قسمت 38 - سرویس بهداشتی
سرویس بهداشتی همراه با اعمال شاقه
در همان ساعات اولیه حضورمان آقای سید علی قمصری نیز که همزمان با ما اسیر شده بودند از بیمارستان به جمع ما ملحق شدند.
بعد از اینکه تمام لباسها را در آوردند به اتاق بازگشتیم خیلی ترسیده بودیم .
نمی دانستیم هدفشان چیست
پیش خود فکرهایی می کردیم .
کنار دیوار با شرم و حیا نشستیم ، بعضاً هم ایستاده بودند ، چون دیوارها خونی بود من پیش خود فکر کردم حتما می خواهند با چاقو بدنمان را قطعه قطعه کنند که لُختمان کرده اند.
حدود نیم ساعت بعد در را باز کردند و خواستند هر نفر یک دست لباس ، یک پیراهن و یک شلوار از انبوه لباسهایمان که در آستانه در انباشته بود برداریم .
هر کدام را به صورت انفرادی فرا می خواندند و در حین برداشتن لباس چند نفری هجوم می آوردند و با کابل می زدند تا فرصت گشتن و پیدا کردن لباس خودمان نداشته باشیم و هر چه دم دستمان آمد برداریم و جان خود را نجات دهیم .
برای مجروحینی که توان حرکت نداشتند هم توسط بچه ها لباسی برداشته شد.
نوبت به من که رسید از شانس ، بلوز نظامی خودم دَم دست بود ، به اضافه شلوار کردی آقای سلطانی.
بقیه لباسها که بیشتر لباس زیر بچه ها بود توسط دو نفر ازدوستان خودمان به مکانی واقع در پشت سلولها انتقال ودر آتش انداختند
یکی از دوستانی که برای جمع آوری لباسها رفته بود می گفت ساعت و انگشتر و اشیاء قیمتی بچه ها را جداگانه روی سکویی دیده است .
بالاخره متوجه شدیم که منظورشان از این کار بازرسی بدنی بوده است.
📚در خاطرات یکی از نزدیکان صدام خواندم که وقتی یکی از افسران عالی رتبه جنگ ، مفتخر به کسب مدال شجاعت از دست صدام می شود قبل از ملاقات با صدام در اتاقی تمام لباسهایش را در می آورند ، درست مثل کاری که با ما کردند .
نویسنده کتاب در بیان علت این عمل ، ترس صدام را از ترُر اعلام می دارد.📚
در مدت چهار روزی که در استخبارات بودیم مشکل اصلی بچه ها بعد از بازجویی استفاده از دستشویی بود که بعضاً به علت سوء تغذیه و محیط غیر بهداشتی دچار اسهال و دائم نیاز به دستشویی داشتند و رفتن به توآلت همراه با اعمال شاقه بود و در مسیر رفت و برگشت با کابل میزدند هنوز وارد توآلت نشده بودی با چوب به در می زندند و اگر هم معطل می کردی چند برابر کتک می خوردی و این بود که بیشتر ، بچه ها از خیر دستشویی می گذشتند مگر اینکه دیگر چاره ای نباشد.
و در بیشتر مواقع اجازه بستن درِ دستشویی را هم نداشتی.
شبها هم اجازه بیرون رفتن نمی دادند که بالاجبار داخل سطل آب قضای حاجت می کردیم .