مهمان ناخوانده
در ابتدای سال ۶۶ به علت محیط غیر بهداشتی ، باز مثل زندان الرشید شپش مهمان اردوگاه شد.
در اردوگاه این عارضه همهگیر بود و تقریبا استثنایی وجود نداشت.
از بالاترین مقام نظامی گرفته تا سرباز صفر همه و همه درگیر بودند.
شبها یکی از سرگرمیهای بچهها جستجوی این انگل در لباسها بود و در پایان با خوشحالی آمار کشتههایشان را نیز اعلام میکردند.
یکی از خوبیهای اسارت این بود که همه از حق و حقوق یکسانی برخوردار بودند .
کسی به کسی فخر نمی فروخت.
برای بعثیها همه دشمن محسوب میشدند حتی جاسوسها هم مورد تنفر آنها بودند ولی به روی خود نمی آوردند .
البته این معیار تقوی در هر زمان و مکانی به دارنده آن کرامت میبخشد.
چنین افرادی بر دلها حکومت میکنند حتی بر قلب سنگدلانی چون بعثیها.
نمونه بارز آن مرحوم ابوترابی بود که معرف حضور همگان هست .
در یکی از ایام که نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه محل اسارت ایشان میآیند ، سوال میکنند؛
در اردوگاه شکنجه هم میشوید؟
همه سکوت میکنند و نگاهها به سمت ایشان میچرخد.
مامور صلیب چند مرتبه آن مرحوم را مورد خطاب قرار میدهند که؛
آقا شما را شکنجه میکنند یا خیر که ایشان باز سکوت میکند.
مامور صلیب عنوان میدارد با این حساب پس شما را شکنجه نمیکنند؟
و ایشان باز سرش را پایین میاندازد.
مامور صلیب یادداشت میکند که اینجا از شکنجه خبری نیست .
افسر عراقی فرمانده اردوگاه آقای ابوترابی را به اتاق خود دعوت و میگوید؛
تو بیشتر از همه کتک خوردی ، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی پاسخ میدهند؛
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم ، آنها کافر هستند.
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند.
فرمانده اردوگاه کلاه نظامیاش را برداشته و محکم به زمین میکوبد و صورت آقا مرحوم ابوترابی را میبوسد و بعد جلوی ایشان روی دو زانو مینشنید و توی سر خودش میزند و میگوید ؛« شما الحق که سربازان خمینی هستید»