قسمت 33 - متقیان، شهید غریب اسارت
متقیان ، شهید غریب اسارت
یکی از عزیزانی که روز بعد به ما ملحق شد شهید احمد متقیانِ فرد طلبه 24 ساله و اهل ساکن شهرستان قم بود که از ناحیه سر بر اثر ترکش خمپاره مجروح شده بودند.
دقیق به یاد دارم که سمت چپ بالای سرش به اندازه یک سکه سوراخ شده بود و به همین خاطر از نظر حافظه از سطح هوشیاری پایینی برخوردار بود.
ترکش به مغز نفوذ کرده و آسیب رسانده بود.
و لذا در حین بازجویی ناخواسته طلبه بودن خود را بیان و از آنجایی که محاسن نسبتا بلندی هم داشت بعثی ها در ابتدا فکر می کردند پاسدار است و لذا به شدت وی را مورد ضرب و شتم قرار دادند .
ولی بعدا مطمئن شدند که روحانی است و حتی در پرونده و پلاکی که حاوی اطلاعات شخصی بود و به گردنمان آویزان می کردند قید ملا یعنی آخوند را آورده بودند.
من در ابتدا از خانواده آن عزیز عذرخواهی می کنم .
شهید متقیان به عنوان پایه ثابت شکنجه هایشان بود و در طول روز دیگر ایشان را به اتاق بازداشتگاه باز نمیگرداندند و در زیر بالکنی که منتهی به اتاق بازجویی بود رها کرده بودند و هر بار که ما را به اتاق بازجویی هدایت و باز می گرداندند ایشان هم نوازش میشدند.
باز عذرخواهی می کنم ، نمی توانم نگویم ، بگذار دنیا بداند بچه های ما چه کشیدند.
امام خمینی ره فرمودند : بشکند قلمهایی که ننویسند بر بسیجیان ، این فرزندان خمینی چه گذشت .
از شدت کابل و چوبهایی که به بدن نازنینش فرود می آمد لباسش پاره و از تنش جدا شده بود.
نقطه ای نبود که کبود نشده باشد.
همه بدن نازنینش حالت خون مردگی داشت و بیشتر نقاط که مکرر چوب روی چوب خورده بود خونریزی.
راستی به چه جرمی ؟ از دید بعثی ها به جرم دفاع از ناموس و میهن .
از دید همپیمانان مرتجع منطقه به جرم دفاع از مکتب .
و از دید همپیمانان فرا منطقه ای به جرم اسلام خواهی استقلال طلبی و...
واضح و مبرهن است که جنگ ما با عراق به تنهایی نبود صدام نماینده دنیای استکبار بود و اکثر کشورهای عربی مستقیما در جنگ دخالت داشتند .
در طول جنگ ، ایران 247 نفر از کشورهای مصر - سودان - تونس - مراکش - اردن - فلسطین - امارات - لیبی - موریتانی - سومالی- نیجریه و الجزایز اسیر داشت.
بگذریم ، شهید متقیان کنار میله ستون بالکون ، پشت به ساختمان بازجویی رهایش کرده بودند و بیشتر با چوب مورد ضرب و شتم قرار می گرفت و این اواخر که بنیه اش تحلیل رفته بود ، اغلب دست و چشمانش نیز باز بود.
دیگر توانی نداشت .
می دانستند که امکان فرار ندارد.
در زیر شکنجه دائم با آه و ناله میگفت : من پاسدار نیستم . پاسدار بودم و...
حالش خوب نبود متوجه نبود چه میگوید .
یکبار که از بازجویی باز می گشتم سربازی که مرا به بازداشتگاه برمیگرداند دستم را باز کرد و اشاره کرد محاسن ایشان را با دست بکنم
من خود را به ندانستن می زدم و خود نامردش با اشاره ، ریش آن عزیز را میکشید و جدا می کرد و بدین شکل از من می خواست همان کار را انجام دهم و من باز امتناع می کردم و می فهماندم که نمی دانم چه می گویی .
نا امید شد و با یکی دو تا سیلی و لگد مرا به بازداشتگاه انداخت .
شهید متقیان حدودا پنج روز بعد یعنی در تاریخ هفدهم بهمن در استخبارات در اثر شکنجه های وارده به معشوق پیوست که به وقت خود به آن اشاره خواهم کرد.
سلام و درود خدا بر شهیدان غریب اسارت.