وبلاگ برزخ تکریت ( انتهای کانال ... )

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو

خاطرات آزاده اصغر حکیمی مزرعه نو
تکریت 11 - اولین اردوگاه مفقودین و مخوف ترین اردوگاه اسرا

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

قسمت سوم

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۷ ق.ظ

 

خواب درحال رانندگی با موتور سیکلت

 

داداشم مثل سایر بچه‌های روستا هم درس میخوند هم کار می کرد

خانواده ما مثل سایر خانواده های روستایی در دامداری و کشاورزی و... فعالیت داشت و ما علاوه بر آن در پرورش گاو شیری هم فعالیت داشتیم که مستلزم فعالیت  و کار بیشتری بود و تقریبا تمام فشار کار روی دوش داداشم بود.

در ایام منتهی به انقلاب اسلامی و در مقطع تعطیلات تابستان به عنوان کارگر روزمزد همراه گروهی از اهالی به شهرهای اطراف مسافرت می‌کردند و علی رغم اینکه سن و سالی نداشتند مدتها دور از خانواده بودند ، البته خانه‌ای بدون مادر که حضور در آن هم چنگی بدل نمی‌زد.

علاوه بر آن در ایام تعطیلات نیز می‌بایست در کارخانه موزائیک سازی عمویم  فعالیت کند که بنده نیز کمک کارش بودم.

کاری سخت و طاقت فرسا که با بنیه جسمی ایشان هیچ سنخیتی نداشت.

دوست ایشان تعریف می‌کرد یک مورد که ترک موتور ایشان نشسته بوده در مسیر به علت خستگی و کار شدید ، ایشان در حال رانندگی خواب می رود و زمین می خورند.

شهید حکیمی علاوه بر این در درس نیز ممتاز بود.

ایشان در قرائت قرآن کریم نیز دستی داشتند و در مراسم صبحگاه مدرسه  راهنمایی یکی از عناصر اصلی اجرای مراسم صبحگاه بودند.

​​​​​​ 

شهید حکیمی لحظاتی پس از شهادت -عکاس : همرزم شهید شیخ جلیل مرادی

جانباز 70 درصد حاج محمدرضا مرادی بر تربت شهید حکیمی به اتفاق پدر شهید سال 63-62

همرزمان شهید از سمت راست 
مرادی .  رفیعی .  مرادی . شهید حکیمی . ناشناس. شاطری. شهید حسین مرادی

 

مشت نمونه خروار - در طول دوران دفاع مقدس جوانان زیادی از روستای ما به جبهه اعزام شدند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی