قسمت 89 - قرعه فال ۱
سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۵ ق.ظ
قرعه فال ۱
هنوز چند روزی از افتتاح اردوگاه نگذشته بود که هر روز شاهد شنیدن صدای آه و ناله بچهها زیر شکنجه بودیم .
در بند یک و دو علی آمریکایی و عدنان و نگهبان قوی هیکل دیگری که مدت زمان کمی در اردوگاه حضور داشت هر دم دنبال سوژهای میگشتند تا به صورت ویژه وی را زیر ضربات چوب و کابل قرار دهند.
در واقع آنها نیاز به بهانه نداشتند میخواستند با این کار دو نشان بزنند هم سفره شکنجه اشان پهن باشد و هم زهر چشمی گرفته باشند.
هرروز بعد از ورود به آسایشگاه و پایان آمارگیری بعثیها اگر خود سوژه ای نمییافتند از مسوول آسایشگاه میخواستند چند نفر را به عنوان خلافکار یا مُخل نظم و یا هر عنوان دیگری معرفی و به دست آنها بسپارد تا دمار از روزگارش در آورند.
مسوولین آسایشگاهها هم خیلی که جوانمردی نشان می دادند سوژه یابی را به خود بعثیها واگذار می کردند.
البته آنها مجبور نبودند و میتوانستند سیاست بخرج دهند و با آنها همکاری نکنند ، نهایت اینکه از مسوولیت آسایشگاه عزل می شدند و یا خود مورد خشم و غضب قرار می گرفتند.
حتی اگر شکنجه هم می شدند وجدان راحت تری داشتند.
در هر صورت تصمیم گیری در چنین لحظاتی که فرصت تفکر و اندیشه وجود ندارد سخت است .
به هر حال هروز باید یکی دو نفر قربانی گردند تا شکنجه گران بعثی ارضا شوند.
درست مثل ضحاک مار دوش پادشاه افسانه ای که هر روز دو نفر قربانی را به مسلخ می کشید.
اواسط اسفند ماه سال ۶۵ پس از اخذ آمار و فرمان آزادباش در آسایشگاهِ سه ، علی آمریکایی از مسوول آسایشگاه خواست که چند نفر را معرفی کند و او نیز بی درنگ این حقیر و آقایان حسن سیفی و موسی الرضا حسن زاده و دوستش بچه گیلان بنام اسماعیل را معرفی کرد.
اولین حضور و تقسیمبندی داخل آسایشگاه بشکلی بود که هر کس به اتفاق دوست و همشهری خود در مکانی کنار دیوار جای گرفته بود.
بنده نیز که از ابتدا با آقای سیفی از یک محل اعزام شده بودیم سعی می کردیم از هم فاصله نگیریم و همیشه در کنار هم باشیم.
آقای حسن زاده و دوستش و سایر بچهها نیز همینطور.
در این چند روزی که از افتتاح اردوگاه گذشته بود مسوول آسایشگاه ما که فردی نظامی بود طبق خواسته بعثی ها خواستار سکوت مطلق در آسایشگاه بود و چند مورد تذکر نیز به ما داده بود
۹۹/۰۷/۰۱