قسمت 59 - مجروحین و تونل وحشت
مجروحین و تونل وحشت
هیچ راه فراری نبود.
اگر هم قصد می کردی که به سرعت این مسیر را طی کنی با پا مانع می شدند و با سر به زمین میخوردی و تا می آمدی از جای برخیزی حسابی نوازش می شدی.
البته امکان دویدن هم نبود زیرا مشاهده می کردی در طول مسیر که چقدر چوب و چماق بالا و پایین میرفت .
بسیاری از دوستان مجروح بودند و امکان راه رفتن نداشتند.
بقیه نیز که مدت مدیدی در سلولهای الرشید گذرانده بودند دیگر نای راه رفتن نداشتند و قوای جسمیاشان بکلی تحلیل رفته بود.
چقدر کابل و چوب روی زخمهایشان فرود می آمد و زخمها تازه می شد.
ای شهدای استخبارات!
ای شهدای الرشید !
ای شهدایی که در طول مسیر افتخار همراهیتان را داشتیم !
کجائید ! خوش بحالتان!
راحت شدید !
نبودید ببینید چگونه مَرهم بر زخم مجروحان گذاشتند.
یادم می آید وقتی مجروحی در بیمارستان شهرمان یا مرکز استان بستری میشد چقدر مردم به عیادتشان می رفتند ، کمپوت و شیرینی و دسته گل می آوردند.
همه امکانات و کادر بیمارستان در کمال ملاطفت در خدمت مجروحین بود.
اما اینجا دریغ از قطره ای آبِ گل آلود.
دریغ از مداوا و مرهم.
چه توقع بیجایی !!
روزهای اول حضور در اردوگاه یادم هست مجروحی را که پشتش در اثر ترکش خمپاره جراحات شدیدی داشت و در اثر عدم رسیدگی عفونت کرده بود و علی آمریکایی به اصطلاح کلاهش را نشان کرده بود و در چند نوبت با کابل زخمهایش را مداوا می کرد .
یکی دو نفر از بچهها در اثر ضربه کابل، به چشمشان آسیب وارد و در ادامه اسارت نیز شاهد بودیم عزیزانی را که به همین شیوه برای همیشه یک چشمشان را از دست دادند.
به هر طریق به لطف خدا از تونل وحشت نیز گذر کردیم .
انتهای تونل به ابتدای بند دو می رسید
همچنان که در قسمتهای قبلی اشاره کردم آسایشگاه ۴ و ۵ به یک راهروی مشترک منتهی می شد و کل اسرا در این دو آسایشگاه جای دادند.
هر آسایشگاه دارای یک درِ تمام فلزی دو لنگه بود که یکی از آنها را با جوش ثابت کرده و درِ دیگر در عرض حدود ۴۰ سانتیمتر بازشو داشت که عمدا باریک تعبیه کرده بودند که در آنِ واحد امکان ورود و خروج تنها یک نفر امکان پذیر باشد.