شهدای غریب(شهید رضایی)۶
اولین عید نوروز
سوزاندن با اُتو به جرم فرار ۵
...کف پاها به علت سوختگی شدید و عدم رسیدگی در گرمای تیر و مرداد عفونت میکند و عفونت به عمق پا سرایت و کِرم می زند.
آنها حتی اجازه استفاده از دستشویی هم نداشته و در این مدت برای قضای حاجت از قوطی استفاده میکنند.
مقدار کمی آب و غذا نیز از پنجره کوچک زندان تحویل میگیرند.
پس از دو ماه زندانی که دیگر امکان زنده بودن آنها نمیرود در شرایط اسفناک با بدنی نحیف به بند منتقل و اعلام میشود هیچ کس حق ارتباط با آنها را ندارد
تا مدتی برای رفت و آمد و انتقال به دستشویی و.. توسط بچهها با پتو جابجا میشوند.
مدتی نیز زیر بازوهایشان را میگیرند و تا آخر اسارت امکان راه رفتن عادی خود را از دست می دهند.
پس از آزادی علی رغم اینکه تحت درمان قرار میگیرند و دارو مصرف میکنند هنوز هم پس از گذشت بیش از سی سال از این جریان از سوزش کف پا و انتقال حرارتش به سایر نقاط بدن رنج می برند و دارو مصرف میکنند.
در ایام بعد از آتش بس که عدنان میخواهد از اردوگاه برود در محوطه با آقای طاهری مواجه میشود و از او خدا حافظی میکند.
آقای طاهری هم در جواب میگوید "علی یارد برو ببینیم چی میشود"
عدنان که از این حرف یکه میخورد و شاید عذاب وجدان آزارش میدهد بعد از نیم ساعت بازمیگردد و به آقای طاهری میگوید" من پای تو را سوزاندم ولی تو دل مرا سوزاندی"
آقای طاهری از غواصان بسیجی و دلیر عملیات کربلای چهار بودند و آقای روزعلی کرمی نیز از دلاوران لشکر ۲۱ حمزه ارتش .
برای بعثیها ارتشی و سپاهی و بسیجی فرقی ندارد .
دو همرزم ، دو همدل و هم بند که نمونهای از همدلی و همزبانی ارتش و سپاه ملت ایران است.
وقتی با آقای طاهری پیرامون جاسوس مورد نظر بحث میشود میگوید ؛ من او را در همان اردوگاه بخشیدم.
چه زیبا ، همچنان که بلاتشبیه ، یوسف پیامبر(ع) به برادران خطاکارش گفت من شما را در همان چاه بخشیدم .
این هم نمونهای دیگر از ایثار و از خود گذشتگی فرزندان سرزمین مهربانی..
سوزاندن با اُتو به جرم فرار۴
البته اگر آنها به کار نکرده حتی به امید رهایی احتمالی از شکنجه اعتراف میکردند قطعا زیر شکنجه کشته میشدند.
و در واقع آنها خیلی علاقه داشتند در این پروژه یکی دو نفر قربانی شوند تا از بقیه بچهها زهر چشم گرفته شود.
شاهد قضیه ، دستور مقامات بالاتر مبنی بر کشتن یکی از آنهاست که یکی از بچههای خودمان بنام محمود که امر مترجمی را به عهده داشته از میان صحبتهای بعثیها متوجه میشود که چنین قصد و دستوری وجود دارد.
این دو عزیز که حرفی برای اعتراف نداشتند به قرآن قسم میخورند که روحشان از این قضیه بیخبر است ولی آنها که به قرآن اعتقادی نداشته خصوصا عدنان که اصلا ادعای مسلمانی نداشته و اعتراف کرده بود که به مسیحیت گرویده است لذا تکلیفش معلوم بود.
به هر حال اصرار از بعثیها و انکار از بچهها ، نهایتا پاهای این دو عزیز را به چوب فلک میبندند و با کابل به کف پاهایشان می زنند .
عدنان که تشنه شکنجه بود و از آه و ناله افراد زیر شکنجه لذت میبرد از افسر مافوقش نیز حرف شنوی نداشته و بیمحابا به اتفاق علی آمریکایی این دو برادر عزیز را میزنند تا خسته می شوند و نهایتا با روشن کردن اتو کف پایشان را می سوزانند .
از شدت درد و سوزش چندین مرتبه بیهوش شده و از حال می روند و هر بار با ریختن آب روی آنها به هوش آورده و مجددا این شکنجه دردناک را تکرار میکنند.
چند مورد نیز اتو را زیر کشاله ران و زیر بازوهایشان میگذارند و میسوزانند و هیچ توجهی به ناله های آنها نمیکنند.
همچنان که قبلا ذکر شد اتاق نگهبانی عراقیها و محل شکنجه در بند یک و دو روبروی آسایشگاه سه واقع بود و ما که به صدای آه و ناله گاه و بیگاه بچهها زیر شکنجه عادت کرده بودیم یادم هست که این واقعه در شب اتفاق افتاد و ما تا پاسی از شب در سکوتی غمبار و زجرآور شاهد صدای آه و ناله دلخراش این عزیزان بودیم .
شکنجه جسم انسان و شندین صدای فریاد قربانی روح و روان انسان را میآزارد.
بر اساس شواهد موجود تمام گوشت کف پای این دو عزیز سوزانده میشود.
پس از شکنجه آنها را بمدت دو ماه داخل زندانی جداگانه که در بند معروف به آشپزخانه واقع است انداخته و در شرایط اسفباری زندانی میشوند
دو ما بدون حمام و دارو و استفاده از دستشویی.
ادامه دارد . . .