قسمت 58 - گذرگاه برزخ تکریت
گذرگاه برزخ تکریت
هنوز هوا روشن بود
اتوبوس ما تقریبا جزء چند اتوبوس اولی بود که به دروازه اردوگاه رسید.
چون بنده از نزدیک شاهد بودم به محض نزدیک شدن، سربازان عراقی به اطراف پراکنده و دنبال دستیابی به وسیله ای برای پذیرایی بودند.
دیدم سربازی را که تلاش میکرد نبشی آهنی که در زمین جای گرفته بود از جای درآورد.
هرکس هر چه دم دستش می آمد به عنوان وسیله پذیرایی در دست می گرفت .
در لحظه اول ذهنم یاری نکرد.
آرام آرام که اتوبوس نزدیک تر می شد تازه متوجه شدیم که قضیه از چه قرار است .
از شیشه جلو اتوبوس به عنوان مانیتوری بزرگ مشاهده میشد افرادی را که از اتوبوس جلویی پیاده می شدند و به دالانی از افراد مسلح به سلاح سرد هدایت و به طرز وحشتناکی مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند.
رنگ از رخسارها فرو نشست.
قلب ها با تمام توان بر سینه ها مشت میکوبیدند.
در آن هوای سرد اسفند ماه گوشهایمان از حرارت می سوخت .
از دالانی حدودا هفتاد متری باید می گذشتی که در دو طرف آن سربازانی با انواع و اقسام آلات ضرب و شتم منتظرمان بودند.
یکی با چوب دیگری کابل ـ نبشی ـ شیلنگ ـ لوله آب و حتی سیم خاردار بعضا هم که وسیله ای گیر نیاورده بودند با مشت ولگد.
اینکه می گویم با سیم خاردار ، غلو نمیکنم .
هنوز آثار جراحات وارده در اثر برخورد سیم خاردار به دست و صورت بچهها برجاست و شواهد ، موجود .
قبل از ورود به تونل وحشت خیلی دلهره آور و وحشت آور می نمود.
نه راه فراری بود و نه امکان شفاعتی
درست مثل برزخ !!
از امام صادق ـ علیه السلام ـ در مورد شفاعت سوال شد . فرمود؛ .... امّا بخداوند سوگند که من در برزخ بر شما می ترسم. گفتم برزخ چیست؟ فرمود: همان قبر است از هنگام مرگ تا روز قیامت.
تنها راهی که به فکر بعضی دوستان رسید به دوش گرفتن مجروحینی بود که امکان راه رفتن نداشتند.
البته این خود معایبی داشت و اینکه امکان دفاع از سرو صورت خود نداشتی و همچنین عدم امکان طی کردن سریع مسیر.
بعثی ها برایشان فرقی نمی کرد هم مجروح را می زدند و هم حمل کننده را