وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

قسمت 24 - شلمچه در خون

جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۲ ق.ظ

شلمچه در خون

 

اوایل جنگ بچه‌های فعال در حوزه هنری نمایشنامه‌ای تحت عنوان  "شلمچه در خون"  در غرفه های حسینیه قدیم  روستا به اجرا در آوردند که بنده به عنوان دختربچه‌ای که در مناطق جنگی شلمچه در حال برداشت آب از نهری است  نقش بازی می کردم.

یادم هست پیراهن گُل گُلی خواهرم را پوشیدم با یک روسری .

ظرف خالی آبی در دست به نهری می‌رسیدم .

در حال برداشت آب بودم که محاصره می شدم.

سرباز بعثی با قهقهه ای بلند به دختر بچه نزدیک می شود.

دخترک ، تنها و بی پناه ، جیغ می کشد که ناگهان چند رزمنده ایرانی سر می‌رسند و نجات پیدا می کند.

 

 تاریخ داشت تکرار می شد.

باز شلمچه و باز قصه اسارت.

اما این بار واقعی.

 

نزدیکی های سحر صداهایی با لهجه عربی به گوش می رسید.

یاد فیلمهای جنگی می افتادی

تاریکی مطلق بود و هیچ  شناختی نسبت به موقعیت خود نداشتیم

درگیری پایان یافته بود و ما در دل عراقی ها بودیم.

بعد از اقامه نماز صبح  و روشن شدن تدریجی هوا صدای همهمه بعثی ها بیشتر می شد.

خورشید از روبروی در سنگر در حال بالا آمدن بود.

عراقی ها دسته دسته از کنار سنگر عبور می کردند و سایه آنها داخل سنگر می‌افتاد.

همگی در انتهای سنگر پناه گرفتیم تا روبروی درگاه نباشیم.

عراقی ها باور نمی کردند کسی داخل این سنگر باشد.

سنگری کوچک ، آنهم پنج نفر

در سکوت با هم مشورت کردیم .

گفتیم همینجا بمانیم تا فردا شب به امید عملیات بچه‌ها  و اگر امکان داشت از سنگر بیرون رفته سر و گوشی به آب دهیم و از روشنایی روز نسبت به موقعیت منطقه آگاهی یافته تا در شب بتوانیم فرار کنیم.

از طرفی می دانستیم که از نظر نظامی طبیعی است که همه سنگرها را  با انداختن نارنجک به داخل و گرفتن رگبار پاکسازی کنند.

امکان عملیات نیروهای خودی نیز به این زودی ها متصور نبود.

ریسک بزرگی بود.

احتمال اسارت می رفت .

شواهد و قرائن  نشان می داد که امکان بازگشت وجود ندارد.

پیشنهاد دیگر این بود که بزنیم از سنگر بیرون اگر موقعیت فراهم بود و عراقی‌ها متوجه حضور ما نشدند در جای دیگری پناه بگیریم و آن موقع بر اساس وضعیت جدید تصمیم بگیریم

اگر هم عراقی ها متوجه شدند  و آتش گشودند ما هم درگیر شویم و نهایتا  اینکه کشته خواهیم شد .

احتیاط حکم می‌کرد مدارکی که حاوی اطلاعات نظامی بود معدوم کنیم.

کارتهای شناسایی را لای درز چوبهای سقف مخفی کردیم .

یکی از دوستان دوربین عکاسی مدل بالایی داشت دریچه نصب فیلم را شکست و فیلم آن را هم خارج نمود تا تصاویر منطقه دست دشمن نیفتد.

با افزایش حضور نیروهای عراقی موقعیت ما لو رفت .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۰۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی