قسمت 39 - خلبان آزاده
خلبان آزاده
یکی از پیرمردها بنام عباسقلی ساور علیا که از خطه سرسبز شمال بودند در اثر اصابت ترکش به زیر چانه ، گلویش سوراخ شده بود و هر وقت آب میخورد ، از آن سوراخ ، آب بیرون می زد و قسمتی از آب دوباره به سطل باز می گشت .
بنده خدا غذای ناچیزی هم که می دادند نمی توانست درست تناول کند
خدا رحمتش کند ایشان یکسال پس از بازگشت از اسارت در اثر جراحات وارده در بیمارستان به شهادت می رسند.
پیر مردی آرام و خنده رو و فوق العاده خوش برخورد.
در اردوگاه هم اغلب جایمان کنار هم بود.
خداوند انشاءالله همه ما را عاقبت به خیر کند.
بر اساس اظهارات دیگر همرزمانم کنار اتاقی که ما در آن قرار داشتیم یعنی بطرف حیاط ، مقابل مکانی که بازجویی می شدیم سلول کوچکی واقع ، که درِ آن باز بود و در آن سرهنگ محمد وارسته خلبان هواپیمای اف. پنج ، نگهداری میشد .
امیر سرتیپ خلبان محمد وارسته قبل از اسارت معاون عملیاتی پایگاه هوایی تبریز بودند ودر زمان اسارت با درجه سرهنگ دومی ، ارشد ترین خلبان اسیر به حساب می آمدند.
ایشان را پس از مدتی به اردوگاه مخفی یازده منتقل و در آسایشگاه سه اسکان دادند و تا زمان حضورشان در اردوگاه این افتخار را داشتیم که با ایشان در یک آسایشگاه اوقات را بگذرانیم.
علت انتخاب آسایشگاه سه هم به این خاطر بود که دقیقا روبروی اتاق نگهبانها واقع شده بود و امکان نظارت را سهل می نمود.
ایشان فردی سنگین و خوش برخورد بودند و با توجه به اینکه افسران بنا به درجهای که داشتند دو تا سه برابر افراد عادی حقوق دریافت می کردند بعضا اقلام خوراکی را بین اسرای ضعیف تر تقسیم می کردند از جمله خود بنده از الطافشان بی بهره نبودم.
لازم به یادآوری است که کل حقوقی که تحت عنوان بُن های کاغذی به هر اسیر می دادند یعنی مبلغ یک و نیم دینار برابری می کرد با یک قوطی شیر خشک یک کیلویی ، یا به قول سیگاریها با این مبلغ امکان خرید شش بسته سیگار بی کیفیت بغداد را داشت.
حالا پیرامون حقوق و اینجور چیزها انشاء الله به وقت خود توضیح خواهم داد.
یکی از مسائلی که روح و روان بچه ها را آزار می داد مساله اقامه نماز بود که نه اجازه طهارات و وضو می دادند نه مهری در کار بود و نه امکان تیمم داشتیم و این وضعیت در تمام دوران اقامتمان در بغداد اعم از استخبارات و زندان الرشید و حتی چند ماه بعد از ورودمان به اردوگاه همچان حاکم بود
تصویری از شهید عباسقلی ساور علیا