم دستش عفونت می‌کند.
آقای حسین محمدی مفرد  از آزادگان دلاور لشکر پنج نصر خراسان پس از گذشت سه روز از اسارت در مسیر بصره به بغداد با شهید رضایی همسفر و متوجه کرمهای سفیدی روی زخم دست آن عزیز می‌گردد.
لازم بذکر است تیپ ۲۱ امام رضا ـ علیه‌السلام تا آن تاریخ جمعی لشکر پنج نصر بوده که بعد از عملیات کربلای پنج به لشکر ارتقاء می یابد
شهید رضایی پس از طی مراحل انتقال از بصره تا بغداد به اتفاق همرزمانش به زندان الرشید که در قسمتهای گذشته توصیف آن گذشت منتقل می‌شود.
مثل سایر مجروحین با کمبود امکانات درمانی ، دوستانش مجبور به استفاده از باندهایی که چندین بار با آب مختصری شسته شده می‌شوند.
پس از انتقال به اردوگاه در همان تقسیمات اولیه در آسایشگاه ۸ از بند سه جای می‌گیرد.

لازم بذکر است بعد از ساخت و ساز و اضافه کردن دو آسایشگاه چهار و یازده آسایشگاه هشت قدیم به نُه تغییر نام داده می‌شود.
در روزهای اول همچون سایر شیران دربند علی رغم جراحت دوران سخت روزهای اول را از سر می‌گذراند.

 📌بهار سال ۶۶  بند دو 


در اثر سهل انگاری بچه‌ها و همرزمان شهید در بند دو  در بیان خاطرات در جمعی از مسوولیت و رشادتهای محمد در جبهه سخن به میان می‌آید.
اینکه رضایی چند نفر از فرماندهان بعثی را به درک واصل نموده و...

... ادامه دارد
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۴۸

شهدای غریب

در طول دوران اسارت در اردوگاه ۱۱ تکریت بر اساس شواهد موجود حدود شصت نفر از آزادگان به دلایل مختلف  به فیض عظیم شهادت نایل می‌شوند
این عزیزان را در سه گروه می‌توان طبقه‌ بندی کرد.
۱- شهدایی که در بدو اسارت به علت جراحات وارده و عدم رسیدگی و بعضا علاوه بر عدم رسیدگی به علت ضرب و شتم به شهادت می رسند
عده ای در همان ابتدای اسارت و در خط مقدم
عده ای در بصره  چه در مسیر انتقال و چه در بیمارستان مثل شهید محمد رضا شفیعی
تعدادی در استخبارات مثل شهید احمد متقیان‌فرد که علاوه بر جراحات شدید زیر شکنجه دوام نیاوردند.
عده‌ای در زندان الرشید مثل شهید حیدرگلبازی و اصغر بابایی زیروانی و..
تعدادی نیز در اردوگاه به شهادت می‌رسند.
مثل شهید کورش حیدری ـ پیرعلی جوانمرد و ..
۲ـ تعدادی زیادی نیز به علت بیماری ناشی از سوءتغذیه و محیط غیر بهداشتی مثل شیوع اسهال خونی و.. در اردوگاه و بیمارستان به شهادت رسیدند مثل مرتضی عبداللهی و ..
۳ـ و اما تعداد محدودی نیز علاوه بر مجروحیت شدید صرفا زیر شدید‌ترین شکنجه‌ها به علت مقاومت ، سرافرازانه به آسمانها عروج و مدال مظلومیت را دریافت کردند.
شهیدان افتخار آفرین
 محمد رضایی 
علی اکبر قاسمی
و مهدی احسانیان
شهدای مظلومی که نامشان تا ابد بر تارک تاریخ مقاومت ملت ایران خواهد درخشید.
البته تعداد زیادی از آزادگان نیز به جرم  پاسدار ـ فرار ـ عزاداری ـ رهبری بچه‌ها و... تا آستانه شهادت شکنجه شدند که به علت کثرت اسامی و تمایل به گمنامی از ذکر نام این سروقامتان خودداری می‌شود.
حقیقتا که اجر این دسته ، از شهدا کمتر نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۴۷

 اولین عید نوروز

 

پس از گذشت ۲۵ روز از افتتاح اردوگاه در حالیکه بچه‌ها با شدیدترین شکنجه‌های جسمی و روحی دست و پنجه نرم می‌کردند عید سال ۶۶ فرا رسید .
زمستان سرد تکریت و کمبود پتو و لباس و گرسنگی و ضرب و شتم های گاه و بی‌گاه حس فکر کردن پیرامون عید را از بچه‌ها گرفته بود.
اکثرا هم نمی دانستند لحظه تحویل سال چه ساعتی است .
صبح روز عید بچه‌هایی که دل و دماغی داشتند مخفیانه عید را به هم تبریک می‌گفتند 
تجمع بیش از دو نفر و قدم زدن جمعی ممنوع بود.
صبح روز عید عدنان با سرو صدا دائم دستور می داد و امر و نهی می‌کرد.
اشاره ‌ای هم به عید نوروز کرد و گفت فکر می‌کنید حالا که عید شماست با شما کاری نداریم  ، بدرِ بدرتان را در می‌آرم.
همه جا سکوت حکم فرما بود چنان جو رعب و وحشتی حاکم کرده بودند که کسی جرأت هیچگونه مخالفتی نداشت.
هنوز سر بچه‌ها از ضربات کابلهای که عدنان ناجوانمردانه به هنگام اخذ آمار بر سرها فرود می‌آورد متورم بود .
عدنان هیچ رحم و مروتی نداشت وقتی جوش می‌آورد هیچ کس جلودارش نبود هر چند بنظر می‌رسید که دستور از بالا دارند که مواظب باشند ضربات به سر افراد وارد نشود ولی او بر خلاف آن کابل سه فاز خشکی که انعطاف کمی داشت بر سر بچه‌ها فرود می‌آورد .
به هنگام اخذ آمار و ضرب و شتم همه باید سر خود را میان زانو گرفته و پایین نگه دارند.
اغلب وقتی چوب یا کابل به سر فرود می‌آمد بی اختیار بچه‌ها نقش بر زمین می‌شدند.
زمین محوطه اردوگاه سنگلاخ بود و بچه ها را مجبور می‌کردند تا با کف دست به عنوان جارو  شنهای سطح زمین را جارو کنند.
تا آنجا که یاد دارم  یکی از کارهای روز عید ۶۶  نیز همین بود.
با قدم زدن مجدد بچه‌ها هر چند با پای برهنه ، ریگهای جدید از سطح زمین بیرون ‌می‌آمد  و تا یکی دو ماه که دیگر همه سنگـریزه های سطح زمین جمع آوری شد کار ادامه داشت .
بچه‌ها در اثر سوء تغذیه نای راه رفتن نداشتند.
استفاده از دست به عنوان جارو باعث می‌شد بعضا دست بچه‌ها زخم و اکثرا پوست بیندازد.
در یکی از دفعات یکی از نگهبانها که جدیدالورود بود دلش به حال بچه‌ها سوخت و تکه‌‌ای مقوا در اختیار بچه‌ها گذشت تا بین تعدادی از بچه‌ها توزیع شود لکن پس از مشاهده نگهبانان بعثی همه را مجبور کردند تا با دست کار را ادامه دهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۴۶

تیغ اصلاح

بعد از اولین اصلاح سر و صورت که در یکی دو روز اول افتتاح اردوگاه با ماشین اصلاح  دستی صورت گرفت بعد از آن تقریبا هر ده روز یکبار باید صورتمان را طبق قانون ارتش عراق با تیغ بتراشیم.
بیشتر مواقع نصف تیغ برای ده الی دوازده نفر
این در حالی بود که بعد از اصلاح صورت باید تمام موهای زائد بدنمان را نیز با همان نصف تیغ می زدیم
تیغ ها در ابتدا شمارش شده و دقیقا باید به همین تعداد در پایان کار تحویل می‌دادیم و اگر خدای ناکرده تیغی مفقود می‌شد به جرم حمله احتمالی به نگهبان و هزار بهانه دیگر همه تنبیه می‌شدند و دوستان همه‌ی هم و غمشان این بود که مبادا تیغی ناپدید گردد.

کار اصلاح معمولا در ساعت آزادباش  و در قسمت راه رو و زیر بالکن صورت می‌گرفت
اصلاح سایر موهای زائد بدن در قسمت راهرویی که بین دو آسایشگاه واقع بود و با بستن پیراهن اطراف خود و در شرایط آزار دهنده‌ای انجام می‌شد.
بچه‌ها برای جلوگیری از ابتلا به بیماری گال که بسیار شایع بود مجبور بودند نظافت شخصی خود را بشدت رعایت کنند.
به علت محیط غیر بهداشتی و عدم دسترسی به ملزومات بهداشتی در نقاط حساس بدن افراد دانه‌های چرکین و عفونی ایجاد ‌می‌شد که شرایط سختی را برای فرد مبتلا سبب می‌شد .
 در ارتباط با این مساله لازم است در قسمت جداگانه ‌ای به آن‌ پرداخته شود.

پس از پایان اصلاح صورت ، بچه‌ها از تیغ‌ها برای کوتاه کردن ناخن‌های خود و برش احتمالی پارچه ، خارج کردن ترکشهای سطحی از بدن ، برش هسته خرما و درست کردن تسبیح و.. استفاده می‌کردند.

بدترین شرایط ممکن زمانی بود که بعثی‌ها پس از جمع‌آوری تیغ‌ها دوباره به مسوول آسایشگاه تحویل می‌دادند و می‌گفتند سرهایتان را نیز با همین تیغ‌ها بتراشید.
تیغهایی که حالا هیچ شباهتی به تیغ نداشتند و لبه‌های آن کج و معوج و از چاقو هم کند تر شده بود و مجبور بودیم با ساییدن کف زمین سیمانی شاید که مقداری تیز شود.
این عملکرد عراقی‌ها باعث می‌شد زمانی که موهای سرمان بلند بود احتیاط کنیم و منتظر بازگرداندن آن باشیم.
معمولا هر چهل الی پنجاه روز یکبار باید سرهایمان را با تیغ از ته بتراشیم و با همان محدود تیغ ارائه شده.
البته برای اصلاح سر معمولا تعداد تیغها افزایش می‌یافت و تقریبا هر پنج نفر نصف تیغ در شرایط عادی.
البته ما راضی بودیم با هزینه شخصی خود یعنی از همان چندرغاز به اصطلاح حقوق ماهانه تیغ درخواست کنیم ولی بعثی‌ها مخالف بودند و در واقع می‌خواستند آزارمان دهند.
هر زمان موعد تراشیدن سرها می‌شد غم بر چهرها نمایان می‌شد.
صدای کشیدن تیغ بر پوست سر و جمع شدن پوست به علت کُندی تیغ آه از نهاد آدمی بلند می‌شد و از نقاط مختلف سر خون جاری و با چشمانی اشک آلود کار پایان می‌یافت.
البته زیاد به تمیزی و زیبایی اصلاح ، کار نداشتیم و به قول معروف سر همدیگر را بلا تشبیه بُزچین می‌کردیم .
در بعضی مواقع نصف تیغ برای بیست نفر هم سابقه داشته است .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۴۵

سوزاندن با اُتو به جرم فرار ۵

 

...کف پاها به علت سوختگی شدید و عدم رسیدگی در گرمای تیر و مرداد عفونت می‌کند و عفونت به عمق پا سرایت و  کِرم می زند.

آنها حتی اجازه استفاده از دستشویی هم نداشته و در این مدت برای قضای حاجت از قوطی استفاده می‌کنند.

مقدار کمی آب و غذا نیز از پنجره کوچک زندان تحویل می‌گیرند.

پس از دو ماه زندانی که دیگر امکان زنده بودن آنها نمی‌رود در شرایط اسفناک با بدنی نحیف به بند منتقل و اعلام می‌شود هیچ کس حق ارتباط با آنها را ندارد

تا مدتی برای رفت و آمد و انتقال به دستشویی و.. توسط بچه‌ها با پتو جابجا می‌شوند.

مدتی نیز زیر بازوهایشان را می‌گیرند و تا آخر اسارت امکان راه رفتن عادی خود را از دست می دهند.

پس از آزادی علی رغم اینکه تحت درمان قرار می‌گیرند و دارو مصرف می‌کنند هنوز هم پس از گذشت بیش از سی سال از این جریان از سوزش کف پا و انتقال حرارتش به سایر نقاط بدن رنج می برند و دارو مصرف می‌کنند.

در ایام بعد از آتش بس که عدنان می‌خواهد از اردوگاه برود در محوطه با آقای طاهری مواجه می‌شود و از او خدا حافظی می‌کند.

آقای طاهری هم در جواب می‌گوید "علی یارد برو ببینیم چی می‌شود"

عدنان که از این حرف یکه می‌خورد و شاید عذاب وجدان آزارش می‌دهد بعد از نیم ساعت بازمی‌گردد و به آقای طاهری می‌گوید" من پای تو را سوزاندم ولی تو دل مرا سوزاندی"

آقای طاهری از غواصان بسیجی و دلیر عملیات کربلای چهار بودند و آقای روزعلی کرمی نیز از دلاوران لشکر ۲۱ حمزه ارتش .

برای بعثی‌ها ارتشی و سپاهی و بسیجی فرقی ندارد .

دو همرزم ، دو همدل و هم بند که نمونه‌ای از همدلی و همزبانی ارتش و سپاه ملت ایران است.

وقتی با آقای طاهری پیرامون جاسوس مورد نظر بحث می‌شود می‌گوید ؛ من او را در همان اردوگاه بخشیدم.

چه زیبا ، همچنان که بلاتشبیه ، یوسف پیامبر(ع) به برادران خطاکارش گفت من شما را در همان چاه بخشیدم .

این هم نمونه‌ای دیگر از ایثار و از خود گذشتگی فرزندان سرزمین مهربانی..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۹ ، ۱۲:۳۴