قسمت 97 - بعثیها بیکار نبودند ۶
بعثیها بیکار نبودند ۶
...ایشان در اثر مشکلات گریبانگیرش و اختلاف با خانواده متاسفانه خانه را به آتش میکشد و همسرش در این جریان دچار آتش سوزی و فوت مینماید .
از طرفی مادر خانمش نیز به هنگام مراجعه به خانه و مواجه به آتش سوزی در پلههای زیر زمین در اثر دود ناشی از آتش سوزی و تنگی نفس طعمه آتش و متاسفانه ایشان نیز مرحوم می شوند.
البته این بر اساس اطلاعات شخصی ماست و ممکن است واقعیات پرونده چیز دیگری باشد .
در نهایت آزاده قصه ما به قصاص محکوم و حکم اجرا میگردد.
اینکه حکم خدا باید اجرا شود همه ما تسلیم امر خداوند هستیم و شاید زنده بودنشان هم تفاوتی با مرگ نمیکرد.
انتقاد ما از این است که چرا اولا نظام و مسوولین پیشگیری لازم را نکردند .
دوما اینکه آیا نمی شد ایشان در زندان بمانند تا فرزندان خردسالش به سن تکلیف برسند و آنها هم تصمیم گیرنده باشند.
البته تا آنجا که اطلاع دارم مسوولین بنیاد زحمت خودشان را کشیدند که البته در چنین مواقعی اراده بالاتری میطلبد .
چرا آنها باید هم از ناحیه مادر و هم پدر یتیم باشند.
در پایان لازم است به خاطره ای از زبان یکی از همرزمان ایشان در لحظه اسارتشان اشاره کنم.
زمانی که ایشان به اتفاق تنی چند از همرزمانش به اسارت در می آیند یکی از نیروهای بعثی در حالی که مجروحین را با تیر خلاص می زده با چکمه روی شکم یکی از مجروحین می رود .
در همین حین نامبرده که در ورزشهای رزمی هم علی الظاهر دستی داشته روی هوا چرخی میزند و محکم به زیر چانه مزدور بعثی میکوبد و البته در همانجا کتک زیادی هم میخورد ولی جریان به اردوگاه درز پیدا نمی کند .
به هر تقدیر این واقعه برای جامعه ایثارگری خیلی گران تمام شد.
آزاده ای که در اسارت در فعالیتهای مخفی فرهنگی خصوصا حفظ قرآن کریم فعال بود.
یکی از مباحثی که بنده اولین بار در اسارت از زبان ایشان آموختم مبحث توحید نظری و عملی بود که ایشان علیالظاهر در دبیرستان آموخته بودند . خدایش رحمت کند و عاقبت همه ما را ختم به خیر .