قسمت 31 - بازداشتگاه و بازجویی
بازداشتگاه و بازجویی
اولین اتاق ، ما را با ضرب و شتم انداختند داخل .
اتاقی با مساحت 12 متر و کف فرش سیمانی که باقی مانده های سیمان ، کف اتاق انباشته شده بود.
شب بود و هوا سرد و زیر اندازمان زمین نمناک.
در را بستند .
گوشه سمت چپ رزمنده ای که حدود سه روز قبل اسیر شده بود زانوی غم بغل گرفته بود.
آقای رحمن سلطانی جوانی طلبه ، حدودا 21 ساله که از ناحیه پا جراحت داشت.
ورود ما به اتاق از نگاه دوربین آقای سلطانی.
آقای سلطانی در خاطراتشان در کانال شقایقهای بی نشان لحظه ورود ما را چنین توصیف کرده اند.
📚 بچه ها اومدند.
روز سوم با تنهایی سپری شد و شب چارم در باز شد. طبق معمول خودمو برای یه کتک و بازجویی دیگه آماده کردم، ولی برخلاف معمول با صحنه ی متفاوتی روبرو شدم. هشت نفر از بچه بسیجیا رو در حالی که با کابل می زدن آوردن تو اتاق. ای کاش هرگز چنین صحنه هایی رو نمیدیدم. خدا نشناسا مثل یه عده کفتارِ گشنه افتاده بودن به جون اون طفلکیا و می زدن ....📚
سمت راست اتاق یعنی روبروی در ، توآلتی واقع بود با شیر آب.
چیزی نخورده بودیم که نیاز به دستشویی باشد ولی شیر آب غنیمت بود .
هرچند که دستمان از پشت بسته بود و فقط هنگام حضور نگهبان و با درخواست و التماس زیاد راضی می شدند از آن استفاده کنیم.
نگهبان دست یکی دو تا را باز می کرد تا آنها دسته بقیه را باز کنند برای شرب آب بهداشتی از شیر توآلت.
هر نگهبانی که عوض می شد در را باز و با زهر چشمی ما را تحویل می گرفت.
چون تازه عملیات شده بود نیاز به اطلاعات داشتند لذا از همان لحظه ورود ، بازجویی ها شروع شد.
به نوبت و با پذیرای مفصل .
ساختمان بازجویی روبروی اتاقی بود که ما در آن نگهداری می شدیم
از مسیر حیاط و زیر بالکن که میگذشتی سمت راست در ورودی بود.
اتاق بزرگ و سالن مانند.
و میز بزرگی که افسر بازجو سمت چپ اتاق ، پشت آن قرار داشت و چند افسر و سرباز و مترجم که بنظر می رسید ایرانی باشد.
باید روبروی بازجو و روی زمین مینشتی ، با دست بسته و چشم باز.
بازجویی مفصل ، علاوه بر اطلاعات پرسنلی و شخصی بیشتر دنبال این بودند که بدانند عملیات جدیدی در کار هست یا خیر.
و اینکه بمبارانهای هواپیماهای عراقی روی شهرها در روحیه مردم ایران چه اثری دارد.
تاریخ اعزام بعدی و صدها سوال دیگر که خوشبختانه اگر زیر شکنجه دوام هم نمی آوردیم اطلاعاتی که به درد آنها بخورد در اختیار نداشتیم .