وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

قسمت 22 - لحظه های جدایی

چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۱۴ ق.ظ

لحظه های  جدایی

 

من و سیفی و شهید هاشمی پشت سرهم بودیم .

بعضی از قسمتهای کانل گلوله خورد و همسطح زمین شد و امکان ادامه راه نبود و از طرفی دشمن عمدا از تیرهای رسام که نور از خود ساطع می‌کند استفاده می کرد تا ضمن رعب و وحشت کسی جرات سر بلند کردن نداشته باشد.

برای ادامه مسیر به نوبت و به سرعت خود را به طرف دیگر کانال پرت کردیم .

تقریبا ساعت پنج عصر روز جمعه 65/11/10  در همین نقطه میانی کانال بود که در اثر سقوط خمپاره یا راکت  بین ما و شهید هاشمی جدایی افتاد.

ایشان پشت سر ما بود و ما فکر می‌کردیم با فاصله می آید.

 دوستان دیگری هم پشت سر ما بودند ولی به علت تخریب کانال و فضای دود و غبار ناشی از انفجارات دید لازم وجود نداشت.

همین نقطه است که شهید هاشمی به معشوق می‌پیوندد

وقتی هم که اسیر شدیم چون دستور عقب نشینی هم آمده بود احتمال می‌دادیم ایشان به عقب بازگشته و تا زمان آزادی خبری از شهادتش نداشتیم .

 

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

 

وقتی خمپاره و گلوله ها کنارمان اصابت می کرد چون داخل کانال بودیم  فقط امواج و آتش آن تا عمق ریه هایمان وارد و نفسمان را برای لحظه ای قطع می کرد و گل و لای اطراف به سر و رویمان می‌پاشید.

 

نزدیکی ‌های غروب آفتاب از  حجم گلوله‌های انفجاری نظیر خمپاره کاسته شد ولی تیرهای رسام همچنان سقف کانال را همانند نی حصیر می‌پوشاند

در عوض دو بالگرد دشمن درست بالای سرمان ظاهر شد و کار پاکسازی و تیر خلاص را انجام می‌داد

بالگردها اینقدر نزدیک و در سطح پایین پرواز می‌کردند که خلبانش را  می دیدیم  و او نیز ما را.

به دیواره راست کانال می چسبیدیم و او نیز بدون دغدغه به سمت چپ می آمد

بسمت چپ و او نیز به سمت راست تا ما در تیر رسش قرار گیریم .

با تیر کلاش هم می شد هدف قرار داد ولی ما امکان تکان خوردن نداشتیم.

نمی دانم چرا اینقدر که گلوله و راکت شلیک کرد چرا یکی به ما  نخورد.

چون در مسلخ عشق........

به محض تمام شدن مهمات جایش را با بالگرد دیگری عوض می کرد.

 

هوا رو به تاریکی می رفت.

در میانه کانل  با بچه های خودی که از روبرو می آمدند مواجه شدیم .

فکر کردیم دشمنند ، آنها هم همینطور

به همدیگر ایست دادیم

نزدیکتر که شدند فهمیدیم ایرانی اند

سوال کردم تکلیف چیست ؟

چرا برمی گردید.

گفتند ما سه شبانه روز است که اینجا هستیم و شما نیروی جایگزین هستید بروید جلو .

یکی از آن عزیزان موشکهای  آر.پی.جی  موجود در کوله پشتی مرا بیرون آورد و گفت گلوله ها از کانال بیرون زده و احتمال انفجار در اثر برخورد تیر و ترکش به آن وجود دارد.

ترکش کوچکی روی ساق دستم خورده بود یکی از آنها با باند بزرگی که خیلی هم  عریض بود آن را بست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۳۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی