قسمت 90 - قرعه فال ۲
چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۶ ق.ظ
قرعه فال ۲
شاید اگر روزهای اول ، ما دو همشهری در کنار هم نبودیم قرعه فال به نام ما نمی افتاد.
به هر تقدیر ما را از آسایشگاه بیرون بردند و در را بستند.
مثل شخصی که به پای چوبه دار میبرند رنگ از رخسارمان فرو نشست.
کتک نخورده نبودیم .
اما بصورت ویژه و انفرادی تجربه نکرده بودیم .
صحنه های شکنجه دوستان زیادی را دیده بودیم .
رعب و ترسش بیشتر رُخ می نمود.
چهار نفرمان را به ساختمان حمام تازه تاسیس منتقل کردند.
در ابتدا آقای سیفی و دوست آقای حسن زاده را مورد ضرب و شتم قرار دادند و چون ضاربین بعثی دو نفر بیشتر نبودند در ابتدا این حقیر و حسن زاده را داخل یکی از دوشها زندانی کردند.
لحظاتی که کابل بر پشت این دو عزیز فرود می آمد و ناله و فریاد می کردند ما دو نفر داخل دوش حمام که صدایشان را می شنیدیم آرزوی مرگ می کردیم .
بنده سن و سالی نداشتم و آقای حسن زاده که جوانی ۲۷ ساله بودند و مجروح دلداری می دادند .
بعدها که به اتفاق آقای حسن زاده خاطرات را مرور میکردیم آن لحظات را وصف می کردند و میگفت من هرگز فراموش نمیکنم لحظاتی که داخل حمام دستهایت را به آسمان بلند کرده بودی و عاجزانه التماس خدا می کردی ..
دوست آقای حسن زاده که قد بلندی هم داشت و از ناحیه کمر مجروح بود به هنگام ضرب و شتم داد و فریاد زیادی می کرد که بر اساس اظهار آقای حسن زاده بعثیها صابون در دهانش گذاشتند تا صدایش در نیاید.
بعد ها که دمپایی ابری (انگشتی)بین بچه ها توزیع کردند یادم هست جهت خفه کردن صدای بچه ها دمپایی در دهانشان میڱذاشتند و بعضا بچهها از درد اینقدر دندانهایشان را می فشردند که دمپایی را قطع می کردند.
به هر تقدیر در حمام باز شد و ما دو نفر جابجا شدیم و نوبت به ما رسید.
بنده زیر دست علی آمریکایی افتادم و گوشه راه روی حمام.
در ابتدا چند سیلی و در ادامه با کابل...
در نهایت به بیرون حمام منتقل و بنده که حالت تهوع گرفته بودم علی آمریکایی به آقای سیفی اشاره کرد که از ساختمان دستشویی ها که چسبیده به ساختمان حمام بود جهت شستن سر و صورتم آفتابه آبی بیاورد.
بنده خدا آقای سیفی که متوجه نمی شد یک سیلی دیگر هم بخاطر ما خورد.
۹۹/۰۷/۰۲