قسمت 96 - بعثیها بیکار نبودند ۵
جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۰ ق.ظ
بعثیها بیکار نبودند ۵
...در حین صحبت سیف الله که فهمید چیزی در دهان دارم گفت چه در دهان داری ؟
گفتم هسته خرما .
گفت از کجا آوردی ؟
گفتم روی زمین پیدا کردم .
گفت بگذار بریم ایران این جریان را برای همه تعریف خواهم کرد.
چقدر شیرین بود خاطرات اینچنینی.
یکی به مزاح می گفت من هر روز وظیفه داشتم نان خانه را از نانوایی محل تهیه کنم مادرم نانهای تازه را نگهداری و میگفت اول باید نان بیات روز قبل را بخوریم و با این شیوه ما هر روز نان بیات میخوردیم .
یکی از مشکلاتی که بعد از گذشت بیش از سه دهه همچنان گریبانگیر اکثر آزادگان است تاثیر برخوردهای محیطی بر ذهن بچه ها و نهادینه شدن واکنشها نسبت به وقایع تکراری یا همان شرطی شدن در اصطلاح روانشناسی حتی پس از آزادی است .
باز شدن یکباره در تمام فلزی آسایشگاه نمونه بارز آن است.
درِ آسایشگاهها سر تا سر فلز و فاقد شیشه یا دریچه بود که به هنگام باز کردن کشوییهای چند گانه آن سر و صدای زیادی در سکوت آسایشگاه ایجاد می کرد .
چون هیچگونه منفذی نداشت فقط از سر و صدای بعثیها میشد فهمید که کسی پشت در حضور دارد.
باز کردن پر و سر و صدا و یکباره در فرصت چند ثانیه ای به بچهها میداد تا خود را برای اجرای فرمان برپا و.. آماده نمایند.
چون اغلب باز شدن وقت و بی وقتِ در همراه بود با ضرب و شتم و وقوع حوادثی ناگوار و دهشت آور ، الان هم پس از گذشت سالها کوچکترین صدایی خصوصا صدای باز و بسته شدن درهای فلزی در سکوت ناخودآگاه بدون اراده لحظهای به مغز آدم شوک وارد میشود و اعصاب فرد را بهم میریزد
حال که به اینجا رسیدیم اجازه بدید به خاطره ای آزار دهنده پس از آزادی اشاره کنم تا به عمق مشکلات روحی و روانی آزادگان آشنا شوید.
رها شدن آزادگان در جامعه و عدم رسیدگی به مشکلات آنها خصوصا مشکلات روحی روانی خسارات غیر قابل جبرانی بر پیکر جامعه آزادگان وارد کرد که البته رهایی یکباره جمعیت نسبتا بزرگی که هیچ شناختی نسبت به جامعه جدید نداشتند بالطبع یکسری مشکلات هم برای خانواده ها و هم برای خود آزادگان بوجود آورد که به یک مورد آن به عنوات مشت نمونه خروار به طور سربسته اشاره می شود.
یکی از آزادگان عزیز که حالا نسبت به سایر دوستان از مشکلات اعصاب و روان بیشتری رنج می برد پس از ازدواج در زیر زمینی مسکونی به اتفاق همسر و دو فرزندش زندگی می کردند.
۹۹/۰۷/۱۱